رسیدن به آسمایی: 06.03.2010 ؛ نشر در آسمایی: 10.04.2010

 

منصور سایل شباهنگ

 

 

 

 

 

رابعه

 

 

غلام بچه ی زرخریدی بود

در بدل یک دل

                     که به دست آورد

از شاهدخت جوان

آزاد شد

آزاده شد

و در کاخ غرور برادر نابرابر،

عشق نشناس،

سبکسر،

لرزه افتاد

و عشق در حمام خون

عریان گشت

جان داد

زاده شد

تا آن نقاش ناپیدا

اسرار بیکرانه شگرفش را

بی پناهی

بی پهنایی اش را

ژرفایش را

شگفتی هایش را

ناگفتنی هایش را

با کلک سرخ رنگش

بر دیوار ابدیّت رقم زند

 

زهی دلیر دختری که تو بودی

دختر عشق رابعه

 

کدام شهنشاه و سلطانی را

یارای آن تواند بود

کز قدرتش

در برابر تو دم زند ؟

 

افسر عشق

رابعه

 

نگاه کن

نقش زمان گذار احساس ات

امروز نیز

بر دیوار گذرگاه این حمام خون

شهادت زنده گی ست

زهی بزرگ پیام آوری که تو بودی

 

پیام آور عشق

رابعه

 

 

 

 

هنوز لاله بروید

 

 

هنوزگوشه ی چشمانت جای جادو است

پناه سوخته گــــان سایه سار گیسو است

هنوز مــــوی بلندت به دستـــــگیری عشق

کمند تهمتن از بام قصر و بارو است

هنوز نقش قدم های سبز تصویرت

کنار آینه هــای گـذشته در جـــــو است

تنت هنوز نگه دار بوی یاسمن است

دلم هنوز هـــــوادار یـــاسمن بـــو است

نگر که بوی گل از دامنت نه دست کشید

اگرچه دامن این برف تا به زانو است

دوای تلـــخیی جــــانم نگاه تست هنوز

تورا که ترشیی شیرین به چین ابرو است

به پیشواز بهاران برو؛ بهانه مجو

که خود به جامه تو را شور صد پرستو است

سرت به دانه چو مرغان خانه خم نشود

که آشیان تو در اوج آن فراسو است

اگرچه خسته دلان شکستگی هستیم

هنوز هردوی مان را زعشق نیرو است

بیا که فاصله ها را زراه برداریم

دل جوان، هنوز هم به جان ، بازو است

دوباره قصه کن از عاشقی و آزادی

هنوز لاله بروید ؛ هنوز ناجو است

 

2004م