بیرنگ کوهدامنی

 

بادِ ترانه خوان

از عرشيان بلندم، من خاکِ ارجمندم

با شعله ها برقصم، با باد ها بخندم

سنگی سرشت باشم، خورشيد بوسه گاهم

سر بر فلک بسايم، آن کوهِ سر بلندم

چيزی که من نخواهم، گردون پديد آرد

از من کند نهانش، چيزی که می پسندم

از خود خبر ندارم، من از خدا چه گويم

آن سيب های سرخش از هوش می بَرندَم

از دست تو نيابم، تا ناکجا، رهايی

چشمت کند اسيرم، مويت کند به بندم

از چند و چون خود من، حرفی چگونه گويم

داند خدا که چونم، ماند خدا که چندم

خواهم شبی به خلوت، مژگان بهم بيارم

چشمان مست نازت، آزار می دهندم

باد ترانه خوانی، هر لحظه می رساند

از آفتاب توبيخ، از آسمان گزندم

1 می 2002، لندن