رسیدن به آسمایی:  25.12.2010 ؛ نشر در آسمایی: 03.01.2011

دکتور محمد شعیب مجددی
 

سعادتملوک تابش

سفری از شعر «مادر پیر» تا «هوای قفس»

سعادتملوک تابش پژوهشگر و از پیشکسوتان شعر نو افغانستان با عمر کوتاه ولی پربار باغی پر از میوه‌های خوش طعم و انرژی شعر، داستان، نقاشی، عرفان، فلسفه و دین را برای نسل‌های آینده به می‌راث گذاشت. اگر هم تنها به شعر «مادر پیر» و «هوای قفس» مراجعه کنیم ثبوتی برای این ادعا خواهد بود. پیش از این که به اصل موضوع مطرح در عنوان بپردازیم، کم لطفی خواهد بود اگر در روزگار تابش سیری نه کنیم.

سعادتملوک تابش، شاعر، نویسنده، محقق، سیاستمدار، مدرس دین و فلسفه در سال ۱۳۳۰ هجری شمسی در هرات باستان دیده به جهان گشود. ۵۹ سال کوله بارغم و درد، خوشی و مسرت، عقیده و نفقه، دین و دنیا را که زنده گی نامیده‌اند، بر دوش کشید. کاروان زنده گی تابش زیر بار هزاران صفحه نوشتار از قلعه فانی به سرای باقی منزل گرفت و صبح روز ۷ میزان ۱۳۸۹ هجری شمسی مطابق ۲۹ سپتمبر ۲۰۱۰ عیسوی قلب مملو از عشق و محبتش به مردم و وطن از حرکت ایستاد و به رفیق اعلا پیوست.
سعادتملوک تابش تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در لیسه جامی و سلطان هرات تکمیل و به دنبال آن در سال ۱۳۵۳ شمسی از فاکولته ادبیات و علوم بشری پوهنتون کابل در رشته دری لیسانس گرفت. مدتی در لیسه حبیبیه تدریس کرد. بعد از کودتایی هفتم ثور به جرم عقیده زندانی شد و با چشیدن طعم آزادی از سلول زندان با یار و دیار وداع و به ایران آواره و مهاجر گردید.
تابش دارای شخصیت چندین بعدی و در عرصه های شعر ، ادب ، سیاست ، هنر و دین دست و پنجه نرم نموده است . هر چند شرایط ناگوار افغانستان و تجاوز نظامی اتحاد جماهیر شوروی و رژیم کمونیستی بیشتر تابش را متوجه مسایل جهادی و سیاسی گردانید و در احزاب و گروپ های سیاسی جهادی خارج از کشور فعالیت مینمود . استعداد ، فهم و دانش سیاسی – عقیدتی تابش ، او را تا اوج مقام تدریس و تبلیغ ارتقا داد. در دنیای سیاست تا به رهبری حزب رعد در ایران بالا رفت . پیرامون فعالیتهای تابش در حزب رعد انتقاداتی نیز وجود دارد. لطیف ناظمی در این راستا چنین می گوید : « و سپس به ايران رفته و به حزب رعد پيوسته است. حزب رعد از سازمان هاي خشن بود و سختگير و باورم نه می آمد که آن جوان آرام و سر به زير لباس سربازی اين جمعيت را به تن کرده باشد، اما با دريغ چنين بود. حزب بنيادگرای رعد چندين بار دچار آشفته گی شد. کسانی از اين جريان راه شان را جدا کردند و به حلقه های ديگر پيوستند يا بساط ديگری را به راه انداختند اما او همان جا ماند و سرانجام هم سرپرستی آن جريان را به دوش گرفت. در سال 1367 باب اين حزب را که حزب الله شده بود، برای هميشه بست و با سياست وداع هميشه گی کرد. او از بنياد گرايی اسلامی به عرفان اسلامی روی آورد و مولانا و بيدل را مراد خويش ساخت.» هرچند تابش مدت طولانی با حزب رعد فعالیت کرد ؛ اما در نهاد سعادتملوک تابش، آتش آموزش ، پژوهش وجلوه های هنری ، ادبی و رساندن گوهر علم ، دانش ، احساس و عقیده به دیگران بیشتر شعله ور بود و پیمانه های سیاسی تشنه گی اش را ارضا نه می نمود بنا برآن در سال1367 هجری شمسی بعد از ده سال فعالیت سیاسی با جهان سیاست که از یک رنگی تا چند رنگی را در نهاد می پروراند ؛ به نوعی وداع و از تمام فعالیتهای سیاسی به شکل رسمی آن کنارگیری نمود. تابش سالهای متمادی را در شهر مشهد ساکن و خلوت گزیده بود و به گفته خودش «به تماشای آفاق معرفت» مشغول بود. تابش در این دوره بر علاوه تدریس و تربیه شاگردان ، آثار گران بها به ارمغان گذاشت .



آثار تابش:

تابش همچنان که در دوران فعالیتهای جدی سیاسی در ایران هیچگاه شعر سرودن و نگارش و تحقیق را فدای جنگهای داغ و کارتوس تفنگ نه ساخت با ترک رسمی از جریانات سیاسی هرچند در شاهرگ آثارش هنوز خون سیاسی نیز جریان دارد؛ فرصت مناسب و کافی در دست داشت تا آثار بیشتر به یادگار گذارد وبا حلقه درسی در منزلش جوانان را منور سازد. آثار تابش را حتا تا شماره هفتاد گفته‌اند که بخشی اقبال چاپ یافته است و امید که باقی آثارش به همت شاگردان و علاقه مندان روزی در کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌ها جلوه افزایی نماید. شمه یی از آثار تابش در موضوعات گوناگون چنین است:

- در ساحه پژوهش‌های علمی، سیاسی و حادثات و واقعات جهاد و مقاومت شش جلد روی چاب را دیده است.

- استعمار شوروی در رابطه به افغانستان، (۱۳۵۹)

- جامعه‌شناسی سیاسی افغانستان، (۱۳۶۰)

- نگرشی بر رویداد هفتم ثور، (۱۳۶۲)

- ششم جدی در پرتو انقلاب اسلامی، (۱۳۶۲)

- نگاه به قیام بیست و چهارم حوت هرات، (۱۳۶۲

- آیا نهضت افغانستان اسلامی است، (۱۳۵۹)

تابش در روند زنده گی سرش به سرد و گرم علم، عقل، هوش و احساس در اقیانوس فلسفه و روانکاوی روح تازه می‌گیرد و چکیده‌های پژوهشگرانه ‌اش در لابلای چند اثر ماندنی که اقبال چاپ نه یافته است چنین است:

- هدف داری و هدف گریزی

- دریچه‌ای به تمدن معنی دار

- هویت ستیزی

- ریشه‌ها و پیامدهای روان پریشی

تابش که در سرزمین اولیا و خانواده روحانی دیده به جهان گشوده است در مسیر حیات به جهان عقیده غرق و از بحر نسخ کهن قطراتی چشیده کامش را تازه ساخته است. تابش اندوخته‌های دینی اش را در مدرسه یی که در کلبه محقرانه‌اش آباد ساخته بود با ترتیب مجالسی روزهای جمعه صحیفه سجادیه یکی از معتبر‌ترین کتب اهل تشیع را به شاگردان تدریس می‌نمود. نتیجه سلسله - «سلسله درسهای صحیفه سجادیه» همچنان «قرآن و دیدگاه‌های زیبائی‌شناسی»- شرح این اثر بیست جلد گردیده است

سعادتملوک تابش از پیشکسوتان شعر نو فارسی دری در افغانستان و دهه پنجاه دوره شکوفایی شعر او بود. تابش در شعر خود تفکرات فلسفی را با احساسات شاعرانه در آمیخته است. هرچند که شعر سرودن اشتغال اصلی او شمرده نه می‌شد ولی کثرت اشعارش می‌تواند گواهی بر چیره گی او در ساحه شعر به شمار آید. تابش در مصاحبه با مجله اورنگ هشتم راجع به آثارش چنین می‌گوید:

«بیشترین وقت بنده را کارهای تحقیقی به خود اختصاص داده است و مشتی کتاب و کتابچه حاصل این کار‌ها می‌باشد. آنچه در زمینه غیرشعرتا کنون صفحه آرایی کرده آمده است بالای بیست و پنج عنوان می‌باشد و در رابطه به کارهای مربوط به حوزه شعر حدود هفده عنوان آماده‌ی چاپ است. چهار عنوان آن‌ها در اوایل جریان انقلاب، در سال‌های ۵۹ و ۶۰ چاپ شده اند». دفترهای چاپ شده شعر او در شکل و محتوای کلاسیک و نو از این قرار می باشند: «سروده‌های مهاجر»، (۱۳۵۹)؛ «لحظه‌های طلوع»، (۱۳۶۰)؛ «منظومه حماسی انتظار»، (۱۳۶۰)؛ «دوراهی»، (۱۳۵۹)؛ «انتظار» و «طور خونین». چند مجموعه شعر تابش هنوز اقبال چاپ نه یافته اند: «بلور عیار»، «غزلهای قلابی»، «بی‌تابی اشراق»، «طور خونین»، «کاروان ناله»، «برکه ذکر»، «شعر آفرینش»، و «نیایشهای مردود» «فرهنگ واژه حروف» «لای بازوان» «هاله‌ای ازتکبیر» «شمیم صحرا» «درانتظارشعرسپیده».

پیرامون مجموعه‌های شعری تابش، مشت نمونه خروار چند سطری در باره «لحظه‌های طلوع» چنین گفته شده است : «محتوای کلی آثار شاعر در این کتاب (لحظه‌های طلوع)، جهاد و مقاومت اسلامی افغانستان است و البته نوعی حال و هوای تغزلی و عاشقانه را هم در آن می‌بینیم. به واقع پیوندی بین حماسه و تغزل ایجاد شده و حاصل کار، شعری است که از استحکام بیان حماسی و در عین حال لطافت بیان تغزلی برخوردار است:
از بلندای تردید
از هجوم شرمزای هراس
رهیدم
زیبا‌تر از ستاره
از کهکشان
چشمان تو! آه!
توفان تکبیر بر لبم شکفت
صلوات گفتم
دوباره بلند‌تر
*
چشمان تو تلاطم پاکی بود
و من غریقی بیمار
خود را در نگاه تو شستن؟!
حادثه‌ای عظیم است
که توفان دریا‌ها
و خشم آتشفشان را به سخریه می‌گیرد
خود را در نگاه تو یافتن
ترانه‌های روستایی است
که در پاییز
از عشق چوپانی می‌سراید در نای
چشمان تو غزلند
عارفانه
زیبا

بازگشت تابش به وطن و نظریات دیگران راجع به او:

بعد از تحولات جدید در افغانستان تابش به زادگاه خود هرات برگشت و در آنجا نیز دست به هیچ گونه فعالیت عملی و یا سیاسی نه زد و فقط حلقه‌های درس خصوصی با شاگردان و دوستانش در منزل خود بر گزار می‌کرد.

آنگاه که صحبت از منزل و خانه می‌شود نا‌توانی‌های اقتصادی تابش عرق شرم و خجالت را بر پیشانی رژیم‌ها و حتا مردم که قدر بزرگانی چون تابش را نه شناختند؛ روان می‌سازد. تابش وقتی به زادگاهش هرات برگشت در فقر و ناتوانی زنده گی را مثل دوره ی مهاجرت دنبال نمود. در شماره ۳۵ مجله آورنگ هشتم صفحه۲۱ و ۱۸ در مصاحبه با سعاتملوک تابش چنین بیان می‌کند. او پس از سقوط طالبان به هرات برگشت تا اگر بتواند بر غربت نقطه پایان بگذارد اما هرات را کاغذ مچاله شد ه‌یی یافت. تابش سال‌های غربت را چنین تصویر می‌کند: «در طول بیست و پنج سال غربت و آواره گی حتا بیست و پنج روز زنده گی خصوصی نه داشتم. برای خود و زنده گی خود و نیازهای خود و نشاط خود کار نه کردم. نه خانه‌یی داشتم و نه خانه سامانی! فعلا که به شهر خود برگشته‌ام به فکر چیزی به نام زنده گی شخصی و خصوصی نه می‌باشم.»

به راستی که او نه خانه‌ای داشت و نه همخانه‌ای، چون همسر نداشت و تا ۵۹ ساله گی مجرد و یک ربع قرن در غربت زیست و چون به وطن باز گشت؛ گفت: «بعد از بیست و پنج سال دوری به هرات بر گشته‌ام؛ شهرم را چنان که در یکی از سروده‌های قبلی خود به برگی چروکیده و مچاله شده تشبیه کرده بودم، یافتم. شاید این بدان دلیل بوده است که از غرب هرات وارد شده (ام) و این قسمت هم واقعا درد انگیز است.»

تابش در لابلای این مصاحبه می‌گوید «نه خانه‌یی داشت و نه همخانه‌یی» چون همسر نهگرفت و تا ۵۹ ساله گی مجرد زیست. بلی او مجرد زیست. آصف فکرت دوست دیرینه تابش درین باره می‌گوید «... پنج سال گذشت. سعادتملوک تابش را در کابل دیدم. سال ۱۳۵۳ خورشیدی بود. فکر می‌کنم آخرین سال دانشگاه را می‌گذرانید. تابش را هفته‌یی دو-سه بار در راه می‌دیدم. خانه ی یکی از خویشاوندان که تابش با آنان پیوند یافته بود، در انتهای خیابان خانه ی ما واقع شده بود؛ در فاصله ی میان قلعه ی موسی و قلعه ی فتح الله. در آن سال تابش جوانی با نشاط و سرزنده و با طراوت بود. اگر اشعار تاریخ دار آن سال‌ها را داشته باشید، آن طراوت و نشاط را در شعر او خواهید دید. دریغا که ناگهان پیشامدی ناگوار دلش را شکست و طبعش را افسرد و آن طراوتش پژمرده گی گرفت. پیشامدی چنان ناگوار که مویش را سپید ساخت. بیداد زمان و آزمندی اهل زمانه دلش را به سختی شکست چنان که این بیت زبان حال او شد:

شکسته دل‌تر از آن ساغر بلورینم

که در می‌انه ی خارا کنی زدست رها

گفتی از آن پس سعادتملوک تابش بر آن شد تا مسیح وار قدم به وادی تجرّد نهد و از آن وادی پای بیرون نه گذارد.» تابش در زادگاهش هرات باستان در خانه نشست و از گنجینه دانستنی‌هایش قطراتی بر دامن شاگردانش نثار می کرد. برای شناخت بیشتر شخصیت و شعر سعادتملوک تابش از زبان چند شخصیت شناخته شده در جهان شعر و ادب افغانستان چنین می‌خوانیم. آصف فکرت دوست دیرینه تابش که سالیان دراز غربت در ایران را با او سپری نموده بود شمه‌یی از نیکویی‌های تابش را چنین به رشته تحریر حمایل می‌کند «استاد سعادتملوک تابش شاعر، نویسنده، آموزگار، اندیشمند و خطیبی والامقام بود. از محاسن او یکی این بود که فیض و برکت او، بدون خودنمایی و فضل فروشی، به جوانان می‌رسید. رفتارش سرمشق دیگران می‌شد و لاجرم هریک از حاضران محضر او را برخوردار از فضیلتی می‌دیدی. انجمنهای متعددی با هدف آموزش و ارتقاء سطح فکر جوانان تأسیس کرد و در این راه همیشه موفق بود. در کنار دانش اندوزی و تعلیم، تهذیب فرهنگ و اخلاق جوانان بیش از هر موضوعی مدّ نظرش بود. به آراسته گی و پاکیزه گی جامه می‌پوشید. مهمان نواز بود. از پذیرایی او لذت می‌بردی. دلبسته ی گل پروری بود. گفتی گل‌ها نیز زبان محبت او را می‌دانستند. گلدانهای خانه ی او بیش از هر گلدان دیگری گل و برگ و طراوت داشتند. از هر کتابی که تازه به بازار می‌آمد و سزاوار نگهداری در کتابخانه بود، نسخه‌یی می‌خرید و کتابخانه‌ی غنی و اکادمیک داشت. هنرش به شعر و نویسنده گی محدود نه می‌شد. خطیب و سخنوری ماهر بود. با وقار و شمرده شمرده و فصیح سخن می‌گفت. رسام و نقاش زبردستی بود. تابلوهای بسیار زیبای گل و برگ و مناظر طبیعی آفرید.‌ای کاش ارادتمندان و دوستان تابش در هرات گزارش و تصاویری از تابلوهای نقاشی و رسامی او نیز تهیه کنند و به نشر بسپارند.» لطیف ناظمی می‌گوید «... در هرات دیدمش. در این دو سفر تفاوت آشکاری در بینش سیاسی و دینی او حس کردم. او راه درازی را از بنیادگرایی دینی تا عرفان اسلامی پیموده بود. هرچند سیاست عملی را به یک سو گذاشته بود اما با بینش سیاسی وداع نکرده بود. تابش، آدمی چند بعدی بود، یعنی شاعر بود، پژوهشگر بود، متفکر بود، عرفان‌شناس بود، نقاش بود و فعال سیاسی نیز بود.» لطیف ناظمی در باره تابش در بخش دیگری ازصحبتش چنین می‌گوید: «داوری درست در خصوص شعرش این است که او از یک سو شاعری است مکثر و از سوی دیگرغالب سروده‌هایش از گوهر شعری بهره دارند. با آنکه تفکر فلسفی و تألمات اجتماعی را درشعر می‌ریزد ولی سخنش آمیخته با صور خیال است و کمترین شعارگونه می‌نماید. در آغاز سخنسرایی شیوه هندی و نحوه کلام میرزا عبدالقادر بیدل بر سروده‌هایش سایه انداخته است اما در سال‌های پسین است که راهش را به خصوص در غزل‌هایش به سوی مولانا جلال الدین محمد بلخی کج می‌کند.» تابش همچنان که یاد گردید شیوه هندی در اشعارش هویدا است. رضا چهرقانی برچلوبی می‌نویسد: «اولین چیزی که در جمال‌شناسی شعر مقاومت افغانستان جلب نظر می‌کند تابیدن طیف لطیفی از ظرافتهای سبک هندی بر آثار نسلهای مختلف شاعران افغانستان است. این پرتو لطیف که در آغاز رنگی ملایم و متعادل دارد رفته رفته چنان غلیظ می‌شود که شعر نسل امروزی افغانستان را کاملاً تحت تأثیر خود می‌گیرد. در دفتر نخست شعر مقاومت افغانستان، اولین بیت که از سعادت ملوک تابش است رنگ و بوی هندی دارد.»

ز حیا به محفل ناز او نگهم به دیده نمی‌رسد

دو جهان زبان اگرم بود به لب گزیده نمی‌رسد

کاظم کاظمی شاعر مطرح افغانستان که با شعر «پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت» خوش درخشید؛ راجع به سعادتملوک تابش چنین می‌نگارد: «او از پیشگامان شعر مقاومت افغانستان به حساب می‌آید و به ویژه در دهه شصت، از مطرح‌ترین شاعران مهاجر در مجامع ادبی ایران بود... محتوی کلیه آثار شاعر در این کتاب (لحظه‌های طلوع) جهاد و مقاومت اسلامی افغانستان است و البته نوعی حال و هوای تغزلی و عاشقانه را هم در آن می‌بینیم. به واقع پیوندی بین حماسه و تغزل ایجادشده و حاصل کار، شعری است که از استحکام بیان حماسی و در عین حال لطافت بیان تغزلی برخوردار است:

از بلندای تردید

از هجوم شرمزای هراس

رهیدم

زیبا‌تر از ستاره

از کهکشان

چشمان تو! آه!

توفان تکبیربرلبم شگفت

صلوات گفتم

دوباره بلندتر

*

چشمان تو تلاتم پاکی بود

ومن غریقی بیمار

خود را در نگاه توشستن

حادثه‌ای عظیم است

که توفان دریا ها

و خشم آتشفشان را به سخریه می‌گیرد

خود را در نگاه تو یافتن

ترانه‌های روستایی است

که در پائیز

از عشق چوپانی می‌سراید در نای

چشمان توغزلند

عارفانه

زیبا

سعادتملوک تابش در نشیب و فراز زنده گی اش هرچند مجرد زیست و باران رحمت پدر شدن در دلش یخ بسته بود فرزندان صالح که خیر جاریه می‌باشند در لابلای گنجینه‌ها و آثار پر بهایش به ارمغان گذاشت. سر انجام طلوع درخشان کاروان زنده گی تابش با پیمودن کوه‌ها، کوتل‌ها، دریا‌ها، دشتهای گل لاله وخارهای مغیلان به آغوش غروب تاریک غرق گردید و درد ورنج وطنداران، ظلم وستمهای خود وبیگانه، بینوایی بیوه زنان و یتیمان، ویرانی وطن، بی‌بندباری‌های سیاسی و شاید هم لحظات تنهایی، نه همسری، نه فرزندی و نه نواسه ای که بگویند بابا، بابا کلان، دست به دست هم داده قلب راه پیموده‌اش را از آغوش «مادر پیر» در «هوای قفس» تنگ و زندانی ساخت.


تابش از مدت چند سال به ابن سو از بیماری قلبی رنج می‌برد. او مرد صبور و شکیبا بود. در روزهای اول ماه میزان ۱۳۸۹ هجری شمسی درد شدید تحمل ناپذیری سینه و قلبش را در بین چنگالهای عبوس خود به شدت فشار می‌داد. دوستان و اقربا به سرعت او را به هندوستان منتقل کردند؛ ولی تلاش‌ها ثمر نه دادند و صبح روز چهارشنبه هفتم میزان ۱۳۸۹ هجری شمسی مطابق ۲۹ سپتمبر ۲۰۱۰ به اثر سکته قلبی در یکی از بیمارستانهای هندوستان در گذشت. روانش شاد و یادش گرامی باد.

سفری از

شعر مادر پیر تا هوای قفس

برمیگردیم به عنوان این نوشته «سفری از شعر مادر پیر تا هوای قفس» چه زیباست که در پیشانی این بخش شعر «مادر پیر» را به عنوان حسن شروع ثبت نماییم.

مادر پیر

آن صبح درد خیز

لبخند پیر زال در آیینه جان سپرد

لغزید چون نگاه ضعیفش به روی وموی

در کوچه‌های چهره در هم کشیده‌اش

نقش امید‌های جوانی فتاده بود

اشکی درشت و سرد

لرزید روی پلک و چو طفلی غریب و گنگ

در بازوان آیینه انداخت خویش را

آن روز هم گذشت که چون روز‌های پیش

پروانه طلایی امید وعشق او

امید شام عشرت و دامادی پسر

در کشتزار خاطر افسرده‌اش بسی

پر زد به شور وشوق

**

تیر غروب از جگر ابر خون چکاند

خورشید در پناه درختان بید مرد

کرم سیاه شب به خم شاخه‌ها تپید

آمد پسر ز کوچه ولی خسته و غمین

لختی ز شب گذشت

هر یک درون بستر اندیشه دراز

خفتند روی بستر چرکین خویشتن

فرزند خواب دید که با حور دختری

بزمی به پا نموده و خلوتگه و صفاست

در حجله زفاف و شب عیش و عشرت است

خنیاگران به پرده شادی زنند تار

دوشیزده گان مست همه در سرور و رقص

اما

صدای ناله جانسوز مادرش

کز ترس در میانه کابوس‌های خواب

فریاد زد که: آه

کمک، سوخت، سوخت، سوخت

او را ز کاخ مبهم خوابش بیرون کشید

پاشید عطر خواب ز چشمان او، مگر

دیو غضب به حلقه درهای دیده‌اش

کوبید تند و گرم

ناگاه کوفت بر سر بیچاره مادرش

مشتی بزرگ و سخت

***

مادر که دیو مرگ به رگهای خسته‌اش

فریاد می‌کشید

آهسته زیر لب ز خوشی این سرود خواند

عمرت دراز باد!

مهر سعادت ابدی همرهت پسر!

راهت به سوی شهر پر از نور باز باد

لیکن مرا ببخش

من خواب دیدم اینکه تو در بین آتشی

ویندم سرود بر لب لرزان او فسرد

چون زهر سرد مرگ به نایش رسیده بود

غلطید و جان سپرد

دو شعر «مادر پیر» و «هوای قفس» ،دو دوره ی جوانی و پیری تابش، دو دنیای متنوع شکل و محتوا را تمثیل و حکایت می‌نماید. شعر مادر پیر  در سالهای ۱۳۵۳ هجری شمسی سروده شده است. شعری در مکتب ریالیزم و بیان افسانه گونه‌یی می‌باشد که در روند زنده گی با بیان ساده و روان هرچند ترکیبات و عبارات بکر و تازه عام فهم و احساسات را حتا با اشک چشم بدرقه و همراهی می‌نماید؛ سروده شده است. آنچه در شعر مادرپیر قابل یادآوری است دوران جوانی تابش، او بیست و سه ساله است و با شور و شوقی نیرومند قدم برمیدارد و هنوز دست فلسفه و سیاست در شاهرگ شعرش آنچنانی موج و تپش را آشکارا نه نموده است .هنوز هدایات دینی راه شعرش را به عمق شریعت و طریقت سوق نه داده است. هنوز تجاوز بیگانه گان و کشتار مردم بیگناه و ویرانی وطن عزیز دروازه شعر جهادی و مقاومت را باز نه نموده است. شعرش روان، ساده و عام فهم است. هرچند شعر مادرپیر دست و پایش را از زنجیر قافیه آزاد نموده است اما هنوز در آغوش اوزان صادقانه کلاسیک راه خود را در بازار شعر نو تمثیل و به نمایش گذاشته است. شعرمادر پیر در سال ۱۳۵۳ هجری شمسی در مسابقه بزرگداشت روز مادر برنده جایزه نخست شد و در آن دوران که شاعران ورزیده وعالیقدر در وطن عزیز می‌درخشیدند؛ کار آسان نه بود. پیرامون شعر مادر پیر شاعر توانا پرتو نادری چنین می‌گوید: «دریافت من چنین است که این شعر زنده‌یاد سعادتملوک تابش تا آن زمان یکی از زیبا‌ترین و موفق‌ترین شعرهای فارسی دری در افغانستان بود که در وزن آزاد عروضی سروده شده بود. پندار من چنین است که این شعر کماکان از چنان جایگاهی برخوردار است. از دیگر کار‌های تابش که بگذریم او با همین شعرش بدون تردید یکی از پیشگامان و نام‌آوران شعر عروض آزاد در افغانستان است». شعر مادر را محتوای گیرا و داستانی، ترکیبات بکر و تازه، زیبا و قشنگ و دلنشین ساخته است. نمونه‌هایی ازعبارات و ترکیبات بکر و تازه در شعر تابش:

به جای چرک و چروک چهره، چه زیبا تمثیل نموده است: «در کوچه‌های چهره در هم کشیده‌اش» .

«در کشتزار خاطر افسرده‌اش بسی» یکی دیگر از ترکیبات و عبارات زیبا و قشنگی می‌باشد که تابش با توانمندی ادبی بسیار ساده و روان جلوه داده است. «تیر غروب از جگر ابر خون چکاند» غروب را به تیر و یا تیر را با غروب همنوا ساختن در ترکیبی تازه و قشنگ و زیبا بر روح و شکل شعر تابش عظمت و معراج قدرت می‌بخشد.

«کرم سیاه شب به خم شاخه‌ها تپید»- کرم، شب وشاخه سه کلمه که در ذهن ساده در یک صف قرار دادن آن، اگر ناممکن نه گوییم بسی مشکل می‌نماید، با مهارت استادانه در یک عبارت فوق العاده خوشگوار و دل انگیز کنار هم مروارید وار حمایل شده است و بر دل صمیمانه می‌نشیند.

استفاده از کلمه «درشت» به معنای بزرگ - «اشکی درشت و سرد» . «بستر اندیشه دراز» ترکیب بسیار زیبا و استعمال، کلمه «دراز» را با «اندیشه» به شکل احسنی نقش و ترسیم نموده است. ترکیب عالی «عطر خواب» زیبایی خاص خود را دارد.

کلمات محلی و یا عامیانه: تابش در اشعار خود کلمات عامیانه و محلی را چه زیبا بیان نموده است. «پیرزال» در بخشی از افغانستان پیرزن را «پیرزال» می‌گویند- «لبخند پیرزال در آیینه جان سپرد». پلک: پلک چشم که به یک اصطلاح محلی و عامیانه تبدیل شده است- «لرزید روی پلک و چو طفلی غریب و گنگ». «درشت» به معنای بزرگ- «اشکی درشت و سرد» .

درین راستا کاظم کاظمی چنین می‌نگارد. «ویژه گی دیگری که در شعر تابش قابل مشاهده است و این در آثار شاعران جوان مهاجر که در ایران بالیده‌ اند کمترین دیده می‌شود، بومی گرایی زبانی و تصویری است. یعنی در این شعر‌ها گاه ویژه گی هایی از زبان فارسی دری افغانستان به چشم می‌خورند که می‌تواند برای خواننده ایرانی، نوعی آشنایی زدایی به همراه داشته باشد، مثل «به جان بودن لباس» به جای «به تن بودن آن» در اینجا:

من از دیار حادثه می‌آیم
از دیار فلسفه تاریخ
جایی که عشق
رخت شهادت به جان اوست

تابش برعلاوه این که شاعر توانا و شیوا بیان می‌باشد در داستان نویسی نیز ید طولی دارد. در شعر «مادر پیر» روند داستانی را به نیکویی دنبال نموده است.

نکات نقد گونه:

هدف مدح نیست بلکه سره کردن خوبی‌ها از بدی‌ها می‌باشد در شعر مادر پیر که جهانی از زیبایی شکل و محتوا در آن نهفته است، کلمه «امید» دو بار به دنبال هم تکرار شده است. اگر کلمات دیگری که با مفهوم امید همنوا می‌باشد، استعمال می‌گردید بر زیبایی شعر می‌افزود.

«پروانه طلایی امید و عشق او»

«امید شام عشرت و دامادی پسر»

نکته بسیار مهم راجع به شعر «مادر پیر» محتوای شعر می‌باشد. تکرار موضوعات توسط شاعران در طول تاریخ ادبیات تجربه شده است. موضوع و محتوای شعر «مادر پیر» الهام و برداشتی از شعر «قلب مادر» ایرج میرزا می‌باشد.

ایرج میرزا در شعر قلب مادر سروده است:

رفت و مادر را افکند بخاک سینه بدرید و دل آورد بچنگ

از قضا خورد دم در بزمین وندکی رنجه شد او را آرنگ

وآندل گرم که جان داشت هنوز اوفتاد از کف آن بی‌فرهنگ

دید کز آن دل آغشته بخون آید آهسته برون این آهنگ

آه دست پسرم یافت خراش وای پای پسرم خورد بسنگ

سعاتملوک تابش در شعر مادر پیر چنین سروده است:



دیو غضب به حلقه درهای دیده ‌اش

کوبید تند و گرم

ناگاه کوفت بر سر بیچاره مادرش

مشتی بزرگ و سخت

***

مادر که دیو مرگ به رگهای خسته ‌اش

فریاد می‌کشید

آهسته زیر لب ز خوشی این سرود خواند

عمرت دراز باد!

مهر سعادت ابدی همرهت پسر!

راهت به سوی شهر پر از نور باز باد

لیکن مرا ببخش

من خواب دیدم اینکه تو در بین آتشی

ویندم سرود بر لب لرزان او فسرد

چون زهر سرد مرگ به نایش رسیده بود

غلطید و جان سپرد



تابش این موضوع و محتوا را از دامان قافیه و کلاسیک کشیده و با ترکیبات و بیان شعر نو شکل تازه بخشیده است اما هنوز هم تکرار موضوع اظهر من الشمس است که دروازه و یا زبان نقد نویسان را دست و پا می‌دهد که بدون دغدغه و ترس و هراس نقد گونه قلمفرسایی نمایند. با درنظر داشت همه ابعاد و توضیحات، شعر مادر پیر یکی از بهترین اشعار زمان خود و بدون شک صادقانه می‌زیبد که جایزه بهترین شعر مادر را برایش تبریک گفت و بر صحبت پرتو نادری مهر صحه زد که می‌گوید: «... او با همین شعرش بدون تردید یکی از پیشگامان و نام‌آوران شعر عروض آزاد در افغانستان است».

اما در شعر هوای قفس جریان به کلی متفاوت است. برای احترام به عنوان این نوشته -از شعر مادر پیر تا هوای قفس-اولا شعر هوای قفس را می‌نگاریم و بعدا از آن می‌آموزیم.

هوای قفس

بسپار

دست‌هایت را به من بسپار

تا بوسه‌ها ناسروده نماند

و شهامت ایمان

در هیأتی شگفته به نا‌پاکی

هجوم آرند


ای پر توان‌ترین غزلخوانان

و زخمی‌ترین اسیران

فریاد

از هوای قفس فریاد

کو آن دو دوست

آن دو حرف راستی

آن دو شعر

دو عصیان؟

کو آن طلایه‌های رهایی؟

آن کلید روز‌های برکت؟

کلید باغهای ر‌هایش؟

حیف است


نفرین به آن که زنجیر را اختراع کرد

نفرین به آن که قفل ساخت

ما از قفس سرودیم

تا بالهای زخمی

و پایهای معتادبه چوبه‌های دار

در دخمه‌های یاد نپوسد

و رهایی

با سنگ حادثات وزن گردد


اما توای بزرگ‌تر از باور

دستان پر مهابت زخمینت را

بر گرد بوسه‌های شکوهنده ‌ام

حلقه کن

تا من به خشم پر گشایم

و هیبت پروازم

صیاد و دام و قفل و قفس را

فسانه سازد

بسپار

بسپار دستهای غیور تو را

تا شهرم از درفش شهادت

رنگین باشد

بسپار



تابش بی‌گمان این شعر را نزدیک به سه دهه بعد از شعر مادرپیر سروده است. این زمانیست که برف پیری به نقد جوانی موی سیاه را رنگ سفید بخشیده است- موی سفید را فلکم رایگان نداند    این رشته را به نقد جوانی خریده ام

تابش در روند سه دهه اخیر چون شناوران پژوهشگر دست و پا نرم می‌کند. دیگر شور و شوق جوانی دست احساسات، الگوی تخیلات و تفکراتش را در اختیار نه دارد. این جهان دیگریست. هدایات قرآن و حدیث، پیوند صحیفه سجادیه، عمق بحر فلسفه و روند سیاسی سه دهه اخیر، او را پیوست مستحکمی با جهان دیگری بخشیده است. او از خم کوچه و کوره راههای شاگری به هفت شهرعشق استادی قدم می‌گذارد. در زیر سالهای غرق در لابلای صفحات کتب و زیر موجی از تبلیغ و تدریس استادان، روز به روز رنگ بر رنگ افکار، عقیده و روش زنده گی اش بخشیده و حالا به استادی کهن سن با جهانی از علم ودانش مبدل گردیده است که نمی‌تواند شعرش را با آن ساده گی شعر مادر پیر ارایه بدارد. حالا هرچند تلاش هم بدارد دست آموخته‌هایش لگام را به اختیار گرفته و اسب سرکش افکارش او را به سوی کهکشانهای از دین، فلسفه و سیاست رهنمون می‌سازد. این زمان بر علاوه این که زنجیر قافیه را از دست و پای شعرش باز می‌نماید قید و بست آوزان نیز سد راهش نه گردیده و آزاد آزاد می‌سراید. هوای قفس سمبل و نمونه بارزی از این ادعا می‌باشد. در شعر هوای قفس رسم و رواج شروع شعر با یک مصرع، جمله و یا عبارت تبدیل به یک کلمه شده است کلمه که اگر از دیدگاه دینی، فلسفی، سیاسی و ادبی به آن نگریسته شود کیفیت خاصی که از گشایش یک معما به دست می‌آید؛ ذهن و دل را جلوه تازه می‌بخشد. تابش با جرات استثنایی شعر هوای قفس را با این کلمه آغاز می‌کند «بسپار» چه می‌شود برای یک لمحه کوتاه بر ابعاد فلسفی، دینی و سیاسی «بسپار» مکث کنید. در روند شعر هوای قفس حرکت، نهضت و قیام سیاسی انقلابی را مشاهده می‌کنیم.

کو آن دو دست‌

آن دو شعر دو عصیان؟

کو آن طلایه‌های رهایی؟

آن کلید روز‌های برکت؟

کلید باغهای ر‌هایش؟

تابش که در شعر مادر پیر فرزند دلبند مادر بود در شعر هوای قفس فیلسوف مآبانه فریاد‌های عمیق می‌کشد. این بار به یک ظالم، ستمگر خونخوار انگشت انتقاد نه می‌کشد. به یک حادثه و واقعه نیز اشاره نه می‌کند، بلکه به عمق دریا فرومیرود و ریشه را و آن کس که تخم ظلم، ستم، استسمار و استعمار را کاشت با شمشیر لفظ دری نفرین می‌نماید.

نفرین به آن که زنجیر را اختراع کرد

نفرین به آن که قفل ساخت

تابش یک مسلمان مؤمن است که ظلم و ستم بیگانه گان و بی دینان ، احساسات اسلامی او را متحرک می‌سازد و فریاد جهاد و شهادت سر می دهد.

بسپار دستهای غیور تو را

تا شهرم از درفش شهادت

رنگین باشد

بسپار

سعادتملوک تابش در شعر هوای قفس به سنگر می‌رود و آزادمنشانه برای رهای از قفس فریاد می‌کشد.

تا من به خشم پر گشایم

و هیبت پروازم

صیاد و دام و قفل و قفس را

فسانه سازد

شعر هوای قفس بی‌گمان یکی از شه کارهای تابش و با امواجی از جهاد و شهادت و یا شعر جهادی و مقاومت به لباس یک استاد فلسفه، دین و سیاست و بیان تازه در پیشانی ادبیات معاصر افغانستان می‌درخشد. پیرامون شعر هوای قفس اگر نقد کونه اشاره نه شود مبادا کم لطفی یک طرفه و تبعیصی بر شعر مادر پیر تلقی گردد. در شعر هوای قفس و اشعار دیگری در این پیمانه موجی از گره گشایی‌های فلسفی، مفاهیم عمیق دینی، موضوعات بغرنج سیاسی و ترکیبات بکر و تازه ادبی، همچنان که استادان و نخبه گان را حالتی خاص می‌بخشد؛ شاگردان و نوپردازان را در صحرای بی‌پایانی رهنمون می‌سازد که خود را شاید گمشده یابند و به این اندیشه تمایل پیدا کنند که چه می‌شد از کنار این اشعار چشم پت می‌گذشتیم و سراغ مادر پیر را می‌گرفتیم در این راستا ترس و واهمه از این است که مبادا سروده‌های زیادی از جهان تابش ناخوانده فراموش گردند.

یا انگشت تعجب و تحیر بر فهم

و پای های معتاد به چوبه‌های دار

در دخمه‌های یاد نپوسد

و رهایی

با سنگ حادثات وزن گردد

شعر دیگری عمیق‌تر، از این بُعد جهان سعادتملوک تابش درج می‌گردد.



آه

ای تراکم همه طوفان ها

تبلور هنر عشق

شب‌ها به یاد بود خروش محبتت

در پهنه تخیل و ایثار

در التهاب پر هیجان شعر

با اشک و داغ جشن دل انگیزی

می‌شود به پای



کز هر کرانه ناله تلخی

طغیان پرطنین غریوی

عصیان جاز را به تمسخر نشسته است

جشنی که در شکوه غم انگیزش

رؤیای برکه‌ی غم آلود

و مرداب‌های ساکت بوناک

تعبیر موج سرکش دریاهاست

و تمامت تندرها

در هیأت شکفته گی دره‌های سبز

و گندمزارهای طلایی

در بازوی سپیده عاشق

تثبیت می‌کند هیجانش را

جشنی که خود تجسم فریادی است

عاشقانه

باشکوه

زیرا در انتظار بودن

یعنی


جاری شدن به جوهر فریاد و خشم و عشق

یعنی

به جوهر همی زشتی ها

آگاه و پر زکینه

تاختن، تاراندن

یعنی که نفی

نفی بدی، زشتی

انکار خواب، خفت

خود خواهی

تردید در زبونی، پستی و بیداد

شک داشتن به برده و بادار

به نا‌پاکی

یعنی که طرد

طرد هر آنچه مرا زمن

می‌گیرد و به مزبله می‌بخشد

شک داشتن به ترس

به پژمردگی به پوچی

تردید در تباهی، بیهوده گی به یأس


سعادتملوک تابش با عمری کوتاه، جهانی را در آثار پر ارزش خود به ارمغان گذاشته است که در تاج تاریخ ادبیات معاصرافغانستان جاویدانی خواهد درخشید. سروده‌های تابش که موجی از ادب، فلسفه، دین و سیاست را در آغوش کلمات و عبارات پسندیده ارایه نموده است، متنوع و از مادر پیر تا هوای قفس جریان قوی و بزرگی را تمثیل می‌نماید و از ریالیزم وساده سرایی تا عمق مفاهیم، دروازه را بروی هر ذوق و علاقه مند باز نموده است. تابش با شعر مادر پیر تا هوای قفس روند تاریخی مکتب‌های ادبی خراسانی را با فهم و درک زبان و فرهنگ عربی به مکتب عراقی و دانش عرفان و معما گشای فلسفی، دینی، سیاسی پیوند مستحکم به مکتب هندی می‌بخشد. او که در شعر مادر پیر به عاشق مولانا جلال الدین بلخی می ‌ماند که شعر

بشنو ازن ی چون حکایت می‌کند

از جدایی ها شکایت می‌کند

را می‌خواند و لذت داستانی، عاشقانه و هنری می‌برد در شعر هوای قفس و اشعار عارفانه به شناوری تبدیل می‌شود که به عمق بحر مولانا غوطه ور می‌گردد و چون یک سالک با حالات و مقامات سیر الی الله، سیر فنا فی الله، سیر عن الله و سیر فی الاشیا، جهان وحدت الوجود (همه اوست) را درک می‌کند و از آن شعر (بشنو از نی...) لذت می‌برد و فهم و درک جهان مولانا را تجربه می‌نماید. تابش که با شعر مادرپیر به اشعار میرزا عبدالقادر بیدل «سیر فکرم آسان نیست کوهم و کوتل دارم» با تعجب کنار کوه و کوتل ایستاده به زیبایی آن غرق می‌شود با شعرهوای قفس انرزی و توان می‌یابد و کوه و کوتل را تنها تما شا نه می‌کند و با جرات بالامیرود و آن را می‌پیماید و گشایش معما گونه اشعار بیدل، لذتی که هنوز برای بخشی از ادب دوستان می‌سر نیست؛ باز و شامل حالش می‌گرداند.

سفری در اشعار مادر پیر و هوای قفس شرایط را برایم میسر گردانید که به وقت خود ارزش قایل شوم و لذتی که از خواندن اشعار تابش سال‌ها از آن محروم بودم دوباره احیا گردد. سفر خوش آیند و آموزنده «از شعر مادر پیر تا هوای قفس» که هیچگاه فراموشم نه خواهد شد با چند جمله مختصر به امید نواختن زنگ دروازه جدید تکمیل می‌نمایم. هرچند در روند سالهای تلخ و ناگوار تجاوز‌ها، ویرانی‌ها و کشتار‌ها، ادبیات معاصر فارسی دری در افغانستان ضربات مستحکم خورده است اما شاعرانی چون سعادتملوک تابش با گنجینه‌ها و آثار گرانبها خلا‌ها را تا اندازه‌یی پر نموده‌اند. امیدوارم علاقه مندان و دوستداران شعر و ادب دست به دست هم داده مجموعه‌های شعری تابش را به دست چاپ بسپارند تا عزیزانی که هنوز لذت اشعار تابش کامشان را شیرین نه ساخته است با دیدار و زمزمه غرق دنیای تابش گردیده و در حالت و کیفیتی که هر لمحه آن فراموش ناشدنی خواهد بود؛ غرق گردند. شاعر توانای کشور سعادتملوک تابش روحت شاد و یادت گرامی باد.