رسيدن به آسمايی : 09.04.2007 ؛ نشر اين بخش  :7.05.2007

جلال نورانی

سلام بر قامت رسای طنز امروز ما
بخش
سوم و پايانی

 

   هر نوع ادبي و هر موضوع مطرح شده در يك نوشته، لحن ويژهء خود را دارد. يك حماسه ، لحن حماسي دارد ، داستان عشقي لحن عاشقانه، داستان كوميدي، لحن كوميك وداستان طنزلحن طنز. اما اگر يك داستان نويس ، جاجا ، در داستانش لحن خودرا طنز آميز ميسازد ويا يكي از قهرمانانش برمقتضاي طبيعت خود و كركترش « لحن طنز آميز» دارد ، منتقد ادبي صرفآ حق دارد كه بگويد:

 «لحن نويسنده درپاره يي ازموارد طنز آميز است ، يافلان كركتر ( شخصيت داستان) با لحن طنز آميز گپ مي زند.». چنين آثار كم نيستند. ولي اين چنين داستانها را«طنز» پنداشتن خطاست. دركتاب « اناتومي طنز» مي خوانيم:

« نبايد طنز را با ادبيات رياليستيك روايتي يا نمايشي يك چيز دانست، زيرا طنز هرچند تمارض مي كند كه كاملآ حقيقت را بيان ميكند،ولي طنزهميشه هدف تبليغي {اصلاحي} دارد. ادبيات نمايشي و روايتي واقعگرايانه ،  بهتر و دقيق تر ، واقعيت ها  را  بيلانس مي كنند. …. برخي ازدرامه ها ويا داستانها كه طنزناميده شده اند، داراي بخش هاي طنزي هستند ، نه اينكه دركل طنز باشند. صرفآ تعدادي از اشخاص، لحن طنز آميز داشته وبرخي صحنه ها ، طنز هستند. به گونهء مثال آقاي بمبل Bumble  دراوليور تويست و يا اوسريك Osric  در هاملت. اما  زمانيكه ما از طنز داستاني گپ مي زنيم ( چه روايتي و چه نمايشي) بايد اثاري را طنز بناميم كه

 سرتاسر داستان، پرداخت طنز داشته باشد.»(37)

   آري! يك داستان نويس  ، هر وقتي كه خواهد ودر هرجايي از داستانش كه لازم داند، حق دارد، لحن راوي داستان ويا يكي دوتن از قهرمانانش را طنز آميز بسازد. اما طنز پرداز حق ندارد، براي يك لحظه(مثلآ درچند جمله) هم« لحن طنز آميز» را كنار بگذارد. اگربه چنين «طنزي» برميخوريم، حس ميكنيم كه« پاي طنزيتش » مي لنگد ويك طنز مؤفق نيست. چندين سال قبل ، نويسنده اي يك كتابش را به من اهداء كرد. روي كتاب نوشته شده  بود « گزينهء طنز»وقتي دوسه«داستان طنز» كتاب را خواندم، ديدم دلم نميخواهد ، بقيه داستانها را بخوانم، ولي كتاب« اهدايي» بودونويسنده اش هم دوستم. ناچار بسيار زور زدم وكتاب را تاآخرخواندم. هرگز با وي درمورد« طنزهايش» نيزصحبتي نكردم، زيرا يا بايد دروغ ميگفتم

و يا آزرده اش مي ساختم. پس نه اينكار را كردم و نه آنرا.

   داستانهاي آن مجموعه، داستانهاي بدي نبودند، اما از لحاظ طنز پردازي يك نقص  ا ساسي داشتند. داستان ها از زبان راوي آغاز مي شدند، بعد فورآ قهرمانان چهره مي نمودند وگفتگوها (ديالوگ) و تك گويي (مونولوك) هاي شانرا شروع ميكردند و« موضوع» داستان ها  به ميان كشيده مي شدند. مثلآ اگر موضوع يك طنز ، واسطه بازي وخويشخوري درادارات كشور بود ، مي ديدي كه در صفحه دوم داستان يا صفحه سوم، ناگهان راوي( نويسنده داستان) قهرمانانش را مدتي( دريك ونيم يا دوصفحه) يك سوگذاشته وخودش مانند يك واعظ چنين آغاز سخن مي كند: « و اگر واقعيت را بنگريم ، به راستي هم واسطه بازي ، خويشخوري و ساير استفاده هاي نارواي آمران برخي  از وزارت خانه ها ، موجب دل سردي مآمورين پاك نفس شده و همچنان باعث تلف  شدن حقوق جواناني مي شود كه آرزوي خدمت صادقانه به وطن و هموطنان   واز جانب ديگر . و در نتيجه و با تآسف ….»

   و يا مثلآ در يك داستان ، ازميان قهرمانان خود، نويسنده ، يك تن را برگزيده تا«مرد دانا» يا« مصلح وخيرانديش» باشد ، وساير « شخصيت هاي داستان»را كه به راه كج رفته اند، اندرز دهد وبه راه صواب بخواند. درين  پاره هاي اضافي كه هر كدام حدود  سه صفحه يك داستان پنج صفحه يي اورا تشكيل ميدادند،« لحن طنز»

ناپديد ميشد و در عوض لحن يك «خطيب» ويا« معلم اخلاق» بر داستان سايه مي انداخت.

   خوشبختانه آن عزيز گرامي ديگر طنز ننوشت.

   در طنز هاي احسان سلام« چيز» اضافي نمي بيني، اگر طنزي را در نيم صفحه نوشته، ميداني كه بايد همين قدر ميبود. اگرطنزي را در نه صفحه نوشته، نميتواني آنرا خلاصه بسازي . بسياري از طنزهاي « سلام» اصلآ روايت ندارد. سرتا سرگفتگوي دونفراست با فشرده ترين جملات و مهمترين  يا ارزشمند ترين موضوعات . برخي ازطنزهايش را ميتواني زود به حافظه بسپاري و درهرجايي ، چو لطيفه يي براي ديگران قصه كني.

   از« لحن طنز» در كارهاي «سلام» سخن بسيار مي توان گفت. اندكي هم از« زبان » طنزهاي سلام بگوييم . زبان طنز هاي سلام

 سچه و پاك وبسيار به اصطلاح«معياري» است. وقتي با« سلام» گپ ميزني ( من با او تيلفوني بسيار گپ زده ام)  لهجهء شيرين و دلپذير بدخشي اش را با قوت تمام ووضاحت كامل احساس ميكني.

اما وقتي كتابش را ميخواني مي بيني كه زبانش «لهجه دري كابل» است كه ما آنرا  براي دري زبانان افغانستان «معياري» مي دانيم.

اينرا نيز مي دانيم كه« زبان دري معياري » افغانستان دو صورت دارد، زبان نوشتاري و زبان گفتاري، ميروم(ميرم) ، ميگويم(ميگم) ، است (اس)،مي نشينم(ميشينم) ، كرده است (كده).

   ما برخي از« كلمات را كه در زبان گفتاري روزمره به كار ميبريم، در زبان نوشتاري به كار نيمگيريم . فارسي«معياري»ايران، لهجه تهران، نيز عين خصوصيت را دارد. يعني گفتاري اش با نوشتاري متفاوت است. ميدانم (ميدونم)‌ قربان (قربون)، زمستان( زمستون). زبان دري وزبان فارسي هردو يك زبان است با دو نام. وقتي يك تهراني و يك كابلي باهمديگر گپ مي زنند ، اگر هر كدام از زبان  گفتاري خود استفاده كنند ، دچار مشكلات مي شوند، حتي در بعض موارد شايد مقصود هم دگر را نفهمند . پس ناچار مي شوند با زبان نوشتاري  گپ بزنند كه براي هردوي شان يك مقدار ثقلت ميكند، ولي چاره ندارند، بايد همديگر را بفهمند. آنگاه كه هر دو با زبان نوشتاري صحبت مي كنند ، هر دو همزمان متوجه ميشوند كه واقعآ«همزبان» اند.(البته منفي برخي از اصطلاحاتي كه جدا از هم رواج داده اند، بادنجان رومي(گوجه فرنگي) ، بايسكل (دوچرخه) ، لفت (آسانسور) و)

    رهنورد زرياب معتقد بود( و ا ست) كه نويسنده حتي گفتگو ها ( ديالوگ ها)ي داستان خود را بايستي به زبان نوشتاري بنويسد تا دري زبانان  متكلم به لهجه هاي مختلف ، همه بتوانند نوشته اشرا درك كنند. اما تعدادي از نامدارترين ومطرح ترين داستان نويسان ايران« ديالوگها» گفتگوي شخصيتهاي داستان شانرا بزبان گفتاري، حتي لهجه ولايتي«شخصيت»داستان، نگاشته اند. من درنوشته هاي داستاني خود، چه طنز وچه داستانهاي جدي، بخش هاي روايت را نوشتاري و ديالوگ ها را گفتاري مي نويسم.

   واحد نظري ، دراكثر طنز هايش ، هم بخش روايتي وهم گفتگو ها( ديالوگها) را به زبان گفتاري نوشته است.

   درملاقاتي كه درملبورن باهم داشتيم ونظري مجموعه طنزهايش را به من اهداء كرد، به اوگفتم:

-         نظري !خوبست كه ديالوگهايت را به زبان گفتاري مينويسي

، و اينكار طنزت را دلپذير تر و طبيعي تر مي سازد ، اما روايت قصه هارا به زبان نوشتاري بنويس.

   واحد نظري به سويم ديد( نگه كردن عاقل اندر سفيه) و گفت:

خوش دارم روايت ها را هم به زبان  گفتاري بنويسم . من كه ديدم نظري اين شيوهء استفاده از زبان  را قصدي و آگاهانه  اتخاذ كرده است، خاموش شدم ونصيحت پدرانه!! خود را پس گرفتم ودرجيب بالايم گذاشتم.

احسان سلام درين رابطه، ازواحد نظري بسياردور وبه رهنورد زرياب نزديكتر است ، ولي نه صد در صد. او گاهي زبان گفتاري را هم به كارمي بندد،اما« سلام» محتاط است. در«گفتاري گرايي» افراط نميكند. به همين علت كتابهاي «سلام» را يك ايراني بسيار راحت تر ازكتابهاي من و واحد نظري ميخواند وبهتر درك ميكند. اين گپ من به هيچوجه به معناي آن نيست كه سلام « اصطلاحات ايراني» را به كار ميبرد، كار ناپسندي كه برخي از قلمزنان ما به حد افراط ميكنند.

در هر دو كتابش ، سلام صرفآ كلمه « چرخ بال » را  به جاي هلي كوپتر، «دوچرخه» را به جاي بايسكل و«قلقلك» را به جاي قتقتك به كاربرده است كه ، در مجموعآ چهار صد صفحهء هردو كتاب درحكم هيچ است. زبان سلام زبان پاك وسچهءدري افغانستان است . سلام به زيبايي كلام توجه دارد. اززبان بسيار نيكو استفاده ميكند، هرچند ميكوشد ، استعارات، تركيبات ، كنايه ها  ومجاز ها وجناس هايش طنزي باشند، گاهي تشبيهات اديبانه را هم در نوشته اش مي بيني:

« بيا كه رخت مان را بكشيم و بخت مان را بيازماييم»

 «پاي تدبيرمان درعسل تمدن گيرمانده بود(جلسه ص ص14-22)

   « در يكي از روز هاي باراني كه ابر غصه  فضاي خانواده ام را پوشانده بود» ( جلسه ص 25)

   « خورشيد هنوز به خوابگاهش برنگشته بود»(قلم ص 203)

   در« اناتومي طنز» مي خوانيم: « بسياري از طنز نويسان زبان زننده را به كار ميگيرند، برخي زبان ملايم و كوميك، برخي حتي زبان ضد ادبي را مورد استفاده قرار ميدهند»(38)

   « زبان » طنز هاي سلام در عين ظرافت ، اديبانه است. سلام گاهي با يك جمله، صرف باچند صفت، تصويري به دست ميدهد. تصويري كه يك نويسنده ديگر ممكن است آنرا در يك پاراگراف بتواند تصوير كند.«ريزه گل پركنده كه در آشپزخانه گلي بي در و پنجره ، با هيزم تر مشغول تهيه چاي تلخ بود» ( قلم 202)

چند ويژه گي ديگر

   آرتور پولارد ميگويد كه مقوله هاي پر ابهت چون عشق، مرگ و درعرصه طنز بيان نمي شوند واين مقوله ها جايشان بيشتردر

كميدي ها و تراژيدي ها و يا حماسه ها است (39)

اين گفتهء پولارد تا حدودي درست است. مقولهء مرگ با ذات طنز كه غالبآ شاد است، زياد جورنمي آيد. طنز با زنده ها سروكاردارد و كارها وكارستان هاي شان. ولي طنزنويس ماهر و «كارشناس» مي تواند حتي به حريم مقوله هاي عشق ومرگ هم سربزند. فراموش نكنيم كه طنزتلخ وطنزسياه هم داريم. احسان سلام نشان داده است كه قلمش توانايي مطرح كردن « مرگ » را در قلمرو طنز دارد:

   «خدا يار جان رسانه هاي خبري، سال گذشته تهمت كرده بودند كه صدها زن با اطفال شان دراثرخوردن سرما جان سپرده اند. چه بي انصافي! مادران ما آنقدرگرسنه هم نبودند تا سرماي بي مرچ و نمك را بخورند، حتمآ سرما آنها را خورده است» (قلم ص 147)

   درين طنز تلخ« سلام» بر مسوولان امور كشور طعنه ميزند كه واقعآ نتوانستند، از مرگ مردم بي سرپناه كابل در سرماي زمستان جلوگيري كنند.

لارد بايرون شعري دارد در رابطه به مرگ ومراسم خاكسپاري جورج سوم پادشاه نالايق انگليس، به قسمتي ازين شعرتوجه نماييد: « او مرد! مرگش اما زمين را به لرزه نيفگند

مراسم تدفينش پر زرق وبرق بود

مخمل و زر و زيور وجواهر به چشم ميخورد

و كمبودي نبود به جزء اشك چشم

مگر اشك هايي كه مزورانه فرو ميريخت»(40)

   احسان سلام نيز در يك طنزش جنازه ايرا به خاك ميسپارد:

اما اين بار، مثل نمونه قبلي مارا به گريه نمي اندازد، بلكه ميخنداند.

جنازه ايكه «سلام» به خاك ميسپارد، مثل جورج سوم يك شخص معين نيست،اما جنازه خيالي او، بي چون وچرا مانند يك«شخصيت عيني» و مشخص ، در ذهن خواننده « زنده» ميشود. سلام مطمئن است كه از خاكسپاري اين «موجود» همدردي و هم نظري خواننده را با خود دارد. طعن ها ونيشهاي سلام درين طنز بسيار گزنده تر و كوميك تر از«بايرون» است. او ابتدا نامي بالاي اين« متوفي » ميگذارد، كوميك ومضحك:«چاك نظر تيز دندان»، و علت مرگ او را «سرطان قدرت» وانمود مي كند. حين انتقال جنازهء«مرحوم چاك نظر تيز دندان» ازقصرچهارمنزله اش واقع درمحلهء «وزير اصغرخان» به حضيرهء «قول آبچكان» ، سلام فرصت  مي يابد تا تصويري ازشخصيت متوفي بدست بدهد:«مرحوم تيزدندان ازدوش پلنگ ، صبر تمساح ، ترحم گرگ ، ذكاوت موش، پرش خرگوش، ناز غندل ، قهر فيل ،  تلاش  قانغوزك ،  مستي غناچي ، اشتهاي

گاوميش ، خرام زاغ ،  خيز بقه ، رقص گژدم و رفتار كفتار بهره ها گرفته بود. در مثلث شخصيتش ، چنگال عقاب ،  نرمش مار و زور قاطر به خوبي ديده مي شد. در سيمايش نگاه بوم موج ميزد و كل مرغ قبرستان شرمندهء حسنش بود».

   بعد ازذكرچند كارنامهء «متوفي»، سلام بازهم به روشن ساختن ابعاد شخصيت او همت مي گمارد: «تب وطنپرستي اش چنان شديد بود كه در روزهاي بي برقي وبي تيلي روي شكمش ، تخم فريب، مي پختند. تيز دندان آدم نجيبي بود ، ازهمين لحاظ به فلزات نجيبه عشق ميورزيد. زنده ياد چاك نظر با احساس باروتي در هموار

 سازي كشورش و اعمار قبرستان هاي مدرن بيخوابي ها كشيد درآخرين روزهاي عمرش، چاك نظر براي توسعهء دموكراسي و اعمار جامعه مدني آنقدر گردنش را بسته كرد كه هنگام زنخ بندان از زير بسترش دو صد نكتايي گلدار جرمني بيرون كشيدند.»

   سرانجام مطابق رسم معمول ياد آوري ازمتوفي ها، احسان سلام

طنزش را چنين پايان ميدهد:« كوچ كشي مرحوم تيزدندان ازوزير اصغرخان به قول آبچكان براي ملت شهيد پروروجامعهء دربدر ما يك ضايعهء بزرگ چربويي است وجايش هميشه در{ميان گازات} معده هاي وطنداران ماخالي است.»(جلسه ص ص 72 تا 74)

   ابرمرد طنز ادبيات كلاسيك دري، عبيد زاكاني، بدون شك به

شكلي از اشكال بالاي هر طنز پرداز دري زبان، در طول قرنها اثرگذار بوده است. با وصف تفاوت چندين قرنه ميان عصر«عبيد» وعصر«سلام» ، چند همگوني كار هاي سلام را با خداوندگار طنز وظرافت ، عبيد زاكاني توضيح ميدهم:

- بيشتراز نيم آثار طنزآميز عبيد زاكاني از نوعParody  است ، مانند موش وگربه، رساله اخلاق الاشراف،رساله تعريفات، صدپند و تضمينات. ادوارد براون هنگام معرفي عبيد زاكاني ، دركتابش ، ازسعدي تا جامي، عبيد را بعنوان Satirist  وparodist ستايش نمود. تقريبآ نيمي از طنز هاي  سلام نيز از نوع Parody  است. اگر روزي طنز هاي سلام به زبانهاي روسي، انگليسي ، فرانسوي وآلماني ترجمه شوند، محققان طنز، سلام را نيز، طنرپردازوپرودي

 ساز، خواهند خواند.

- صنعت آيروني و Sarcasm  بيشترمورد علاقه عبيد بوده است و از احسان سلام نيز.

- عبيد در بعضي موارد نظم و نثر را  با هم مياميخت ، يعني در مواردي كه لازم دانسته ، شعري را چاشني مضمونش كرده است.

 سلام نيز چنين طنزهايي دارد.

-         قالبهاي عبيد متنوع است وقالبهاي سلام متنوع تر. تنهااگردردو

 كتاب سلام ما لغت نامه طنزي، توضيح اللغات ،نمي بينيم، مطمئن هستم، سلام هرزماني كه بخواهد اين«قالب»را نيز«فتح»خواهدكرد.

   در روم قديم يك طنز پردازخوشبين به نام هوراس و يك طنز پرداز بدبين به نام جووينال ، هردو نامبردار بودند.

   اولي بااعتقاد به اينكه بدبودن، سرشت ذاتي آدميان نيست وميتوان «گنهكاران» را اصلاح كرد وبه راه راست كشاند ، به قول خودش

 شروع كرد،«حقيقت را بگويد» و اين حقيقت را« باخنده بگويد».

   اما جووينال، بدكاران را اصلاح ناپذير وسزاوار مجازات كردن و طرد كردن ميدانست. او حقايق را به تلخي ميگفت ورياكاران را

 سرزنش و توبيخ ميكرد.

شيوه كارهر دو طنز پردازكه متفاوت ازهمديگر بودند،دردورهء رنسانس و بعد از آن تا قرن هژده از سوي طنز پردازان تقليد شد. گيلبرت هايت طنزهوراسي را داراي حداقل انتقاد وحد اكثر ظرافت وطنز جووينالي راداراي حد اكثرحمله و پرخاش و حد اقل ظرافت ميدانست.  پيروان شيوه هاي اين دو طنز پرداز به نام هوراسي ها وجووينالي ها معروف شدند.

در كتاب« لحن مؤثر و سازندهء طنز» چنين ميخوانيم:

   « گاهي طنزپردازخود را درمقام قاضي قرارميدهد، اما قضاوت طنزنويس به معناي اصدارحكم وجزادادن قرباني نيست. طنزنويس با گريستن بربدي هاي قرباني خود، اورا شرمسار ميسازد.»(41)

   ولي هاليدي يكي از جووينالي ها مي پرسد:

   « آخر طنز چيست؟ ، جز به ميان آوردن اصلاح؟ واصلاح به ميان نميآيد تا زمانيكه «شرير» را محكوم و طرد نكرده ايم»(42)

   ولي گيلبرت هايت مي گويد كه سپاه طنز پردازان يك سره تابع اين هم نيستند كه از سوي اين يا آن « دسپلين » قومانده و سوق و اداره شوند، يا سياه يا سفيد. يك طنز نويس امكان  دارد يك طنز خود را خوشبينانه و هوراسي بنويسد، وطنز ديگرش را خشمگنانه وجووينالي .

   استاد لطيف ناظمي درمقدمه ايكه بركتاب اول احسان سلام نوشته است ، برخي ازطنز هاي سلام را هوراسي وتعدادي را جووينالي تشخيص داده است. من نظرناظمي را درست مي دانم. درمجموعه دوم طنز هاي سلام ، فردا جلسه داريم، نيزگپ استاد ناظمي صدق ميكند. حتي درتعدادي ازطنزهايش (دريك طنز) سلام هم هوراسي است وهم جووينالي. به گونه مثال درطنز«عسل تمدن»كه يكي از بهترين طنزهاي سلام است،راوي داستان«خانم داد الله»،قصه اشرا

از زماني آغاز مي كند كه سايه حاكميت طالبان بر كشور پهن شده

است. اوميگويدتاروزيكه ملا كيبلي برچارپايي امارت نشست {شوهرم} داد الله مامور زراعت بود. بعد ازحمله ملخهاي دوپاي بر مزارع سرنوشت مردم ، از كاروبار زراعتي پا كشيد.»

   زن قصه ميكند كه چگونه شوهرش دكانداري ميكند، ريش دراز ميگذارد كه تا نافش ميرسد. يك لقب مولوي هم به خود مي چسپاند و خود وي كه معلمه بود زنداني خانه مي گردد. زن و شوهرغرق نااميدي اند وگرفتار در چنگال آدمهاي به كلي اصلاح ناپذير.

   هر چند در نجوا هاي شان ميگويند:«غم نخو ، ده جويي كه آب رفته ، بازهم ميروه  به لق لق سگ دريا مردار نميشه» ولي هر دو مي دانند   كه اميدي  وجود ندارد. داد الله كه نمازظهر را سي ركعت خوانده« ده ركعت براي خدا ورسولش ، بيست ركعت ديگر براي مولوي شلاقيار» مرديست ناچار ودرمانده وراوي داستان كه « با فتواي ملاي كور دل و مولوي  زرد ريش» «مدرسه بصارت را بسته و طويله جهالت را گشوده» مي بيند  و از شاگردانش جدا مانده، در مانده تر از شوهر ا ست.

   تا اينجاي داستان ، لحن نويسنده جووينالي است وعتاب آميز، پر از طعن و دشنام آميز ، نويسنده مي داند كه تصميم  ندارد به گوش ملا كوردل و مولوي شلاقيار ياسين بخواند ، ناچار دست قهرمانان داستانش را گرفته، آنان را هي ميدان وطي ميدان به آلمان ميرساند. از همين نقطه لحن  نويسنده تغيير مي كند  و اندك اندك هوراسي تر ميشود. زمانيكه راوي قصه ميكند كه چگونه در آلمان به علت  ضرورت داشتن « پيش نام » و « پس نام » خودش  شيرين  گل به«شيرين» و«گل»  تجزيه ميشود و شوهرش به «داد» و «الله» ، دخترشان به «پري» و«ماه» و پسرشان  گوهر به «گو» و‌«هر»، ناممكن است نيش خواننده باز نشود ولبخند نزند.انتقاد ها ملايم اند:

«چند دفعه خواستم كاري پيدا كنم وازمنت سوسيال فارغ شويم، اما درجوابم گفتند: به معلم ادبيات دري ضرورت نداريم،اگرادب ظرف

 شويي ويا كچالو پوست كني را بلدي، بفرما!»

   كشمكش اصلي داستان زماني آغاز مي شود كه پسرفاميل جوان ميگردد، مكتب را رها ميكند وخوي وبوي آلماني هارا برميدارد و بافرهنگ وطن به كلي بيگانه ميشود. ازاينجا به تدريج لحن نويسنده دو باره جووينالي ميشود. پسرجوان فاميل دربرابر پرخاش مادرش كه ميگويد:« مره رنج نتي، قسم به خدا كه شيرمه نمي بخشمت.» گستاخانه جواب مي دهد: « - آه آه ، كدام شيره ؟ خودت نگفته بودي كه تاچار ساله گي شيرخشك روسي ميخوردم كدام شيره نمي بخشي ، از گاو روسي ره؟»

پسرفاميل ، پدر را هم تهديد ميكند و ازقانون وپوليس ميترساند. يك بارديگر فصل درماندگي زن وشوهرآغاز ميشود.هردو ميدانند كه ازتغيير دادن«اصلاح» پسرشان عاجزاند وبايد تسليم شوند. پسر بعدازينكه سن قانوني خودرا تكميل ميكند، فاميل را ترك ميگويد.

   ناقدان ادبي معتقدر اند كه شروع خوب براي يك داستان اهميت زياد دارد ، ولي پايان خوب از آن هم مهمترا ست. باري من پايان بسيار خوب  يك  منظومه داستاني رازق فاني را بسيار پسنديده و بسيار ستوده بودم . فكر مي كنم يك بار ديگر به يك پايان بسيار خوب، درين داستان مواجه هستم.

   به اين « پايان » زيبا توجه نماييد:

   « وقتي به دختر خرد سالم ، كه پايان اين نمايشنامه {ترك كردن خانه به وسيله پسر فاميل} را تماشا مي كرد، با شك وترديد نگاه كردم، بيچاره فق زده ، خودش را در آغوشم انداخت وگفت:

- مادرجان،مه نميخايم هجده ساله شوم.»(جلسه ص ص 13 تا 26»

  من مطمئن هستم كه بسياري ازخوانندگان اين داستان، به خصوص فاميل هاي مهاجرافغان درمغرب زمين، بعد ازخواندن آخرين جمله داستان حتمآ اشك خواهند ريخت حتما.حتما.

   هرنويسنده وقايع عصر خود را بازتاب ميدهد. احسان الله سلام

كه فعلآ 45 سال عمر دارد، نو جواني وميان سالي خودرا درمقطع عجيب و دشوار تاريخ كشورش سپري كرده است. از سال 1352، كه سلام شروع كرد تا دست چپ وراست خودرا بشناسد و با دوران

 شيرين و رويايي كودكي وداع نمايد، تا امروز در افغانستان پنج

 شيوه متفاوت حكومتداري تجربه شده است. درطي اين مدت سلام

 شاهد نه«پاچا گردشي» بودوهشت كودتاي مؤفق ويك كودتاي ناكام.

   درطول اين مدت غيرازكشته شدن، ناپديد شدن، معيوب ومعلول شدن، حدود دو ميليون افغان ومهاجر شدن وبي جا شدن شش هفت ميليون نفر درداخل وخارج كشور، سلام شاهد چنان فجايع هولناك وكارستانها بوده است كه شنيدن آن مو بر اندام راست ميكند. سلام

 شاهد تهاجم نيروهاي بيگانه به كشورش هم بوده كه گاهي ازين در و گاه از آن در بر وطنش تاخته اند. و سر انجام  مزهء تلخ بيوطن

 شدن ودرهجرت زيستن را نيز چشيد.

   به تصويركشيدن وشرح وبيان وقايع اين برش تاريخي افغانستان به شكل تاريخ نويسي، واقعه نگاري وسوگنامه نويسي كاريست ساده وآ سان. فقط سواد مي خواهد وتعليمات مسلكي و ضبط چشمديد ها ورويكرد به اسناد آرشيفي ، آنهم در شرايط امروز كه هم فلم هاي مستند در دسترس اند وهم ضبط صدا ها وهم آثار چاپي . به همين علت صدها كتاب به زبان دري وزبان هاي ديگر، تاكنون دربارهء اين مقطع زماني افغانستان  نوشته شده و صد ها كتاب ديگر نوشته خواهند شد. اما تصويرهنرمندانهء اين كارستانها،آنهم به زبان طنز ، نه باداشتن تخصص ميسراست ونه با تحصيلات عالي واكادميك. اينكار صرف در حيطهء توانمندي يك طنز پرداز واقعي است.

   طنز نويسي كه بدرستي ازعهده اين كار بر مي آيد ، بيشك يك هنرمند واقعي است. ما با خواندن دومجموعه طنز هاي احسان الله

 سلام، ميخنديم ، لبخند ميزنيم، راضي ميشويم، عصباني ميشويم و تسكين مييابيم، چرا؟

سلام با ترسيم هنرمندانهء بيخردي واجحاف ظالمان، خودفروختگي جباران پر قدرت ولي نوكر صفت، حيوانيت خون آشامان زراندوز و دجالان تاريك انديش، چنان كاريكاتور هايي بدست ما ميدهد كه ناچاريم همراه با او، به صداي بلند به ريش آنان شكم سير بخنديم. با اين تسخر ، سلام دل مان را يخ مي كند  و اين  كاريكاتور هاي مضحك را رذيل، رسوا وشرمسار مي سازد.

   تا اينجا سلام نيم كارش را انجام داده است. درميان قهقه تمسخري كه ايجاد ميكند، ناگهان روي مان را برميگرداند به سوي مظلومان وقربانيان جفا هاي اين ستمگران. او دستان مان را گره مي زند با

دستان اين مظلومان ، تا همه يكجا،  دم اين ستمگران را بگيريم و آنان را به« كثافت داني » تاريخ پرتاب نماييم.

   هر نويسنده به شمول يك طنز نويس ميتواند وحق دارد تمايلات  معين سياسي و فكري  داشته باشد. سيستم سياسي معيني را تآييد و پشتيباني كند و يا سيستمي را تحزيب نمايد.

   جورج اورولOrwell  چندكتابش را درضديت با نظام كمونيستي شوروي نوشت وكمونيزم را مسخره كرد. درحاليكه نامور ترين و مطرح ترين نويسندگان قرن بيستم اروپا چپگرا بودند. احسان سلام هم مي توانست ، درين آشفته بازار حزب  گرايي ، چپ  و راست روي، تنظيم بازي، گروه سواري، سمت گرايي وقوم پرستي بسيار معمول ومروج مقطع زماني خودش ، سمت وسويي داشته باشد. اين حقش بود. اما وقتي هر دو كتابش را ميخواني «جهتي» ازاين دست ، آنچه در بالا اشاره كردم، در وي يافته نميتواني . اما سمت وسوي اورا درديد عاطفي، بسيارروشن و هويدا مييابي . او دشمن آشتي ناپذيرظالمان، جاهلان وخاينان است ومدافع وپشتيبان مظلومان.

   دستن گريفن Dustin Grifin  ميگويد: « هدف نخستين طنز پرداز اين نيست كه يك نظام سياسي را تخريب يا حمايت كند، هدف اولي اواينست

كه طنز نيكو ايجاد كند.»(43)

كمال احسان سلام در اينست كه او تابوشكني را بسيار ظريفانه انجام ميدهد. او از هيچكدام  اين  به اصطلاح  رهبران پنج سيستم

 سياسي سي سال اخير كشور نام نمي برد ، كاري كه حتي  برخي ازنويسندگان به نام رسيدهء كشورما كردندوبا دشنام دادن و ريشخند زدن به اين رهبر و يا آن رئيس جمهور، ارزش هنري«كار» خود را پايين آوردند و خود شان هم به جانبداري ازفلان يا بهمان رژيم متهم شدند.

   جورج تست George . A. Test مي پرسد: « در طنز چه چيزي ( چه كسي) را مي توان به باد انتقاد گرفت؟ آيا يك شخص واقعي را ميتوان مورد حمله قرارداد، طوريكه اريستوفان به سقراط حمله ميكرد؟ يا فليپ روت كه بر ريچارد نكسن تاخت؟» (44)

   سلام با هنرمندي به عملكرد ها حمله ميبرد تا اشخاص معين با نام اصلي شان ، او نامهاي كوميك اختراع ميكند و ميخواهد تيپ ها و كركتر هايي از هر سيستم سياسي خلق كند و بوسيله آنان بر هدف ، نشان زني كند. پروفيسور فين برگ ميگويد:

   «طنزنويس خصوصياتي را جستجو ميكند تا بوسيله آن«كركتر» را شكل بدهد. او خصلت ها ورفتارهارا نشان مي دهد.آنچه را كه بوسيلهء«ولپون» نشان ميدهد، درمورد هزاران ولپون صدق ميكند. اين كركتر، يونيك نيست ، بلكه  تيپ است. الوين كرنان Alivin Kernan ادعا مي كند كه كركترهاي طنز نويسان ، كركتر هم ني ، حتي كاريكاتور هستند.

   نامگذاري طنزنويس به كركتر،به خاطرآنست كه وي نميخواهد، نام شخص معيني را بدست بدهد.» (45)

   جورج مرديت Meredith نيزدركتابش«مقاله يي درباب كوميدي» مينويسد: « مناندر ومولير چنان  تيپ هاي خاص  آفريده اند كه تا امروز براي ما نمونه خصلت  هايي اند. تارتوف  خداي ريا كاري است واورگون خداي ساده لوحي، تراس قهرمان لاف زني است و الست قهرمان مردانگي(البته در معناي معكوس) داوس و سيروس نوكراني كه در دسيسه سازي و پشت هم اندازي  دست  شيطان را بسته اند.» (46)

سلام تباين و تناقض را ميان رفتار و ادعا نشان ميدهد. او نشان مي دهد كه درهركدام ازين « حكومتداري» ها، وقتي گفتند «وطن را شگوفان ميكنيم» در عمل در آتش «شگوفاني» مردم را بريان كردند. اگرگفتند عدل اسلامي برقرارميكنيم، وطن را همواركردند. اگر گفتند اسلام ناب مي آوريم ، «طويله جهات» گشودند و ا سلام را در نظر همگان خوار كردند و حتي وحشتناك جلوه دادند.  اگر گفتند دموكراسي  واقعي مي آوريم ، در حقيقت آزادي «چور» را تآسيس نمودند ، تا زورمندان پولدارترومظلومان سياه روزترشوند.

به اين نمونه ها توجه كنيد:

« وقتي به سيماي ولسوال كريم دقيق شدم ، در چشم هايش برق انقلاب ميدرخشيد. بروتش بيشتر كشال شده بود ، بالاي  سرش سه كلهء ريشدار آويزان بودند، به دوطرف ميزش نابغه شرق و شاگرد وفادارش لبخند پيروزي را بر لب داشتند.» (قلم ص 82)

   « - مابه خاطرشگوفان شدن وطن وخدمت به مردم هميش يك گام به پيش و دو گام به عقب مي گذاريم.

   سپيده دم انفجارهيبتناكي مرا ازخواب پراند. متوجه شدم كه يك بال هليكوپترازپيش و دوجت جنگي به عقب آن، شمالي را شگوفه باران ميكنند.» (قلم ص 26)

   « پدر ، پدر  ببين در آسمان ستاره دنباله دارد حركت مي كند ، مگر صدا هم دارد.

-         فرزندم ، او ستارهء دنباله دار كاريست كه پيام‌آشتي ملي را به مردم خوست ميرساند.» (قلم ص 27)

    « مولوي فيروز نود ساله كه بعدازجهاد، مصروف جمع آوري

حق خود، از مردم افغانستان بود، روز چهار دفعه ريش و بروتش را رنگ مي كرد تا عاجزه هژده  ساله اش در شب نكاج دل كفك نشود.» (قلم ص 153)

   « متوجه شدم كه نرخها به سي سال قبل بر گشته و از صاحبان مال ودكانداران اصلي خبري هم نيست . فروشندگان جديد كه جبين هاي شانرا با باروت پيروزي قشقه كرده بودند وراكت انداز برسر

 شانه داشتند ، صدا مي كردند : ليلام است ، ليلام به تاوان، نخري ميشي پشيمان» (قلم ص 47)

   در نمونهء اخير« سلام» جهاديان و مدعيان اسلام  را  در حال پيروزي باروتي و مسلط شدن بر مال وجان وناموس مردم ، نشان ميدهد كه چگونه اموال مردم را غارت وليلام كردند. سلام با طعنه بسيار تند وحتي دشنام گونه،« قشقه كردن جبين» را كه يك سنت هندوان است ، با ادعاي  آنان ، مسلماني ، در تضاد  آشكار  نشان ميدهد ومسخره ميكند.

   در مثال هاي زيادي كه قبلآ آورده ام  ،  وضع مردم در دورهء طالبان با طنزهاي جووينالي تصوير شده وچهره مضحك و بسيار كريه اين  موجودات عجيب الخلقه را « سلام » به شيوه گروتسك Grotesque  در آيينه درشت نماي طنزش ، نمايانده است . سلام ناهنجاري ها ووضع رقت بار كنوني وطن را نيز تصوير كرده  و بر نابكاران امروزي شوريده است.

   دركنارطنزهاي سياسي،«سلام» از برخي اطوار مردمان عادي، مثل دروغگويي ، لاف زني ، بي هنري ، كم ذوقي وكم مايه گي ، رقابت هاي  بيجا ، مود پرستي ، كهنه خيالي ، كج فهمي ، و ساير عادات و رفتارهاي ناپسند، هموطنانش نيز غافل نمانده است. و در طنزهاي نسبتا شادتروهوراسي به اين موضوعات نيزپرداخته است.

   من قبلآ ازشگرد« همگوني آوايي» كه سلام بوسيلهء آن ظرافت آفريني ميكند ياد كرده ام. « سلام » همين سان مبتكر ايجاد شگرد «همگوني معنايي» و«همگوني موضوعي» نيز است. بااين شگرد ها هم ظرافت مي آفريند.

« آقاي خمير پور در رسالهء فطير شناسي واژهء مردم  را اين گونه زغاره ميكند: مردم به خميري مانند است كه در گرماي تجدد ترش كند ودرسرماي تعصب نارس { فطير} بماند»(جلسه ص 43)

   «آقاي سوته يار ازمشاهيرمكتب سوته كراسي درين زمينه نظر ديگري دارد: مردم دوگروه هستند ، گروهي سوته كارند وگروهي

 سوته خوار. از وي  پرسيدم كه، سوته به كلام تان ، شما به كدام جناح تعلق داريد؟

   فرمودند : بنده سوته تراش هستم» (جلسه ص 44)

   در يكي از طنز هايش « صحبت اهل نظر» ( قلم ص ص 101

تا 107) سلام بعد از  اينكه  در ژانر «تبصره» تحليلي از اوضاع كشور و نا بساماني هاي آن بدست مي دهد ، با  استفاده  از شگرد «همگوني موضوعي»رشته كلام را ازخود(راوي) به چند نفرديگر مي دهد تا هر كدام  ، گفتني خود را بگويند. اما سلام ماهرانه اين تبصره كنندگان را از ميان اهل حرفه انتخاب مي كند. صحبت هر كدام رنگ و بوي حرفه ا شرا دارد وطنز را ظريفانه ترمي سازد. اين ا شخاص عبارتند از دكاندار ، تكسي ران ، خياط ، قفل ساز ، چرمگر ، كفشدوز، قصاب ، پوستين دوز، آشپز ، جوالي ، خركار ، حمامي ، مسگر، سلماني ، سنگ تراش ، كارگر، كله پز و .

   با اين طنز سلام غير مستقيم  نشان مي دهد  كه انبوه حوادث ، ديدني ها و ماجرا هاييكه از سر هموطنان ما گذشت، جامعه ما را

  سخت« سياست زده» ساخته وحالا هركس از سياست گپ  ميزند

-         حتي كلال و حمامي وخركار.

« دكاندار»: به لحاظ خدا، آدم مال خوده نبايد ايقدر ارزان بفروشه. رهبران ما در طول تاريخ هر چه خريدار گفت ، بدون  چانه زدن ملكه فروختند، وطنه خيال ساجق و پوقانه كدن.

خياط : چرا مره سرگپ ميارين ، اگر قدرت ميداشتم ، دهن لافوك

هاي كدو صفته مثل كتان پلچرخي بدون قيچي تا بيخ پاره مي كدم. اينها لباس رهبري ره پوشيدن ،اما بدون گرفتن قدواندام، اونموست كه يا پاچه شان كشال اس و يا دامن شان كوتاه.

   مسگر: گپ معلوم است ، مس همه برآمده، هرچه پشت و روي

 شانه قلعي بزني، باز چهارروز نگذشته، اصل شان معلوم ميشه.»

   استعارات طنزي «سلام» بسيار زيباست . دريكي ازطنز هايش كه وضع پاتك  سالاري دوره مجاهدين را ترسيم كرده است ببينيد كه تلاشي جيب هاي مردم را چگونه ياد مي كند: « بكس دستي ام را قاپيد و به پاليدن آن شروع كرد. باعجله همه را زير وزبر كرد ولي چيزي بدستش نيامد ، زير لب غريد و بعد  بغل كشي  و عيد مباركي را آغاز است .» (قلم ص 42).

   درنمونه ايكه قبلآ آورده بودم، قاعده جنگي ، مشاهده كرديد كه

 شيخ الموشان در دادگاه چگونه چند ضربه  قبلي القاعده به امريكا وبعد حمله 11 سپتمبررا، با استعاره زيبا يادآوري ميكند:« ياد تان باشد كه چند بار در گذشته ها زير بغل تان را خاريده بوديم ، مگر تكان نخورديد ومنتظر بوديد كه پس گردني تان هم بزنيم.» (جلسه ص 154)

   من قبلآ در بخش لحن طنز هاي سلام و زبان او تذكر داده بودم كه وي چقدر ماهرانه كلمات را استخدام  مي كند. بازي  با كلمات يكي ازشگردهاي معمول درطنز پردازي است. سلام يكي از طنز هاي خود را كاملآ بر بنياد بازي با كلمات آفريده است.

   درطنز«گناهكار اصلي» (قلم ص ص 192 تا 196) نقش نقطه را بررسي كرده كه با بي جا شدن و كم و زياد شدن آن«فيل قيل ، محرم مجرم، قابل قاتل ، فرار قرار، رحمت زحمت و»  ميشوند. من مطمئن هستم كه سلام قطعآ ميداند كه اين طنز او «قطعآ» قابل ترجمه به زبانهاي ديگر نيست، حتي اگركسي زور بزند واين طنز را به زبانهاي كه الفباي شان شبيه دري است، مثلآ اردو يا عربي ، هم ترجمه كند، فكر نميكنم بتواند ظرافت و شيريني اين طنز را عينآ به ترجمهء اردووعربي آن انتقال بدهد. اصولآ بسياري از طنز هاي ما فارسي زبانان به زبانهاي ديگرقابل ترجمه نيستند، همينگونه طنز هاي كشور هاي ديگر را به مشكل مي توان  به دري ترجمه كرد. يكي از پژوهشگران ادبيات طنز، اصلآ طنز را از زباني به زبان ديگر، ترجمه ناپذير ميداند.من از تجربه شخصي خود ترجمه ناپذيري برخي از طنز ها را دريافته ام. من در طي چند سال، بعد از خواندن حدود يك هزار طنز كشور هاي ديگر، مؤفق شدم 95 طنز را ترجمه كنم و كتاب«طنز هايي از چهار گوشهء جهان» را به چاپ برسانم.

حالا كه به پايان بررسي طنز هاي سلام نزديك مي شوم، حس ميكنم كه خوانندهء سختگيراين«نقد گونه»، سر چپهء مقولهء معروف: « عيب مي جمله بگفتي هنرش نيز بگو» را در برابرم قرار داده است ومنتظراست تا عيوب و يا نواقص كار سلام را هم برشمارم. پنهان نمي كنم كه من كتابهاي سلام را با يك«خوش بيني»افراطي خوانده ام.سعي كردم نارسايي هايي را پيدا كنم اما اين عيوب خرد و ريزه  يا از چشم  من خود  را  پنهان كرده اند و يا اينكه محبت قلبي ام به اين نويسنده شيرين سخن  نميگذارد ، «طنزي گلش» را جزءازچشم مجنون بنگرم. بهر حال  براي خالي نماندن عريضه ، عيبي مي تراشم ، تا نگويند ، اين نقد طنز بود يا ستايشنامه .

   پژوهشگران طنز يك عنصر مهم در طنز را ،Play   يا بازي وانمود كرده وميگويند، طنزنويس خوب از«بازي»، درآفرينش طنز نيكو بهره مي گيرد.«بازي» مخصوصآ دركوميدي ها، چه كوميدي خالص باشد ، چه كوميدي طنز وچه فارس ، روح اثر است. با اين صنعت «بازي» است كه داستان نويس و درامه نويس ، با احساس خواننده و تماشاگر، بازي ميكند واثر را پويا ومتحرك ميسازد. درطنزهاي داستاني«سلام»، تاحدودي ما Play را حس مي كنيم و مي بينيم، مانند«امر وزيرچرا اجرا نشد،عسل تمدن،كباب دموكراسي،

از چي بگويم، دراز بي نماز و» ولي در طنز هاي او در ژانر

هاي ژورناليستيك - خبر،اعلان، مصاحبه، ديالوگها، قانون نامه، پندگونه ها و ساير كارهاي پروديك او عنصر بازي يا هيچ نيست ويا بسيار اندك است. واساسآ درهمچو طنز ها كه طنز «موقعيت» نيستند بسيار مشكل است ، عنصر بازي را وارد كرد. من معتقدم كه اگر مصروفيت هاي روزگار ، سلام را مجال بدهد كه فلم هاي كوميدي و درامه هاي تياتر را بسيار تر ببيند وآثار مولير، گوگول ، چخوف ، ايرج پزشكزاد و ساير درامه نويسان را از ديد«بازي» وكشمكش هاي دراماتيك مطالعه كند  ، ما در كتابهاي بعدي اش ، عنصر Play را برجسته تر خواهيم ديد . نويسندگاني كه به عنصر بازي بسيار توجه داشته اند ، از روي داستان هاي كوتاه وبلند شان بعدها ديگران سناريوي فلم ويا نمايشنامه تياتري نوشته اند. چنانكه از داستانهاي طنز عزيز نيسين بسيار نمايشنامه ساخته شده است .

   سلام خودش برخي ازطنزواره هاي خود را مثل داروهاي طبي مي داند كه تاريخ مصرف دارند. واقعآ هر طنز پردازي چنين طنز هايي دارد ، زيرا طنز پرداز در رابطه به حوداث ماحول خود ، و آدم هاي عصر خود  ، احساس مسئوليت مي كند و گاهي  به جنگ ناهنجاري هاي گذرا هم مي رود. چنين طنز ها اگرزماني، به كلي مربوط به گذشته وحوادث سپري شده هم، تلقي شوند، باز از لحاظ تاريخي اهميت دارند. زيرا  سيماي عصر نويسنده را دربرابر آينده گان روشن ميسازند. گيلبرت كانن Gilbert Cannan ميگويد:

   « هيچ  ستمگري و هيچ تفكر مستبدانه در زمين  نبوده است كه بوسيله طنزصدمه نديده باشد.هيچ آزاد مردوهيچ تفكر آزاديخواهانه يي قد نيافراشته ، مگر اينكه طنز حمايتش كرده باشد.» ( 47)

   براي سلام همين افتخاربس، كه حقيقت را گفته وطنزش بيطرف است وبوي جانبداري ازهيچ رژيم خودكامهء ازآن بمشام نميرسد.

    جورج تست ميگويد: « طنز به مثابهء يك پديده هنري بيطرف است. طنزحمله ايست دركمين نشسته براي قرباني خود، طنز خنده ايست كه برمي انگيزد، بازي ايست كه ميدان بازي ميخواهد، طنز نويس با مجموع وسايلي كه مورد استفاده قرار ميدهد ، قضاوتي را مطرح ميكند.

چارلز چرچل شعري دارد كه خدا  كند آن را از انگليسي درست ترجمه كرده باشم:

آنگاه كه طنز بر بال دروغ پرواز ميكند،

چه كوتاه است عمرش وچه ناتوان نيشش!

وچون تكيه بر حقيقت ميزند،

چه عميق است زخمش

وچه دراز است عمرش»(48)

نويسنده كتاب« اناتومي طنز» بعد ازينكه تمام خصوصيات طنز را توضيح ميكند وخوبي ها وبدي هايش را بر ميشمارد، شعار جالبي براي طنز سر مي دهد:

« زنده باد طنز!

زنده باد اي چشمان باز و بينا!

زبان رسا و گرمي بخش!

اي نيروي جادويي اصلاح گر!

الهه اسرار آميز ايديال ها

اي مادر كميدي خواهر تراژيدي

و اي مدافع نقد فلسفي!

سلام برتو» (49)

   ومن اگر بخواهم نه درباره طنز ، بل در بارهء احسان سلام اين طنزپرداز چيره دست، درآخر اين نبشته شعار بدهم ، خواهم گفت:

 سلام بر تو!

اي تصوير گر زمان پر آشوب كشور

كه در شهر هاي پر آشوب وطن زيستي !

سلام بر تو اي ظرافت گستر،

 سلام بر تو اي مظلوم نواز،

اي ظالم كوب بي پروا و خشمآگين،

كه آ شوب آفرينان

وآشوب زدگان را

در آثارت به نيكويي نشان دادي !

 سلام بر،

قامت رساي طنز امروز ما،

احسان الله سلام!

پايان

 

ملبورن آستراليا

مارچ 2007

 

…………………………………………………………

پينوشتها:

 

1 درد دل قلم احسان سلام 1381 خورشيدي ، كابل .ص 3.

2 همانجا . ص 13.

3 – Leonard Feinberg – “ Introduction To Satire” – The lowa

State University Press – 1967 . p.3

4 همانجا . ص 4

 5 – Robert C. Elliott, “ The Definition of Satire” Yearbook of Comparative and General Literature, No.2B(1962), PP 19-23.

6 – Dustin Griffin “ Satire – A Critical Reintroduction”. The University Press of  Kentucky. 1994.P.1

7 اين مطلب را جناب مهدي دعاگوي برايم قصه كرد.

8 – Introduction To Satire. P 92

9 رساله لونگينوس. درباب شكوه سخن. ترجمه رضا سيد حسيني 1379 تهران.

10 – Paul Lewis. Comic Effects . State University of New York

Press 1989.P.10.

11 سيمون كريچلي در باب طنز ترجمه سهيل سمي .تهران 1384 . ققنوس . ص 65

12 – Leonard Feinberg, “ Introduction To Satire” P. 28

13 – Leonard Feinberg, “ The Secret of Humor"

Amsterdam.1978. P.2

14 سالنامه « گل آقا » 1385 . ص 25

15 آرتور پولارد ، طنز ، ترجمه سعيد سعيد پور، 1383 . تهران ، ص ، 9

16 همانجا . ص 91

17 همانجا . ص 93

18 همانجا . ص 93

19 همانجا . ص 93

20 – Introduction To Satire. P.110

21 همانجا . ص 110

22 كليات عبيد زاكاني بخش لطايف . ص 206

 

23 – Ronald Paulson. “ The Fictions of Satire” . The Johns Hopkins Press . Baltimore , Maryland.1967 .P.20

24 – Gilbert Highet. “ The Anatomy of Satire" Princeton University Press. 1962 . P.275

25 – The World Book Dictionary . Chicago. P. 1849

26 تاريخ طنز و شوخ طبعي در ايران وجهان اسلام. نوشته داكترعلي اصغر حلبي  1377 تهران . ص 5

27 – Hasan Javadi , Satire in Persian Literature London. 1988 .P.53

28 – David Worcester. “ The Art of Satire”, The Norton Library. New York. 1969 . P.78

29 متآسفانه چاپ دوم « رستم التواريخ» چاپ تهران 1379 به شدت سانسورشده است وجالب ترين بخشهاي كتاب به كلي حذف گرديده است. توصيه ميشود محققان تاريخ ، چاپ هاي قبل از جمهوري اسلامي اين كتاب را بخوانند.

30 – Introduction To Satire. P. 185

31 همانجا ص 188

32 – Herbert Richardson, Parody , The English Association Pamphlet, No 92, Aug 1935 .

 

33 – The Fiction of Satire. p. 3

34 جاناتان كالر - « نظريه ادبي معرفي بسيار مختصر».

       ترجمهء فرزانه طاهري 1382 تهران ص 97.

35 والاس مارتين - « نظريه هاي روايت » . ترجمهء محمد شهبا 1382 تهران ص 135

36 – Introduction to Satire. p. 182

37 – The Anatomy of Satire.p.158

38 همانجا . ص 18

39 آرتور پولارد . طنز . ص 13

40 همانجا . ص 14

41 – Edward . A.Bloom and Lillian. D.Bloom.

“ Satire’s Persuasive Voice” Cornell University Press. ITHACA. London 1979. – p. 31

42 همانجا ص 32

43 – Dustin Griffin. “Satire,A Critical

Reintroduction” The University Press of Kentucky.1994. P.124

44 – George. A. Test. “ Satire, Spirit and Art”

University of South Florida Press . 1991. P. 13

45 – Introduction To Satire. P. 235

46 – George Meredith. “ An Essay On Comedy”

London. Scribbler’s Sons, 1913. P. 53

47 – Gilbert Cannon, Satire, London,

G.H.Doran, 1914. P.13

48 – George.A.Test. “ Satire, Spirit and Art”. P. 28

49 – “ The Anatomy of Satire”. P.243.

***

لينک بخش های قبلی اين نوشتار:

- جلال نورانی: سلام بر قامت رسای طنز امروز ما بخش نخست

جلال نورانی: سلام بر قامت رسای طنز امروز ما  بخش دوم