رسیدن به آسمایی :20.07.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :21.07.2008

عبدالواحد رفيعي

خاطرات یک روزۀ يك وکیل

در كشورغیرتستان

صبح زود كه ازخواب برخاستم، ديدم پيامکي روي تلفنم ثبت شده است، پیامک از ملا... بود كه خبرداده بود سه نفر از شهادت طلبان داخل پايتخت شده اند، ولي موقعيت شان را نگفته بود. بايد تا چند روز ديگر اتفاقي بيفتد. اين كه در كجا و كدام خيابان، بايد از خودشان سوال كنم كه يك وقت خودم به تير برابر نشوم ... خوب فعلا كه بايد در باره پارلمان فكر كنم ...
تلفن را برداشته زنگ زدم به يكي از وكلایی كه چند وقتي ميشود در يك ایتلاف باهم رفيق شده ايم. راستش حساب و كتاب ایتلاف ها و زد و بند ها ازبس زيادند، گاهي آدم فراموش ميكند كه كدام ایتلاف براي كدام چيز بود. زنگ زدم ازاو بپرسم كه اجنداي امروز پارلمان چه است. جواب دادند «ايشان در سفرخارج هستند....» مرتكه يك پايش اينجا است يك پايش در خارج ....
مجبورشدم به منشي پارلمان زنگ بزنم تا بدانم بالاخره امروز اجندا داريم يا نه؟ جواب داد " اجنداي خاصي نداريم، تشريف بياوريد اگر نصاب پوره شد روي یک اجندا بحث ميكنيم ..." . مطمینم با اين همه گرفتاري و مصروفيتي كه وكلاي محترم دارند اول كه حد نصاب پوره نمي شود، دوم هم اجندايي نخواهيم داشت .... با اين وضع تصميم گرفتم امروز هم به پارلمان نروم و ضرورتر است كه سري به سفارت كشور دوست و برادر"جابلقا " بزنم، چون سفير كشور دوست و برادر مي خواستند جزیيات مجلس سري ديروز پارلمان را بدانند. شما مي دانيد كه اين خارجي ها و سفارت خانه های مقيم كابل برخلاف سفارت خانه هاي ما در ديگر كشورها كه نميدانند سفارت خانه براي چه است، بيشتر از ما به جزیيات اين گونه مجالس علاقه مندند و برخلاف ما كه مجلس سري ميگيريم ولي نتيجه نمي گيريم، آنها از اين مجالس بيشتر از خود ما نتيجه مي گيرند ....  زنگ زدم كه از سفارت وقت بگيرم، گفتند: سفير با وزير صاحب (.....) امروز قرار ملاقات دارند، شما ميتوانيد با دبير اول سفارت ديدن نماييد- آن هم بعد از چاشت اگر وقت كردند شما را ميبينند. پدر لعنت ها ، هميشه وقتي تلفن مي كنم اين گپ ها را مي زنند، باور كنيد اگر تلفن نمي كردم همينطور سرم را ميانداختم پايين و سرزده ميرفتم دم دروازه سفارت فوري راهم مي دادند و سفير را هم مي ديدم، وقتي تیلفون ميكنيم از اين بهانه ها مي تراشند، نمي دانم به چه دليلي خوش دارند اينقدر آدم را سرگردان كنند، فكرمي كنند ما چشم دنبال ويزاي آنها را داريم ....
وقتی برنامۀ رفتن به سفارت به تأخیر افتاد، تصميم گرفتم آقاي "جهان دارهفت سر" را ببينم كه تازه براي رياست جمهوري خودش را كانديد كرده است. ‌وقتي از دفتر برآمدم يك عالم از اين كساني كه به من راي داده اند دم دروازه جمع بودند با سرصدا و آه و ناله ، فكرمي كنند ما كه وكيل شديم معجزه مي كنيم ، يكي از آسمان مي گوید يكي از ريسمان. توصيه مي كنم هركاره يي مي شويد، بشويد ولي وكيل نشويد. باور كنيد از دست موكلين خود به ستوه آمده ام ، يك راي داده اند حالا انتظار دارند من بچه شان را هم تر و خشك كرده پوشك كنم. بدون توجه به اينها موترم را سوار شده از آنجا دور شدم، رفتم به دفترجهاندارهفت سر تا ببينم چه طرح و برنامه یی براي كار دارد. وقتي به دفتر شان رسيدم ديدم قبل از من سه تا از وكلاي ديگر از دفتر شان برآمدند، اين ها را ديروز در دفترحزب "جبهه اتحاد قومي هم ديده بودم " نميدانم چرا هر جا مي روم اين چند نفر هم هستند! تعجب آور اين كه يكي از اين ها از حزب دموكراتيك خلق است و يكي هم عضو يكي ازاحزاب جهادي، اين كه چطورشده كه بعد از سالها تيغ كشي و خون ريزي، اين گونه با هم دوش به دوش راه بروند، بنأً به همان دليل تاريخي و عقلي است كه گفته اند " سياست پدر و مادر ندارد " بر پدر سياست لعنت ... بعد از ملاقات با اين كانديد ریيس جمهوري، از آمدنم پشيمان شدم، پيشنهاد خاصي نداشت، بدتر اين كه گفت با كمبود بودجه مواجه است ... از آنجا برآمدم كه تلفن زنگ زد، ‌يكي ازوكلايي بود كه در يك ایتلاف ديگر با او شريك هستم. گفت در دفتر "جبهه متفق وطني ، ..." كه ميخواهد روي انتخاب وزير جديد خارجه به جاي وزير فعلي تصميم بگيرند و سخنگوي شان بعد از ظهر در يك كنفرانس مطبوعاتي نظر جبهه را اعلان مي كنند. اين سخنگو تا جايي كه من مي شناسم تا حالا سخنگوي چندين جبهه و حزب و كنگره و رهبر بوده است و.... و ذاتاً "سخنگو" به دنيا آمده است و استعداد عجيبي در تغيير موضع و نظردارد و در ارایه ی همه گونه نظري استاد است، سخنگوي جبهه را ميگويم .... ، خود اين حزب هم خيلي شلم شوربا است. از كمونيست و ماویيست سابقه گرفته تا مجاهد و طالب در اين حزب عضويت دارند، اگرخواسته باشيد از احزاب موجود افغانستان چه در گذشته و چه در حال و چه در آينده نمونه گيري كنيد، حتما به دفتر اين حزب مراجعه كنيد .....
از آن جا رفتم به وزارت تحصيلات عالي تا كار دو تا بورسيه هاي خارجي بچه كاكا و برادرزاده ام را دنبال كنم وزير صاحب گفته بودند اينها صنف دوازده را خلاص نكرده اند، رفتم از وزارت معارف شهادت نامه 12 را جور كردم ، حالا بروم كه كارگر ميافتد يا نه ؟
بعد از ظهر طبق قرار صبح، رفتم سفارت كشور دوست و برادر ..... كه خوشبختانه جناب سفير هم از ملاقات با وزير.... آمده بودند و مرا ديدند. گزارش مفصلي از جلسه سري پارلمان كه در باره مسايل امنيتي بود خدمت شان دادم. خيلي كيف كردند و حتي بعضي نكات را يادداشت كردند. هميشه وقتي چيزي را يادداشت مي كنند مي فهمم مهم است و هر چه بيشتر يادداشت كنند مي فهمم قضيه مهمتراست و من بيشتر كيف مي كنم. خيلي خوشحال شدند و در توصيف مهمان نوازي هاي مردم افغانستان يك عالم گب زدند كه سرم را به درد آورد. نمي دانم چرا اين جماعت خارجي بسيارعلاقه دارند از مهمان نوازي و غيرت افغانها براي ما حرف بزنند .... از آن جا برآمدم كه در سالون انتظار يكي از معاونين رياست امنيت ملي را ديدم. با ديدن من تعجب كرد ولي نميدانم چرا كمي دست پاچه شد. از دليل آمدنش سووال كردم، گفت كه يكي از فاميلهايش مريضه به دنبال ويزه هستند. نپرسيدم براي ويزا چرا اين وقت روز مراجعه كرده است ....
از آنجا بايد آقاي ...W را مي ديدم كه اهل كشور"جابلستان" است، ولي دوست شخصي من است. مهارت خاصي در زبان پشتو دارد و فارسي دري را مثل زبان مادرش مي فهمد. او علاقه دارد هر روز بعد از ظهر وقتي من از پارلمان خلاص ميشوم مرا ببيند. علاقه مندي عجيب به مسايل روز افغانستان دارد. مناطق ... را قريه به قريه گشته است و چند مركز درماني و تعليمي هم براي مردم ساخته است، ولي خيلي آدم عجيبي است. وقتي چيزی را پيش بيني مي كند حتماً اتفاق ميافتد، مثل كف بين ها، مسایل افغانستان را پيش بيني ميكند. هر چيزي را كه او مي گويد بعد از چند روز اول در يك روزنامه خارجي معتبر نشر مي شود، بعد بي بي سي اعلام مي كند بعد همان پيش بيني در كابل اتفاق ميافتد ..... او را ديدم پاره  یی مسايل را با هم در ميان گذاشتيم كه از من خواست با كسي نگويم. من هم براي حفظ اسرار ملي خوش ندارم اينجا بگويم. در ضمن من هم چيزهايي را كه شنيده بودم به او گفتم ، خيلي خوش شد و در آخر رو به من كرده گفت: «من افغاني به صداقت  و راستي تو نديده ام!» ‌خيلي تشكر كرد و در باره ی غيرت و مهمان نوازي افغان ها يك عالم گب زد و تاكيد كرد؛ تك تك سربازان كشورش چه قدر خاطرات خوشي از مهمان نوازي افغانها دارند ....
بعد از آن در ميز گردي در يكي از تلويزیون هاي خصوصي شركت كردم. نميدانم چرا اين تلويزیون در مورد هر مساله  یی مرا دعوت ميكند، اين بار بحث درمورد "جنگ سريال ها" و درگيري تلويزونهاي خصوصي با وزيراطلاعات و فرهنگ است كه اين روزها بر سر پخش كردن اين سريال ها و پخش نكردن آن ها به شدت ادامه دارد، ولي باور كنيد هنوز نمي دانم كه چه موضعي بگيرم، چون از نتيجه و عاقبت اين كشمكش مطمین نيستم. براي من اصلاً نرخ روز خيلي مهم است. راستش هنوز در اين مورد خاص نرخ به دستم نيامده. با اين وجود رفتم و چند كلمه  یی در مورد آزادي رسانه ها گفتم ... آهان يادم رفت كه بگويم جناب سفير در باره ی ماندن يا رفتن وزير اطلاعات و فرهنگ كشور هم گفتني هايی داشت كه گفت «به زودي به سمع ريیس جمهور شما ميرسانيم ....» در اين ميز گرد البته بعضي گفتند سريال ها باشد، بعضي گفتند نباشد، ولي من از آنجا كه خوش دارم يكي به ميخ و يكي به نعل بزنم، موضعم را فعلا و براي 24 ساعت دیگر اين گونه بيان داشتم: در صورتي كه در روابط شكننده ي ما با كشورهاي دوست و كشورهاي همسايه و هم چنين دموكراسي جوان و نوپاي ما صدمه وارد نكند، پخش سریال ها  ادامه پيدا كند، ولي در صورتي كه با ارزشهاي اسلامي و ملي ما در تناقض باشند پخش نشوند! و...
از آنجا خسته و كوفته برگشتم به دفتر ارتباطات عمومي ام كه كارت دعوتي روي ميزم ديدم. از سفارت كشور دوست و برادر " پشت كوه قاف " بود كه به مناسبت روز ملي شان مجلس مهماني گرفته بودند، نمي شد نرفت، پارسال كه رفتيم در آخر مهماني سر هر نفر يك پاكت به هر كدام از مهمانها دادند. داخل پاكت يك مقدار دالر بود. چيز دندان گيري نبود ولي به رفتن ميارزید. بعدا گفته شد كه داخل پاكت يكي از وزرا 50000 دالر بوده است! ‌من هميشه معتقدم كه در اين كشور آدم وزير باشد بهتر از اين است كه وكيل باشد، مسووليت و درد سرش كمتر ولي منفعت و درآمدش بيشتر... بگذريم. رفتيم ... سالن پر بود و جناب سفير با بعضي بيشتر با بعضي كمتر، با بعضي به صورت راست و با بعضي به صورت خميده خوش و بش مي كرد. از طرز رفتار سفير با بعضي ها مي شد فهميد كه طرف چه قدر ميارزد. وقتي برآمديم برخلاف پارسال از پاكت خبري نشد، گفتیم شايد بعداً بفرستند؛ چون پارسال آن پاكت ها براي دهنده و گيرنده كمي مايه شرمنده گي شدند.امسال شايد به صورت زيرميزي بعداً بفرستند. خوب خدا مهربان است...
حالا با اجازه بروم بخوابم كه فردا كاردارم ...

پایان

21ثور1387