رسیدن به آسمایی 09.07.2010 ؛ نشر در آسمایی: 09.07.2010

 

کاکه تیغون

امان از این لب پرخنده

 

مقدمه ی کتاب «لبخند شیطانی»

 

برای طنز افغانستان کمتر کارشده است. این را حتی کسانی که طنز هم نمی خوانند به تکرار می گویند. در مورد علت های این کم کاری هم کمتر کار می شود و کمتر کسی زحمت کار ــ اگرچه کم ــ را در این مورد متقبل می شود. ما اما بدون زحمت،علت های طنزی مسأله را چنین خلاصه می کنیم:
ــ نقد طنز کمتر نوشته شده (جدی نگرفتن نقد)
ــ در مورد طنز کمتر نوشته شده ( جدی نگرفتن طنز)
ــ طنز کمتر نوشته شده ( جدی نگرفتن طنز نویس)
ــ اصلاً نوشتن کمتر مورد استفاده قرار گرفته (جدی نگرفتن همۀ عالم)

نوشتن در این جغرافیا از بس کم است،مورد احترام است و از بس مورد احترام است،کمتر به این کار دست می زنند.ما دنیای کوچک و ناکامل خود را به قدر کافی بزرگ و کامل می انگاریم. از هرچیزی که به نحوی بتواند نظم این دنیای خیالی را برهم زند،دوری می گزینیم. در مورد نوشتن این شبهه وجود دارد که چنین قدرتی را دارا است. به این قدرت آن احترام داریم و این احترام از همان نوعی است که در باره اش می گوییم : دوری و دوستی!
این نوع احترام،شوربختانه که چندان احترام برانگیز نیست.دراین محترم شمردن بیشتر از هر چیز نوعی بایکوت ِنوشتن نهفته است. کاش چشم ها می دانستند که می شود با ترکیب های ساده یی حروف الفبا،پنجره برافق های گشود که در رنگینی هیچ چیزی از رنگین کمان کمتر ندارد.
ما نوشتن را کار هرکس نمی دانیم.نویسنده ها برای ما شخصیت های دست نیافتنی هستند که ما تاب مقابل شدن با آنها را نداریم. شخصیت های دست نیافتنی، چیزهای دست نیافتنی می نویسند. به هر پیمانه یی که این چیزها دست نیافتنی تراست به همان اندازه کوشش های مابرای دست یافتن به این دست نیافتنی ها،حقیرتر و فقیر تر. از آنجاییکه چشم ما به خط نمی چسپد،برداشت های ما از خط های دیگران،تنها از "چشم برادربزرگ" به ما می رسد. "چشم برادر بزرگ" اولین برداشت های است که از نوشته ها می شود،به اضافه پیش فرض های در چهارچوب سنت های پدربزرگ وسلسله یی پدر بزرگی.
از این برداشت ها هم فقط آوازه و دروازۀ آن به گوش های ما می رسد و گاه قرن ها عمر می کند. مگر طنزی تلخ تر از این است که ما پس از هفتصدو پنجاه سال،هنوز نمی دانیم که سعدی یکی از بزرگترین طنزنویسان زبان ما است؟!
طنزنوشتاری اما به علت زیبایی،ظرفیت،توانایی و قابلیت های که دارد از مسایل جدی ادبیات روزگارما است.
برعکس ِریشخندکردن و نفی کردن و سیاه وسفید دیدن،شک کردن و انگشت گذاشتن جدی و خندیدن جدی، چیزهای نیست که در میراث پدرکلان ما جای مهمی داشته باشد. این ها را باید تجربه کنیم،فرابگیریم. طنز صدای شورش جان آدمی است که با خنده سخت قرابت دارد. شاید خنده آورباشد اگر بگوییم،باید جدی خندیدن را بیآموزیم. خندیدنی که شاید چون پرستو،سبک و بی خیال باشد وشاید هم چونان صخره های هندو کوه،پرابهت وسنگین. لب ها را باید شست؛طوردیگرباید خندید. خنده را باید فهمید.اگر ممکن باشد،تازه فهمید. برریش خنده بسیارخندیده ایم.باید خنده را نجات داد،ازچنگال هرچه کژفهمی و بدفهمی ونفهمی است. دگرخندیدن مستلزم دگردیدن است و دگر دیدن همسایه یی تساهل. تساهل برای طنز آب حیات است. طنز برای دگردیدن،چشم ِباز. غیبت طنز می تواند مستقیماً متناسب به غیبت تساهل باشد. نقش طنز در ایجاد فضای شکیبایی و تساهل، مثل نقش موسیقی در فلم های هندی است. طنزنویس در پهلوی آنکه خود شدیداً به این تساهل نیاز دارد، در ایجاد آن نیز می تواند سخت موءثر باشد.
پس برماست که طنز را جدی تر از آنچه که است،جدی بگیریم!

گزینۀ حاضر،قسمتی از نوشته های منظوم ماست که در مدت یک دهۀ نوشتن،مرتکب شده ایم.توالی نوشته ها براساس زمان است، از کهنه ترین ها تا جدیدترین ها.
دیوار نظم های ما در بسیارجاها ریختگی و شکستگی دارد.قصد ما هر چه بوده،شاعری نبوده. ازهمینجاست که خلاف عرف شاعران،درظواهر کار از مسامحه کارگرفته ایم؛ گاه نتوانسته ایم مغلوب سخن نشویم و گاه هم شاعری پشت ما را به زمین زده!
امروز اگر وزن و قافیه به هیچ دردی نخورد به درد طنز هنوز می خورد. طنزمنظوم سرایی اما شاعری نیست.طنزنویس هروقت لازم دید از قاب وزن و قافیه و از هرقاب دیگری بیرون می شود تا به قاف طنز نزدیک شود. دغدغۀ اصلی او طنازیست تا شاعری. به نظرما افق های کشف نشده در این راه هنوز وجود دارد.ولی اعتراف کنیم که منظوم گویی های ما از سرخواستن نه که از سر ناتوانی بوده؛کسیکه خیلی دیرقدم دراین راه می گذارد دربیشترحالات چارۀ دیگری ندارد جز رفتن ِراۀ رفته.
تعدادی از نوشته ها یا لااقل قسمت های از نوشته های این دفتر به علت آمدن واژه های خلوت گزیده،به نظربسیاری از خواننده ها،شاید ارزش چاپ شدن را نداشته باشد. به نظرما این کارهای ناهمخوان نشان می دهد که حتماً چنین نیست که چیزهای که یک روز
ارزش چاپ شدن را نداشته باشد،هیچگاه ارزش نوشتن را هم ندارد. در این مورد ما استدعای مقداری گذشت و آسانگیری را از جانب شما داریم. آوردن این "لاقبایی" ها در یک گزینۀ ازهرچمن سمنی،برای ایجادتنوع نیزبی اثرنیست. این استدلال که گویا در کارهای بزرگان ادب فارسی چنین کلمات بسیار است،برای امروز دیگر ناکافی است. اگر قرارباشد ماچندتادلیل امروزی برای این کارخود ذکر کنیم یکی آن چنین خواهد بود :
خواننده در رد ویا تأیید یک اثر همانقدر حق دارد که نویسنده در نوشتن و ننوشتن آن. نوشتن و چاپ کردن این کارها کم از کم برای رسوا ساختن ذهن و ضمیر عجیب و غریب آدمی،خالی از فایده های کوچک معنوی نیست. تعدادی از این نوشته ها نه در فضای مجازی و نه هم فضای کاغذی اقبال نشر یافته است؛البته نه به دلیل بزرگی اندیشه یی که در آنها پنهان است بلکه به دلیل کوچک بودن اندازۀ تساهل ما.
در این دوسه سال اخیر وبلاگ نویسی معلم خوبی برای ما بود. یادما داد که بدانیم،بسا اوقات،خواننده های ما بدون هیچ گزافه گویی،طنزگوتر از ما که مدعی طنزنویسی باشیم،هستند. چندتا نمونه از پیام های خواننده ها را که با نام مستعار و نام حقیقی خود نوشته اند در ذیل نوشته ها آورده ایم. اگر راست بگوییم حوصلۀ خواندن دوبارۀ پیام های تمام نوشه ها نبود ورنه تا دلتان بخواهد چیزهای خواندنی درپیامخانه وبلاگ ها است که حاصل ذهن وقلم ده ها آدم خوش سلیقه و خوش نظر می باشد.
برای ویرایش دلسوزانۀ این گزینه، ممنون کاظمی عزیز هستیم. منت گذار دوسه عزیزی هم هستیم که نمی شود نام های شان را آورد.سرنوشت گزینۀ طنز در یک جغرافیای مضحکه آفرین مثل سرنوشت یک جذامی است که نزدیک شدن به آن به معنای دورشدن از بسیارچیزها می باشد.

خنده از هیچ لبی دور مباد.


مارچ 2010،هامبورگ، کاکه تیغون