آصف بره کی

از  ندامتنامهء آقای چلبي به جناب کرزي


برادرم کرزي، اين که ميگويند دوستي دوستان حقيقي “تالب گور” و دوستي ابرقدرتها ”تانيمه راه و نيمه روز”، يک واقعيت انکارناپذيراست، اما صحتش رافقط درتجربه زنده گي ميتوانيم ببينيم. واينست که بخشي ازسرگذشت خودرا که دراصل ندامتنامه است، برايتان بازميگويم.
زماني که اروپا و آن سوي آبهاي اقيانوس بسرميبردم، کشور خود را به دليل حاکميت رژيم خودکامه صدام ترک کرده بودم. به آغوش دموکراسي و آزادي پناه برده بودم و همين که هواي آزادي ظاهري به مشامم رسيد، به تشکيل اتحاديه عراقيان تبعيدي پرداختم. از طريق اتحاديه فعاليت هاي زيادي انجام داديم، برابر سفارت عراق تظاهرات کرديم، سنگ پرتاب کرديم، شيشه شکستانديم. شبنامه پخش کرديم، صدها هزار مرگ بر صدام گفتيم و دوصدهزار لعنت بر صداميان. قطعنامه ها و نامه هاي اعتراضيه نوشتيم. و آنها را عنوا ني سرمنشي سازمان ملل، سازمانهاي حقوق بشر، روساي جمهوري نامدارکشور هاي غربي وغیره جاها فرستاديم. تا اين که اتحاديهء عراقيان تبعيد ي به چشم ها خورد، مساعدتهاي مالي و پشتيبا ني سياسي دريافت کرد. نشرات هم داشتيم که فراخوان و فعاليتهاي ما را پخش ونشر ميکردند. بدينسان روز تا روز شخصيتهاي نامدارضددولت به صفوف ما مي پيوستند و همين گونه بالا رفتن بود و بالارفتن بود ... و بالارفتن، اما از پايين افتادنش بيخبر.
آري، تا اين که شخصاً مورد توجه مقامات خيرخواه امريکايي قرارگرفتم، با من تماسها برقرارشد. برايم زمينه هاي کار رسمي و آموزش عالي مساعد شد. به درجهء دکتورا رسيدم و...آنگاه احساس کردم که من هم برابرهمهء اين سخاوتمنديها بايد چيز کوچکي به نشانه اداي دين بزرگ بدهم. سرانجام مامورشدم از بدرفتاريهاي دولت صدام با مردم، از نظا ميگري، از انباشت تسليحات، از اشتياق دست يافتنش به تسليحات کشتار جمعي به دوستان گزارش دهم. با چند دوست مهاجر دگري يکي راست و سه دروغ را «دمب به دمب » بستيم و زنجير دور و دراز اتهامات برضدرژيم ساختيم. در يکي دو شرکت امريکايي سهم ما دادند که عايدات سرشاري داشتيم و زنده گي مرفه. يکي دو مورد سوءتفاهمي هم در مسايل مالي پيش آمد که آنگاه به ساده گي حل و فصل شدند، يا چيزي را ما نادرست اعلام کرده بوديم  يا خود آنها نادرست نوشته بودند. مسأله بر سر يک مقدار پول بود که بيشتر از شش رقم نداشت. سرانجام پول نزد ما ماند و اسناد و سوابقش نزد آنها.
به هرحال همين اکنون که ساعت حوالي دو يا دونيم نيمه شب است و در خانه يی که نميدانم کجاي بغداد قرار دارد، شب خواب ندارم و روز از ترس نميتوانم برون بروم. چون فرمان گرفتاري ام صادرشده و حالا من بهخاطرهمه چيزهايي که ضد رژيم صدام به دوستان گزارش داده ام، از آن سخت پشيمانم. دوستان گزارشات من و چند مهاجر دگرعراقي را که درغرب به نام شخصيتهاي مخالف صدام ستايش و حمايت ميشديم، جدي گرفتند. در مارچ دوهزار و سه ميلا دي به عراق هجوم بردند، کشور را به خاک و خون کشانيدند، دهها هزار انسان بيگناه عراق را کشتند، تا اين که خود صدام را درغاري صحت و سلامت يافتند. او مدتي در يکي ازقصرها به سر برد. امریکایی ها خود به خدمتش ميرسيدند تا حد اصلاح سر و ريش وانجام برخي تجربه ها و عمليات نوسياسي تا اين که به دلايل نامعلوم از او دست کشيدند. يا شايد او را آن چنان که ميگفتند، ديوانه يافتند و دگر در واقع به درد خوردني نبود. سرانجام به دولت نامنهاد عراق چراغ سبز محاکمه صدام را دادند، تا اين که بعد از چند دور کوتاه محکمه در يکي از روزهاي عيدقربان سال پار او را به شهادت گزارش تصويري تلويزيون ها بسیار بسیار محترمانه به دار زده، اعدام کردند. حتّا اين که چند تن عراقي حاضر جريان محکمه به دور جسد بيجانش به رسم آدم هاي دوران عتیقه رقصيده، حسابي پايکوبي کردند و نعره کشيدند.
ولي آن چه مربوط به جريانات امروز سياسي عراق ميشود پرسان نکن- اول اين که گمان ميبرم دوستان غربي در راس ايالات متحده امريکا شعار و دشنام ما را نادرست فهميده بودند. همين لحظه که با شما درد دل ميکنم نظاميان امريکايي به شهر مقدس نجف حمله ور شده اند و ماههاست که در آن شهر و شهرهاي دگر هزاران انسان را به نام شورشي کشته و زخمي کرده اند. و به ازدياد سراسرعراق آب صحي آشاميدني نيست، برق نيست، خدمات صحي نيست. هستي فرهنگي ما چور و چپاول شد. هنوز سرقت است. تجاوز است، آدم رباييست، بمگذاري و انفجارات است. ترور است خلاصه اين که با جاري شدن نفت در لوله های مورد  ميل دوستان امريکايي و انگليسي، خون مردم عراق هم به همان پيمانه کم و بيش جاري شده است- با اين فرق که نفت در بازارهاي جهاني نقد ميشود، اما خون عراقيان به هدر می رود. همان گونه که در افغا نستان با «تپ تپ پاي» نيروهاي اييتلاف بين المللي از يک سوتجارت جهاني مواد مخدر جاريست و از سوي دگر خون بيگناهان از جمله در حومه کابل، ارزگان، خوست، گردیز، کنر،غزنی،هلمند، پنجوايي قندهار و اخيراً براي چندمين بار درننگرهار. آرزو دارم گپهاي آقاي رامسفلد در اين زمينه درست باشد که روز ۱۰اگست “۲۰۰۴ “ گفت:” ...ما درافغانستان برنامهء خاص کنترول موادمخدر رويدست داريم» واميدوارم اين برنامه به همان سطح و کيفيت موفق باشد که سالهاي هشتاد ميلادي در افغانستان مشاوران استخبارات و مافياي جهاني در جنگ با روسها کنار پول و جنگ افزار، تکنولوژي مدرن ساخت مواد مخدر را نيز در اختيار برخي نيروهاي افغان و پاکستاني قرار دادند  تا برای روز مباداي خود همپيمانان غني به وجود آورند تا دراجراي برنامه هاي آينده سياسي افغانستان صداي شان برزمين نيفتد. از یکسو نظام اقتصادی دلخواه سرمایه داری شان را با بدوران انداختن و شستشوی پول ناپاک و نامشروع پایه گذاری کنند، و ازسوی دگرهمزمان براي خلع کردن نيروهاي خلاق ذهني يک عده جوانان مهاجر افغان مقيم پاکستان و ايران که در جنگهاي طرفین متخاصم «گوشت دم توپ» نشده بودند و بدبختانه به حيث مهاجر به اروپا، امريکا و آستراليا هم پذيرفته نشده بودند، ازهمين مخدرات استفاده شد. هراس از آن داشتند تا مبادا اين جوانان ميان مهاجران دست به اقدامات سياسي و اجتماعي بيدار کننده بزنند. امروز اين معتادان نه در يک محل که در ده ها محل مخروبهء ايالات صوبه سرحد و بلوچستان آخرين نفسهاي حيات غيرفعال خود راميکشند. درهمان مخروبه ها جان ميدهند و ازهمانجا ها به قبرستان هاي اختصاصي افغان های بینام برده شده، زيرخاک ميشوند.
برادرم آقاي کرزي مرا ببخشيد، اگر با گفته هاي خود احساس تان را جريحه دار ساخته باشم. قصه ام به درازا کشيد، اما باکي ندارد، مردم يک دين ويک آيين و يک منطقه هستيم،همه گناه و اشتباه ميکنيم. اما درد دل مراهم به دقت بشنويد و جدي بگيريد. دوستي اين ها وفا ندارد. ببينيد با من چه کردند. مرا در آغوش باز پذيرفتند، کمک کردند، کار و پول دادند، گزارش گرفتند، درعراق به مقام رسانيدند و امروز مرا برخلاف همه تعهدا ت و دوستي ها خاين معرفي کردند. جاسوس ايران معرفي کردند، از مقام شوراي اداره موقت عراق بر طرف کردند. به من سوابق جرم و جنايي خورد و برد مالي ساختند. کمکهاي مالي شان را که تا جنوري “۲۰۰۴” دريافت ميکردم، قطع کردند. همه چيزهاي گذشته را مقابل اذهان جهان بر رخم کشيدند.
خوب، آن چه کردم خود کردم و حال بايد خود آن را مثل زهر ببلعم، اما برادر افغانم آقاي کرزي چيزي را که به شما توصيه ميکنم، اينست که گذشته گان شما صدها بار پيش از من درسهاي چنين دوستي ها و وابسته گي ها را چشيده اند. اما تا جايي به ياد دارم آن عده از سياستمداران فراري و غيرفراري شما که از مسکو، لندن، نيويارک واشنگتن، تهران، جده، رياض، اسلام آباد، پشاور، تاشکند، دوشنبه، استانبول... کمکهاي مالي و تخنيکي گرفته بودند بسيار شان کشته و بسته يا بسياري هم فراري، تاجر و ناپديد شده اند. چندتاي دگري که تازه امروز به حيث آخرين مهره ها به ميدان بازي کشيده شده اند، بقاي حيات جسمي و سياسي شان مثل من با گردش عقربه هاي ساعات قصرها و مراکز قدرت جهاني حساب ميشود. هراس از این نداشته باشيد که امروز رقبا و مخالفان پيش ريش تان جبهه ساخته اند، شما خود تجربه کرده ايد که در کشورتان از اين اتحادهاي موقت و نامقدس همیش مثل سمارق زير باران روييده و خشکيده اند، ولی این را هم می پذیرم که بیشتر این اتحادها زهري بوده که در نتیجه هزاران بيچاره بيگناه از آن طریق مسموم شده و جان باخته اند.
خوب، حال اگر بگويم با اينها و با من هر چه آمد يا نيامد، مهم نيست، مهم آنست که شما افغانها با يکدگر دشمني نکنيد، هموطن خود تان را که نزد يک ترين فرد روي زمين شماست، توهين نکنيد. اگر ده ها زنداني مخالف دولت را برابر آزادي يک گروگان اروپايي سپيدنژاد مبادله کرديد، جاي آن داشت که برابريک گروگان گندمي رنگ افغان هم چند تا زنداني مخالف دولت را مبادله ميکرديد. ببينيد، آخر شما مردم به جوانمردي و غيرت شهرت داريد، چطور شد که براي آزادي يک گروگان اروپايي معامله کرديد، اما جوان ژورناليست هموطن خودتان را گذاشتيد تا گروگانگيران سر بزنند، حيف به چپن و کلاه پوست و لنگيي که گاه گاه بر سرميکنيد.
برادرم کرزي، حال ترکيه رفته با ميانجگري رهبران کردستيز ترکيه که به اشاره امريکا و عربستان شما را با مشرف براي گفتگو به انقره خواسته، ميخواهند که بايد يکي از شمارهبران دوران نوافغانستان بايد حلقه زنگدار را بر گردن گربه بيندازيد و معامله تاريخي تان را با پاکستان يکطرفه کنيد- آخر تا چه مدت ديگر بازي موش و پشک. همه ميدانند، که هم مشرف، هم اخلاف و اسلافش از شما تنهاخواهان يک چيزهستند، آنهم گذاشتن يک دستخط بر سر يک قرارداد نهايي شناسايي مرزهاي کنوني خط کشي شده به دست دوست عزيز ملت تان مرحوم ديورند. ولي مشوره ميدهم اگر نيروي جسمي و توان ذهني داريد، براي آخرين بار نيروي تان را در راه بيداري و اتحادآگاهانه ملي تان به مصرف برسانيد. تعداد زيادي از روشنفکران فعال و آگاه وطن تان را که در گوشه هاي مختلف جهان سرگردانند و در نتيجه زبان بد و قلم هاي تند ناشي از بي اعتمادي مقامات بلندپايه اداري شما و حلقهءمشاوران دور و نزديک تان از «فلتر» و «سکرين» سي آي اي و اف بي آي نامطلوب و به دردناخوردني معرفي شده اند، شما به آنها اعتماد کنيد و از آنها کار بگيريد، بيشتر آنها از مزدبگيران ارقام چند رقمي خارجي مورد اعتماد شما به نام کارمندان انجوها و آنهايي که دور و برشما را با مزدهاي بلند دالري محاصره کرده اند، خيلي بهتر اند. شايد تعداد زيادي از آنها به هيچ مرکز، مقام و استخبارات خارجی تعهدنامهء جاسوسي و وطنفروشي امضاً نکرده اند. تنهاچيزي که در مورد روشنفکران افغان ميدانم اين است  زبان بد دارند، اماعملاً نمي گزند.
خوب برادرم کرزي، گپها خيلي زياد اند، آنچه گفتم نتيجه تجربه بد خود من است، اگر در سیاست و برخوردهای تان اصلاحاتي نياوريد، باور داشته باشيد براي صد سال دگر به نامهاي اخواني، طالبي، خلقي، پرچمي، شعله يی، ستمي، اسلامگراي تندرو، ميانه رو، شاه پرست، جمهوريخواه، تاجيک، پشتون، هزاره، ازبک، شيعه، سني و غيره در جنگ و خصومت به سر خواهيد برد. يکي از دگر تان چنان که تا امروز مي بينم نفرت داشته و نفرت خواهيد داشت. حتتّا اگر دست يکي بر دگر تان برسد و چنان که رسيده آن دگر تان را به نام دشمن و رقيب که در اصل يک برادر يا خواهرهموطن خودتان بوده و هست، با ضرب گلوله يا با تيغ زهرداري نابود کرده و نابود خواهيد کرد. اصطلاح  «جنگ هفتاد و دوملت» را بهتر از من مي شناسيد. احساس دشمني در انسان با نفرت پيدا ميشود؛ در نتيجه همین احساس دشمني خود به انتقامجويي ابدي مبدل ميگردد. و همهء اينها نتيجه فاصله و نبود پيونداست.  و اين انگيزه ها در اثر گروه و فرقه و طايفه و قوم بازي پيدا ميشوند. انسانهاي يک جامعه که در عمل با رعايت و احترام حقوق فردي و ارزشهاي فرهنگي يکدگر «ملت» نشوند، حال شان جنگ و سرنوشت شان نابوديست.