ش.شيرآغا

طنز تلخ تاريخ ما

 

من ، در نظر ندارم تا به اصل و نسب و زادگاه و تاريخ تولد و اوصاف و سجاياي والاي روشنفكر بپردازم و براي اثبات گپهایم نقل قولهایي از ناموران شرق و غرب بيآورم . كاكه شيرو ، نه پژوهشگر است ، نه دانشمند و نه هم كارهء ديگر تا به خود اجازهء چنين كاري را بدهد؛ گرچه در زنده گي مهاجرت ناهنجاري مطلق ، هنجار روزگار و قاعدهء كار ما افغانها شده است و هر كس هر چه بخواهد ، مينويسد و چاپ ميكند . و امّا ، كاكه شيرو ، تنها و تنها به حيث يك هموطن ساده و پيادهء شما ، اگر بتواند آنچه را كه از قبيلهء روشنفكر بن منورالفكر بن معارف ، ديده و شنيده، به همان ترتيب كاكه شيرويي بنويسد ، وظيفهء خودش را انجام داده خواهد بود. البته منظورم وظيفه در برابر تاريخ و ملت و دگر گپهای كلان روشنفكرانه كه بنده از آن فرسخها فاصله دارم ، نيست، بل ايفاي وظيفه در برابر مدير مسوءول مجله است و وعده يي كه با او كرده ام . عرض شود كه اصرار بسيار مدير مسوُول هم  به گفتهء خودش، ناشي بسيار ابراز نــــگـــرانـــيكرده اند .

مدير مسوُول ، به من وظيفه سپرد تا خودم جواب اين دوستان را بدهم و يك مطلب كاكه شيرويي نيز براي نشر بنويسم. هرچند بسيار تلاش كردم تا از اين وظيفه شانه خالي كنم، توفيق نيافتم. بالاخر راستش را گفتم و گفتم : " هرچه ميكوشم ، ديگر نوشتهء كاكه شيرويي از قلمم نميتراود ، گويي حريفان براي بستن دهان و قلم من جادو كرده اند... "

مدير مسوُول كه از سرنوشت جگر سوزم خبردارد ، با دلسوزي به سويم نگريست و با لحن مهربانانه گفت : " در اين شماره بحثي داريم در بارهء روشنفكر ، لااقل براي اشتراك در اين بحث مطلبي بنويس...".

خوب ، پس از اصرار زياد او و بالاخر پس از چند تيلفون پياپيش ، ناگزير نشستم تا چيزي در بارهء روشنفكر قلمي كنم . نشستم و قلم را از تقيد رهانيدم و به او گفتم : " اين تو و اين هم قلمرو پاك كاغذ ، ترا قسم به حق كه جز حقيقت چيزي ننويسي" .

و اينك آنچه را كه قلم ، به قيد قسم به حق ، نوشته جنساً تقديم ميكنم.

***

بنده از روي چشمديد و قضاوت عقل ناقص خودم ، ميتوانم بگويم كه روشنفكران افغانستان گرچه همه بن منورالفكر بن معارف بودند ، امّا در گذشته به صورت عموم به سه رستهء عمده تقسيم ميشدند: 

1 - روشنفكراني كه به همدگر رفيق خطاب ميكردند و لقب شان چپ بود

2 - روشنفكراني كه به همدگر برادر خطاب ميكردند و لقب شان راست بود

3- روشنفكراني كه با دستهء اول و دوم هيچ رابــطه يي نــداشتـــند و جمعي از آنان خود شان را مليگرا و گروهي ديموكرات ميگفتند و شماري از آنان به همديگر شان "انديوال" خطاب ميكردند ، و امّا ، اكثريت اين رسته كه با همدگر شان نيز هيچ پيوندي نداشتند يا پيرو حزب باد بودند و يا اين كه به طور ثابت و يا متناوب به دور محوري به نام " بيطرفي " طواف ميكردند . يگان برادر و رفيق به جميع گروهها و دسته  ها و افراد اين رستهء اخيرالذكر لقب مشترك " چپراس " را بخشيده اند.

روشنفكران رفيق گوي ، خود به دو رستهء عمده و هر رسته به چندين دستهء مختلف النوع تقسيم ميشدند . رستهء اول ، رستهء دوم را ريوزيونيست و دومي  ها اولي ها را اوانتوريست ميناميدند.

ريوزيونيستها نيز گرچه به دو دستهء عمده و چندين گروهء خورد و ريزه تقسيم ميشدند ، اما همهء شان با تواريشهای اتحاد سرخستانات كبير ، رفاقت قويم و قديم داشتند. گرچه رفاقت با تواريشها و سرخستانيت براي همهء اين رفقا يك اصل اصيل بود و ركن ركين، امّا ، گويا در فروعات ميان رهبران شان اختلافاتي موجود بودند. اين رهبران آن اختلافات فرعي را از بركت بزرگواريهای خود شان به اصول اساسي تبديل كرده بودند و اصول مشترك شان را به فروعات ناچيز . برخي از اين پيشوايان و شماري از مقلدان شان را ميتوان در شمار موجودات ذوالحياتين قرار داد ، چون مدتي را در محيط يك دسته و مدتي را در محيط دستهء ديگري از رفقا به سر برده اند . حتي برخي ها را كه بنابر اقتضاي زمان و مكان به هر محيطي سري زده اند ، ميتوان در شمار موجودات كثيرالحيات دسته بندي كرد.

***

از قضاي روزگار ، رفقاي ريوزيونيست روزي به اوانتوريزمي دست زدند كه آن را اوانتوريزم كبيرِ و برگشت ناپذير نام نهادند و دنيا را در تحير فروبرند. و چون رفقاي بزرگ شان از اتحاد سرخستانات بزرگ كه همانا تواريشها باشند ــــ به گفتهء خود شان ـــ ديدندكه ممالك متحدهء تاجرستان ـــ يعني حريف اتحاد سرخستانات كبير ـــ نزديك است از اين اوانتوريزم سودكلان ببرد ، لذا كاري كردند كارستان و اين كارستان را رفقا ، مرحلهء نوين و تكاملي اوانتوريزم شكوهند برگشت ناپذير ، نام نهادند. و در نتيجهء اين مرحلهء نوين و تكاملي اوانتوريزم برگشت ناپذير ، ممالك متحدهء تاجرستان و يارانش فرصتي يافتند بينظير تا غلغلهء عظيمي به راه اندازند و جهان را عليهء اتحاد سرخستانات كبير شديداً برانگيزند و آن را در نوك ناوه گير كنند. ممالك متحدهء تاجرستان و يارانش ، برادران را با هفت قلم آرايش جميع صفات نيك بشري به حيث فرشته های نجات آزادي ، به بشريت جهان آزاد معرفي كردند و در خفاي آشكار برادران را با پولي ويتامين سبز شديداً تقويه كردند و فابريكه   های بزرگي را برپا داشتند كه از اين سويش اگر كسي را داخل ميكردند از طرف ديگرش برادر بيرون ميساختند . و در اين ميان طالع چودري كه روزگار كار ترزيق پولي ويتامين سبز را در دست او گذاشت و فابريكه   های برادر سازي نيز در سرزمينش برپا شدند ، چنان بر كرد كه انگار اكسير كيميا را به دست آورد . گرچه كشور ملالتاريا كه همسايهء چودري است نيز در اين راه وارد رقابت شديد شده و فابريكه  های برادر سازي ملالتاريايي را در خاك ملالتاريا خيز خودش ، برپا كرده و فعال ساخت، امّا ، اين كشور ملالتاريا خيز چندان از پولي ويتامين سبز ممالك تاجرستان بهره مند نميشد. به همين سان حريف نيز فابريكه  های بزرگي براي توليد رفيق برپا كرده بود. نتيجه اين كه هزاران رفيق و برادر با نفرت عميق از همديگر شان توليد شدند.

خلاصه بين برادران كه ممالك متحدهء تاجرستان و يارانش ، حامي آنان بودند و اتحاد سرخستانات كبير كه گويا به حمايت رفقا شتافته بود ، چنان بزن بزني شد كه در اين كارزار ، از اين سر دنيا تا آن سرش ، هر كسي سعي كرد تا شعار معروف رفقا مبتني بر " از هركس به قدر استعدادش ..." را تطبيق كند.

به همان پيمانه كه در اين گير و دار ستارهء بخت رفقا و برادران درخشيدن گرفت ستارهء بخت و اقبال رستهء سوم روشنفكران افول كرد و به گفتهء مردم قصهء شان مفت شد.

گويند روزي كلانكار كميتهء ولايتي دوردست ترين ولايات به معاون اميرالرفقا در كابل احوال كرد كه از بخت نيك كار اوانتوريزم شكوهمند برگشت ناپذير تا اقصاي ولايتش در مردم ريشه كرده است. معاون اميرالرفقا براي اين كه جميع جهانيان را از اين پيشرفت اوانتوريم باخبر سازد و حريفان را خرد و خمير كند ، جمعي از ژورناليستان خارجي را با خود به آن ولايت برد تا با چشمان سر و كمره  های شان مشاهده كنند و مستند به جهانيان از اين پيشرفت خبربرسانند كه كار اوانتوريزم تا دورافتاده ترين روستاي دورافتاده ترين ولسوالي دورافتاده ترين ولايت اين مملك نيز رسيده است و همه گان از آن بهره  ها برده اند.

معاون اميرالرفقا و همراهانش وقتي به آن روستا رسيدند ، ديدند كه جمع غفير ي از اهالي ـــ اعم از پير و جوان از جمله عده يي كه كلاشينكوف بر شانه داشتند ـــ در ميداني بزرگي گردآمده اند و چشم به راه مهمانان عاليقدر شان هستند. با رسيدن مهمانان ، ارشد الرفقاي روستايي ، به عنوان خير مقدم سخناني گفت و پس از آن رشتهء صحبت را به معاون اميرالرفقا سپرد. اين يكي پس از رسانيدند پيام پرشور و قوياً اوانتوريستي و و عميقاً سرخستاني اميرالرفقاء عنواني زخمتكشان روستا ، خواست تني چند از اهالي روستا را سر گپ بياورد تا مهمانان خارجي بدانند كه روستاييان از روي شعور اوانتوريستيي كه دارند گردآمده اند نه خداي ناخواسته به آن جهتي كه جهانيان فكر ميكنند. او براي اين كه موجبات اعجاب بيشتر را فراهم آورد از مرد ريشداري كه يك تار سياه در قودهء ريش و حتي دندان لقي هم در دهن نداشت پرسيد :

- كاكا جان ، آيا شما ميدانيد كه اوانتوريزم چيست ؟

پيرمرد جواب داد :

- بلي صايب ميفامم ، چتور نمي فامم . امروز ميده بچه ها هم ميفامن كه اوانتوريزم چيست .

- خوب ، وقتي كه ميفهميد پس بگوييد كه اوانتور يزم به نظر شما چيست ؟

- اي صايب شما خود تان بهتر ميفامين كه اوانتور يك تحول كيفي و بنيادي است.

معاون اميرالرفقا كه ديد پيره مرد به رغم كبر سن و ظاهر ژوليده اش از كتب مقدس رفقا نقل قول ميكند ، براي اين كه ژورنايستان خارجي را بيشتر متحير سازد ، باز پرسيد :

- اوانتور چرا يك تحول كيفي و بنيادي است ؟

پير مرد جواب گفت :

- أي صايب چي بگويم ، شما خود تان شكر فاميده هستيد و همه چيز را ميدانيد ...

- اما ، ما ميخواهيم نظر شما را بدانيم ...

- خو ، ايقه كه ميخاين نظر مره بفامين ميگم: اوانتور به نظر مه به خاطري تحول كيفي و بنيادي است كه از بركت اوانتور ، شما غرق در كيف هستيد ، مگرم همي اوانتور بيخ و بينياد ما مردمه كنده است.

***

هي ميدان و طي ميدان و خار مغيلان ، كارزار بزن بزن رفقا و برداران چنان دراز شد كه تواريش های گولاك ساز ِ  روغن حيواني خورده و سرد و گرم روزگار را فراوان چشيده ، ثمر كارزار آخرين شان را ـــ كه به باور آنان بايد پيروزي ديگري براي شان ميبود ــــ ناديده ، با حسرت يكي پس از ديگري نامراد چشم از جهان بستند ، و يا به گفتهء خود تواريش ها ، نام شان براي ابد ثبت تاريخ گرديد و جسد شان در جوار مرجع تقليد شان ، در پاي ديوار قلعهء داراي ستارهء بخت سرخ ، با مراسم پرشكوه دفن شد.

بالاخر ، بقيته السّيف تواريش های كهنه كار ، كه از عزاداري های هرچند ماه يكبار خسته شده بودند ، ناگزير يك تواريش جوانتر را در مقام اميرالتوارشين برگزيدند، تا ديگر اينقدر زود به زود رهبران جهان را براي اشتراك در تشيـيع جنازهء اميرالتوارشين اتحاد سرخستانات كبير و مرجع تقليد تمام رفقا در جهان ، به زحمت نسازند.

اميرالتوارشين نو كه نه جوان بود و نه پير، و بر پيشاني اش نقشهء نو جهان را قلمزن ازل قلمي كرده بود و بر طبق روايات كتب قديمه و جديده ، ظهورش را چند سده پيش پيشواي پيشگويان جهان جناب نوستراداموس فرانسه يي پيشبيني كرده بود، وقتي زمام امور اتحاد سرخستانات كبير را در كف با كفايت خود گرفت ، در راهي رفت كه نهایتش صحت پيشگويي نوستراداموس را ثابت كرد. به هر رو ، گرچه برخي صاحبنظران هموطن ما در همان زمان نوشتند كه اين اميرالتوارشين نو " چف گربه " را ميداند و به همين سبب كنيه اش را " گربه چف" تعبير كردند و گفتند كه او هيچ چيزي نوي در كله ندارد و تنها ميخواهد اتحاد سرخستانات كبير را گربه مانند از بلنداي درز برداشتهء برج عاج خيال  های خام اسلاف خودش به زمين سخت واقعيت فرود آورد ، بي آن كه دست و پاي دولتش بشكند و همسايهء جنوبي اش را نيز كه با زور نتوانسته بود ، با فريب بــبلعد . و امّــــا ، چنان كه ديده شـــــــد ، پيشبيني اين هموطنان ما ـ كه از پيشگويي نستراداموس بيخبر بودندو اين به گفتهء دانشمندي ، سند ديگري تواند بود در اين باب كه روشنفكران غرب ديدهء ما از مايه و جوهر فرهنگ و مدنيت غربي چه قدر بيخبر بوده اند ـــ مانند همه خيال های ديگر شان ، پادرهوا ماند.

به هر رو ، بالاخر شماري از تواريش های اتحاد سرخستانات كبير كه پيرو بينش باز امير جديد شان بودند ، ديدند كه دارند از نفس مي افتند ، بي آن كه توانسته باشند اوانتوريزم را در مرز های جنوبي قلمرو پهناور اتحاد سرخستانات به همت سپاه دلاور سرخستان شكست ناپذير خود ، برگشت ناپذير ساخته بتوانند. همين بود كه اتحاد سرخستانات كبير ، سخن  های برگشت ناپذير خود را چنان پس گرفت كه در اول باور هيچكس نميشد. همچنان اميرالتوارشين جديد پيش چشم خلق عالم راه دلبري از عمو سام را در پيش گرفت.

رفقا نيز به تبعيت از مرجع تقليد شان ، در راه دلجويي از برادران گام نهادند. همين بود كه رفقا به برادران پيشنهادكردند:" أي برادران ! بياييد كه با هم رفيق شويم . .."

برداران جواب گفتند : " نه خير ، بنياد برادري بر اين نهاده شده است تا الرفيق و الرفاقت را از بيخ و بنياد بر اندازد و تخمش را در جهان نابود سازد ، پس چه گونه تواند بود كه البرادري بيايد و الرفيق شود و كار الرفيقي كند؟!... "

رفقا كه از برادران نااميد شدند ، دست به دامن كساني زدند كه نه رفيق بودند و نه هم بسيار برادر و به آنان پيشنهاد رفاقت كردند. و امّا ، اينان نيز پيشنهاد رفاقت را نپذيرفتند.

بالاخر ، رفقا هم مجبور شدند كه از اوانتوريزم و مرحلهء نوين و تكاملي آن دست بردارند. همان بود كه رفقا رسماً اصطلاحات مولودالتواريشي را كه از كتاب  های چاپ اتحاد سرخستانات كبير آموخته بودند ، از زبان و قلم خودشان برانداختند و اگر هم بر سبيل عادت ــ مانند گذشته ــ خصوصي به همديگر شان رفيق ميگفتند، در حضور اغيار كلمهء محترم را به جاي رفيق به كار ميبردند و گويا به اين ترتيب به برداران نيز ميگفتند : " ببينيد ، ما ديگر نه تنها از اوانتوريزم دست كشيده ايم ، بل حتي لقب رفيق را نيز از قاموس خود شسته ايم و ميكوشيم كه محترم شويم . شما نيز يك گامي برداريد . خوب ، اگر نميخواهيد رفيق شويد ، حق داريد ، اگر نميخواهيد كه مثل ما محترم شويد بازهم اختيار داريد ، امّا ، بياييد لااقل با هم يك معامله يي كنيم كه هم محترمانه باشد و هم برادرانه".

و امّا ، برادران سر به كف به حرف اين رفقاي قديم و محترمان جديد ظاهراً ب  هایي قايل نشدند و در راه و روش خودشان استوار ماندند.

در اين ميان كاري كه كاملاً برگشت ناپذير پنداشته ميشد ، برگشت پذير شد و به سپاه انبوه اتحاد سرخستانات كبير كه قبلاً رسماً قطعات محدود ناميده ميشدند ، امر عقبگرد و برگشت داده شد و بالاخر در حالي كه چشم جهان از شگفتي بسيار از حدقه بر آمده بود ، اين كار به انجام رسيد .

پس از عزيمت سپاه اتحاد سرخستانات كبير ، باز هم دنيا با شگفتي بسيار ديد كه حكومت محترمان در جاي خودش ماند و هيچ معلوم نبود كه چه وقت ساعت سعد صعود برادران بر ستيغ پيروزي نهایي فراخواهد رسيد.

در اين ميان ، محترم المحترمان ، كه فكر ميكرد كليد گشايش مشكل در روميته الكبرا است ، حاضر شد به آن ديار برود. و امّا ، حضور المتوكل  ، گويا فرمودند كه او را حتي براي شنيدن معروضهء نوكري نيز قبول نخواهد كرد، چه رسد به اين كه تاج و تخت از دست رفته را از دست محترم المحترمان و يارانش واپس بگيرد.

رفقاي قديم و محترمان جديد در عين زماني كه ازالصلح و المصالحه و حتي برادري و در تلفظ غليظ تر" الاخوت " دم ميزدند ، در ميدان پهلواني نيز كار  های ميكردند كه باور كس نميشد و همين بود كه اينجا و آنجا از دوپنگ سخن به ميان مي آمد . پسانتر ها معلوم شد كه حريفان ميدان هر دو دوپينگ به كار ميبرند. و امّا ، محترمان با گذشت زمان و قطع همه انواع دوپنگ ، بالاخر روزي ديدند كه ديگر خزانهء شان دارد بيخي خالي ميشود و فردا نه دانهء گندمي در انبار ها خواهد ماند و نه هم قطرهء تيلي در تيلداني  ها . چون وضع را چنين يافتند و دريافتند كه پس از تكفين و تدفين تكيه گاه تواريشي ، ديگر يار و ياوري هم در جهان براي شان باقي نمانده و ممالك متحدهء تاجرستان ، نيز حاضر نيست سلام شان را عليك گويد ، و حتي بشنود و از طرف ديگر دريافتند كه برادران همچنان با پولي ويتامين سبز كه قوي ترين دوپنگ ميدان است تقويه ميشوند ، خواهي نخواهي به ياد ضرب المثل معروف " آب تا بيني بچه زير پاي " افتادند و هر كدام شان به ترتيبي كه براي شان ميسر بود ، كوشيد تا از تنگنا بيرون شود.  

در اين باب كه در پس پرده چه  ها واقع شد ، در كتب مختلف هزار و يك نوع روايت و حكايت آمده كه هريكي ناقض ديگري است ، ولي آنچه با چشم ساده در ظاهر امر ديديم ، همين بود كه بالاخر رسته  ها و دسته   های گوناگون رفقاي قديم و محترمان جديد ، رفتند و براي خود برادري و طريق برادريي پيدا كردند و براي خدمت ابراز آماده گي كردند.

برادران كه از همان اول نيز به دو رسته منقسم بودند كه رستهء ضعيف تر شان هشت شاخ و قويترشان هفت شاخ نام داشتند ، و گاهي شاخ   های يك رسته باهم و گاهي نيز با رستهء ديگر شاخ به شاخ ميشدند ، چون تخت و بخت محترمان بن رفقا را در حالت واژگوني ديدند ، بر سر تقسيم ميراث  های آن تخت و بخت با هم سخت به جنگ و دعوا پرداختند و در اين جنگ از جنگجويان نوبرادر بن محترمان بن رفيقان و تجربه  ها و زرادخانهء   های شان نيز بهره  ها گرفتند.

تب اين بزن بزن به دسته   های گوناگون برداران و برادرمآبان قلمدار و زباندار به اقصي نقاط جهان نيز سرايت كرد و شمار زيادي از پيروان حزب باد و چپراس ها و حتي بيطرف  های زره پوش را نيز به تب لرزه مبتلا ساخت . و اينان نيز هر كدام جبه خانهء خود را به نفع اين يا آن دسته و رسته به كار انداختند و براي ثبوت حقانيت خود به جمع آوري دلايل ، اسناد ، مدارك و وثايق از كتب قديمه و جديده پرداخته و در صورت لزوم در حد توان از هيچ كوششي براي توليد آن نيز دريغ نورزيدند و مثنوي   های هفت من نوشتند . از همين جاست كه يكي از مردان خدا با ديدن اوضاع و احوال با چند حرف الفبا يك چليپپاي بزرگ بر اين مثنوي   های هفت من كشيد : او براي كارزار برداران نام با مسمايي برگزيد كه همانا بزكشي است و براي ميدان اين بزكشي نيز نامي اختراع كرد كه همانا منستان باشد. ميتوان گفت كه اگر در خانه كس ميبود همين دو حرف برايش بس بس ميبود. از سوي ديگر وجود اين مرد خدا و جسارت او گواه ديگر بر اين قاعدهء منطقي تواند بود كه در هر قاعده يي ، استثناء نيز ميتواند وجود داشته باشد.

القصه اين كه در ميدان بزكشي يا همانا منستان برادران سر به كف بر همدگر و بر هركه هنوز در منستان باقي مانده بود كاروايي   هایي كردند ، كه حتي روح فرعون و نمرود و شداد هم انگشت حيرت به دندان گزيدند و ابليس لعين نيز از مهارت كارگزاران اين كارستانها دچار حيرت و حسادت بسيار شد . هواخواهان اين بزكشي بزرگ كه از ديار های مهاجرستاني خود به تماشاي اين بازي نشسته بودند ، از ديدن صحنه  های مهيج آن چنان به هيجان آمدند كه گويي كاملاً از خود بيخود شدند . نتيجه اين كه تماشاگران به اين نتيجه رسيدند كه نبايد در اين بازي بيكاره بمانند. همين بود كه آستين بر زدند و فعالانه داخل ميدان قلمكشي و زباندرازي شدند و كار هایي كردند كارستاني و نتيجه اين كه در هجرتسراهای خودشان به توليد هزار و يك نوع تهمت مبادرت ورزيدند و احدي من الناس را بي داغ ننهادند. همچنان روايت است كه همين روشنفكران هجرت نشين تيوري  های جديدي براي بازي بزكشي برادران اختراع كردند ... روايت ها ديگر دال بر آن است كه گويا اين اختراعات نيز در اساس منبع بيروني دارد و صرف براي حفظ ظاهر امر براي بيان آن شماري قلمدار و زباندار داخلي داخل ميدان ساخته شده اند و بس. و چون ما سند ثقه يي را براي اثبات اين يا آن نظر نديده ايم ، لذا هر دو روايت را آورديم با اين اضافت كه ممكن است در هر دو سخن چيزكي از راستي موجود باشد. و امّا ، آنچه كه با ايقان تمام ميتوان گفت اين است كه اصل حقايق و دقايق در لايهء آخري توپ های هفت پوستهء سياست قدرت های قهار نهفته است كه اكنون از چشم با شش پوش پنهان نگهداشته شده اند.

چون قرار ما بر آن است تا از مشهودات سخن بزنيم نه از اسرار مگو آنهم بر اساس حدسيات ، لذا بايد بگوييم كه در همين حالت كه ظاهراً هنگامهء برادران به اوج رسيده بود ، واقعه يي به وقوع پيوست كه گويا نستراداموس ، نيز از پيشبيني آن عاجز بوده است و يا اين كه ما باز هم به دليل عدم آشنايي با فرهنگ با فره و تمدن پرتوان غربي، از آن پيشگويي خبر نداريم .

ميگويند در هنگام وقوع اين حادثهء عجيب ، استادالبرادران ، برهان ميآورد كه فرشته گان صلح و خير نازل شده اند تا شر برادراندران ياغي و باغي را كه در برابر او علم مخالفت افراشته اند و لذا مباح الدم و واجب القتل اند ، ريشه كن سازند و امن و امان و برادري را به ارمغان بياورند. مخالفان استادالبرادران ، ميگفتند كه برهان او كه از حكمت به دور است ،  بنيادي ندارد. و بسياري ها در حيرت شدند كه چه گونه ممكن است تا مردي كه سرد و گرم روزگار را چشيده و دستگاه پولي ويتامين سبز را ديده و از آن فراوان خورده ، و ساليان سال را در چنانستان به سر برده و تجربه  ها آموخته ، باز به چنين سازي بازي ميكند .

به هر رو ، چنان كه ديديم همين خيلي كه استادالبرداران ، در مورد فرشته بودن شان برهان ميآورد ، تخت و بخت خودش را نيز درهم پيچيدند و او را به كوهستانات دور دست منستان فراري ساختند . همان بود كه استادالبرداران ، فرارگاه را قرارگاه خودش ساخت و برهان  های پيشين خودش را واپس گرفت و فرياد برآورد : " آي بردران! از خواب برخيزيد و دست از يخن همديگر بر داريد ، ورنه همهء ما نابود خواهيم شد و منستان ما نيز از دست ما خواهد رفت .

 آي برادران! چشم باز كنيد و ببينيد آناني كه ما از پير و جوان همه پيوسته با سر و جان در خدمتش بوديم و با از خودگذري هر حرفش را ميپذيرفتيم و مو به مو عملي ميكرديم ، اكنون به عوض پاداش خدمات ، ناجوانمردانه ما را از پشت خنجر ميزنند و قصد نابودي ما را دارند ..."

 اين كه برادارن چه قدر به اين داد و فرياد استاد البرادران ، توجه كردند و يا نكردند و برهان  های تازهء او را پذيرفتند و يا نپذيرفتند ، حرف ديگر است. آنچه كه شدست ، شدست و اكنون نود و چند درصد قلمرو منستان قبلي در قبالهء قدرت و حبالهء نكاح خيلي است كه استادالبرادران براي فرشته بودن شان برهان مي آورد و اين خيل ديگر چنان نظمي برپا كرده كه در دنيا جوره ندارد و اين قلمرو نظم بينظير را امارت ناميده اند . بر اين امارت بينظير ، اميري حكم ميراند كه همهء دنيا را با يك چشم ميبيند و در باب الف تا به ياي قضاياي زنده گي فردي ، خانواده گي و اجتماعي فتوا صادر ميكند و لشكري را به نام " امر به تقيد و نهي از تفكر" برگماشته تا بر تطبيق اين فتاوي و فرامين در گوشه گوشهء امارت نظارت كنند و خاطيان را چنان ادب كنند كه ديگر احدي من الناس در فكر سركشي نيفتد. بر طبق فتواي همين امير ، زنان از عذاب درس و دانش و كار در بيرون از منزل ، معاف شده اند ، همچنان يونفورمي براي آنان تعيين شده كه سراپاي شان را مپوشاند و در نتيجه ، اين امر ظالمانه و غير عادلانه كه زنان زيبا و نازيبا پيش چشم مخلوقات خداي برهنه رو ظاهر شوند ، ديگر كاملاً از بين رفته است و عدل و عدالت كامل ميان زنان برقرار شده است. همچنان براي اين كه تبعيض ميان زن و مرد از ميان برود و مردان فكر نكنند كه چيزي بيشتر از زن هستند ، لشكر " امر به تقيد و نهي از تفكر " موءظف شده تا در هر كوچه و پسكوچه و بازار و بازارچه يي در هر نقطهء قلمرو امارت كه باشد ، هركي را كه كمي هم از خود مردي نشان دهد چنان پيش چشم مخلوق مجازات كنند كه شاخ غرور مردي اش بشكند و برايش نشان بدهد كه اگر تو در خانه به هر بهانهء حق و ناحق بر زنت ظلم ميكني ، بايد بداني كه گفته اند " زور بالاي زور است " و ما نيز با تو چنين كرديم كه ديدي و اگر از آن عبرت نگيري ، نوبت ديگربا تو چنان خواهيم كرد كه تاريخ نيز نتواند آن را فراموش كند.

به هر رو ، اگر از حاشيه روي ها بگذريم ، بايد گفت كه بقيته السيف روشنفكران از الف تا به يا از راستگرا تا به چپگرا و نيز چپراس ها ، كه به هر علتي كه هنوز در امر مهاجرت تأخير كرده بودند ، از تكليف كار در امارت كاملاً معاف شده و بار سفر بسته و به ياران شان در خارج پيوسته اند و يا اين كه اگر به علت تنگدستي و يا احساس فداكاري بي پايان ، قبول تكليف هجرت كرده نتوانسته اند در كنج خانه خزيده اند و سر در گريبان تفكر فرو برده اند و چشم به راه اند كه دست تقدير چه راهي در پيش شان خواهد نهاد.

و اما ، حالا ، در هجرتستان دو رسته روشنفكر داريم : يكي كساني كه مهر سكوت برلب نهاده اند و دوم كساني كه فعال اند. روشنفكران فعال هم به دو دسته تقسيم ميشوند : يكي كساني كه در بازار تهمستان روي اين دعوا دارند كه چي سياه است و چي سياه تر و هر يك نظر به تشخيص خودشان ميگويند حالا كه روشنيي وجود ندارد پس بايد پذيرفت كه سياه روشنتر از سياه تر است و از اينجا نتيجه ميگيرند كه سياه نزديكتر است با روشني و از اين نتيجه گيري به اين نتيجه ميرسند كه روشنفكر بايد از سياه در برابر سياه تر دفاع كند. دسته ديگر گرچه اندك شمار اند ، و امّا ، طرح شان گشايشي است در راه حل يك مشكل كلان. اينان معتقد اند كه در طول اين يك قرني كه از خلقت روشنفكر در زبان ما ميگذرد ، گروهي در جامعهء ناجور ما سربلند نكرده كه بتوان آن را روشنفكر ناميد و از اين مطالعات به اين نتيجه رسيده اند تا به جاي قلب واقعيت ، جسارت كرده و حقيقت را بگويند و آناني را كه قبلاً روشنفكر لقب داشته اند ، پس از اين با لقب " درسخوانده گان " ملقب سازند. اگر اين گپ را همه ميپذيرفتند بسيار خوب ميشد؛ زيرا در اينصورت كاكه شيروي بدبخت را نيز مجبور نميكردند تا قلم بيچاره را بردارد و اين غزعبلات را بنويسد و اگر باز هم مثلاً كسي وادارش ميساخت ، در يك جـــــملهء خلاصه خودش را خلاص ميكرد و كار را نيز و مينوشت : " ما ، روشــــنفكر نداريم ، آنچه داريم درسخوانده است ــــ درسخوانده يي كه اگر هم كتاب  های مكتب و  فاكولته را خوانده و از آن درسي گرفته باشد ، به هر علتي كه باشد تا به حال از تاريخ و نيز از تجارب خود ش درسي نياموخته و گويا ميلي نيز براي اين كار ندارد ... والسّلام !"

***

در پايان براي اين كه دوستداران نوشته   های كاكه شيرويي دست خالي نمانند و نوميد نشوند ، آنچه را كه همين چند روز پيش گوش ها و چشمان گنهكارم ، شاهد بودند ، بي كم و كاست براي شان قصه ميكنم .

باري از سر تصادف به مجلسي كه هموطنان بسيار بسيار درسخوانده از جمله دارنده گان ماستري و دكتوراي علوم و صاحبان ذوق و قلم حضور داشتند ، راه يافتم و خوشحال بودم از اين كه از فيض حضور آنان بهره  ها خواهم گرفت. سر صحبت با محبت و ادب باز شد و بالاخر پس از پريدن به اين شاخ و آن شاخ رسيد به ميدان سياست. چون حرف به سياست رسيد ، دو هموطن بسيار تحصيلكرده با هم شاخ به شاخ شدند. گرچه هردو لباس سنگين و آخرين مود اروپايي بر تن داشتند و گيلاس ويسكي در دست و سگرت آمريكايي نيز بر لب ، و خلاصهء كلام كه از نظر ظاهر هيچ تفاوتي با هم نداشتند ، و هر دو نيز از حقوق بشر و ديموكراسي و اين قبيل مسايل ثقيل روشنفكرانه دم ميزدند ، امّا ، كمي بعد ميان شان دعواي بزرگي پيش آمد . از آنچه اين دو گفتند ، همه دانستيم كه يكي در گذشته از جنس برادران بوده و ديگري از جنس رفيقان. چون كار دعوا به دشنام رسيد ، اولي به دومي گفت :

- ... شما وطنفروشان وطن را فروختيد...

دومي بي درنگ پاسخ گفت :

- درست ميگويي ، ولي ما اگر وطنفروش بوديم، عمده فروش بوديم و وطن را اگر فروختيم ، عمده فروختيم ، وا به جان شما كه وطن را پرچون ميفروشيد...

و در اين ميان ، همسران اين دو هموطن كه پسان دانستم دختران كاكا هستند ، نيز شاخ به شاخ شدند . اولي گفت :

- از دست شما از وطن آوارهء ملك   های بيگانه شديم ....

دومي پاسخ گفت :

- بيچاريش ، خوش هم باش كه از بركت ما مهاجر شدي . يادت است كه در كابل در هر هفته يك روز از سر صبح تا شام بايد مينشستي و در لگن كالا شويي ميكردي . يادت است كه بر ديگدان پردود غذا ميپختي و آبت را در تابستان در صراحي سفالي سرد ميساختي و غير از سرويس  های شهري ، موتر ديگري را سوار نشده بودي و كالايت را از كهنه فروشي ميخريدي ... و امّا ، حالا خانهء لوكس داري، تلويزيون و يخچال و يخدان و ماشين كالاشويي ... داري ، لباس مود روز ميپوشي و موتر بنز زير پا داري. اين همه را از بركت ما داري....

¦¦¦

اطلاعيهء اتحاديهء خنده دوستان ملك منستان 

* در مورد  اعطای لقب  خنده سالار به  آقای  ش. شيرآغا

مورخ اول سرطان سال 23 گريزي خورشيدي منستاني

دارالاخلافهء خنده

هموطنان عزيز ، 

اتحاديهء زيرتاسري خنده دوستان ملك منستان ، كه اخيراً تشكيل شده است ، به جناب محترم آقاي ش. شير آقا ، سالار خنده دوستان ، به خاطر قدرداني از خدمات روشنفكرانهء  خنده دار ايشان ، لقب افتخاري خنده سالار را اعطا نموده است . اين تصويب اتحاديه از سوي  شخيص ترين  شخصيت   های آفتابفكر ،  نيز تأييد شده است. بناً  پس از اين جناب خنده همراه آقاي ش. شير آقا ،  بايد   لقب پرافتخار   خنده سالار را در پيشروی نام شان  که بر   پيشانی مطالب پرخندهء شان  درج می شود نيز بيفزايند.

هييت وزيرهء اتحاديهء زيرتاسري

 خنده دوستان ملك منستان

***

برگرفته از شمارهء 20 مجلهء آسمایی ، خزان سال 1380 خورشيدی