رسیدن به آسمایی: 05.07.2010 ؛ نشر در آسمایی: 11.07.2010


جاوید فرهاد


دوبیتی هایی برای یک شَبَح
 

شَبَح از فصل یک آغازمی خواند
برایم آیتی از راز می خواند
می آمد شب؛ ولی تنهای تنها
به زیر پنجره آواز می خواند.
***
شَبَح شبنم فراوان می خرد باز
طراوت را به یاران می خرد باز
برای جنگل خشک خیالش
کمی از ابر، باران می خرد باز.
***
شَبَح در خواب هایش ماه می دید
ستاره در بُن یک چاه می دید
برای بازتاب این تصور
خیالش را کمی کوتاه می دید.
***
دلم با باد و باران گفتگو کرد
شَبَح را کوچه کوچه جستجو کرد
شبی دیدم میان حوض ابری
شَبَح را روح باران شستشو کرد.
     ***
شَبَح آمد، شبی در خانه سر کرد
به سوی تخت خواب خود نظر کرد
زنش را دید با مرد دگر است
فقط خاموش از کنجی گذر کرد.
***
کسی در پیچ و تاب رود گم شد
میان موجه ی پدرود گم شد
شَبَح شد، آمد و دیدم که یک شب
به خود پیچد، مثل دود گم شد.
***
شَبَح از امتداد یاد بگذشت
شبی از کوچه ی میعاد بگذشت
کسی او را ندید هرگز؛ ولی او
شتابان آمد و چون باد بگذشت.
***
شَبَح مأیوس از دنیا شد و رفت
و خسته از من و هرجا شد و رفت
غریبانه دلش را با خودش برد
دگر نامد، تک و تنها شد و رفت.