دزد پا
اي برادر آن دوپايت را كجا دزديده اند ؟
سكه هاي پربهايت را چرا دزديده اند ؟
آن ستون هاي سلامت را كجا گم كرده اي ؟
هستيت را در كدامين ماجرا دزديده اند ؟
آن دورود جاري احساس را از پيكرت
بمب ها بردند يا خمپاره ها دزديده اند ؟
در حرير خواب نوشين بوده اي كاين رهزنان
گنج زرين سفرهاي ترا دزديده اند ؟
روي چشم ما نماز عشق را بنشسته خوان
از تو پا بردند و از ما بوريا دزديده اند
دستهاي از ستم رنگين شان ببريده باد !
كز حريم شهرما اينقدر پا دزديده اند
×××
ديگر از نفرين ما هم كس نمي افتد ز پا
استجابت را ز نفرين و دعا دزديده اند
از : « باغ تا غزل » لطيف ناظمي دفتر شعر ، سال1379 ه.ش./2000 م
***