رسیدن:  07.04.2014  ؛ نشر : 08.04.2014

کاکه تیغون

برای آنهای که پنجاه ساله نشده اند

یک همکار مراکشی داریم که در زنده گی بسیار چیز ها می خواست شود. می خواست نویسنده شود، نشد؛ می خواست روزنامه نگار شود، نشد؛ می خواست بازرگان شود، نشد. امروز اما پس از آن همه نشد ها، چیزی شد که اصلاً نمی خواست شود: پنجاه ساله. این مناسبت را به هر دلیلی که بوده از ما پنهان نگاه داشته بود. ما به مجرد دیدنش حس کردیم که چیزی را احساس می کنیم. مثل آن که چیزی از جنس گُربزی یا شاید هم حرامزاده گی در او به شگوفایی رسیده باشد، چهره اش جوانتر و زنده تر از هر روز دیگر به نظر می رسید. انرژی مثبت مثل مگس بر کاسۀ شیرینی، گرداگرد او را احاطه کرده بود. انتظار جایز نبود. جویا شدیم که چه گپ است. گفت که امروز پنجاه ساله شده. گفتیم کاش ما را خبر می کردی که اگر پنجاه بار بر پدر پنجاه سال عمر رفته لعنت نمی فرستادیم کم از کم پنجاه ثانیۀ پر ارزش را به احترام این همه سال های رفته سکوت می کردیم. معلوم شد که در مراکش یا همان المغرب سابق تجلیل سالگره و محاسبۀ عمر رفته آنقدر ها معمول نیست. چند ماه پیش کتابی را می خواند به نام "در جستجوی خویش" و هر که را در هر جا می دید اولین توصیه اش این بود که آن را حتماً باید بخواند. نظر یگانه کسی که به توصیه های مکرر او توجه کرده و کتاب را خوانده بود این بود که هر که آن را بخواند از زن خود جدا خواهد شد زیرا کسی که خود را بیابد هر چیز دیگر را به راحتی گم می کند. این برداشت عارفانه هر چه بود آدم را برای خواندن کتاب تحریک می کرد. که می داند شاید تصادف بود که هر دوی آن ها با فاصلۀ دو ماه از زن های خود جدا شدند. تصادف دیگر این که هر دو هم هفده سال تمام حلقۀ ازدواج را در انگشت داشتند. تصادف آخری این که هر دو صاحب دو کودک استند.

بهانۀ آشنایی همکار ما با خانم آینده اش کتاب بود همانگونه که همین کتاب بی زبان بهانۀ جدایی شان هم شده بود. در ایامی که در دانشگاه سرگردانی می کشید روزی با کتاب "داشتن یا بودن؟" از اریک فروم وارد دفتری شده بود که خانم جوان آلمانی آنجا کار می کرده است. این کتاب که برای هر دو جالب بوده بهانه می شود تا با یکدیگر در مورد آن صحبت کنند. هنوز چند ماهی نگذشته که می بینند آلمان از مراکش حامله است. بعدش ازدواج و هفده سال زنده گی زناشویی و عاقبت، خواندن کتاب "در جستجوی خویش" که نقطۀ پایانی بر آن همه سال ها می گذارد.

وقتی در کتاب آن قدر توانایی باشد که دو نفر را با هم هفده سال یکجا نگهدارد، لابد این قدرت هم است که آن ها را از هم جدا سازد. یعنی کتاب هم وصل کردن داند و هم فصل کردن فقط باید دانست که با کدام عینک آن را نخواند.

وقتی برای همکار مراکشی خود مبارکی می دادیم در ضمن اضافه کردیم: دست آورد بزرگی است، با وجود هفده سال زنده گی مشترک توانستی به پنجاه ساله گی هم برسی. موفقیتی بزرگتر از این؟

گفت می دانی زن سابقم برایم چه فرستاده؟ یک بسته کاغذ تشناب که بالای هر پارچۀ آن عدد پنجاه نوشته شده است. دو سال بعد که او خودش پنجاه ساله شود همین کاغذ تشناب را برایش به عنوان تحفه پس می فرستم.

معلوم بود آقا ظرافت و نکته سنجی خانم را ندارد. گاهی حتی هفده سال زنده گی مشترک هم انسان را قادر به درک این نکته نمی سازد که این پنجاه سال زنده گی یعنی گُه.

برای نجات دادن همکارما گفتیم، می تواند این کار را بکند ولی باید بر روی کاغذ تشناب عوض پنجاه، هفده نوشته باشد. نفهمید چرا. او را خر فهم کردیم. بیم داشت خانم سابقش هدف از نوشتن هفده بر روی کاغذ تشناب را درک نکند. برایش اطمینان دادیم که اگر در آن هفده سال درک نمی کرده دو سال بعد در پنجاه ساله گی یقیناً درک خواهد کرد. برای کسی که در پنجاه ساله گی این گپ را درک نکند فرستادن و نفرستادن کاغذ تشناب برابر است با چیزی که کاغذ برای پاک کردن آن استفاده می شود.

حالا که با خود می سنجیم، می بینیم که بیشتر از او، شاید ما خود به چنین کاغذ تشنابی که بر روی آن سال های رفتۀ عمر ما نقش بسته باشد ضرورت داشته باشیم. برای سال های گُه، سال های گُه تر و سال های گُه در گُه.

سال ها پیش یک روز با حمیدالله عبیدی مدیر مسوول آسمایی تلفونی گپ می زدیم. گفت که در ماه جولای 2003 پنجاه ساله خواهد شد و قصد دارد محفلی برای تجلیل این مناسبت بگیرد. گفتیم وای، ای که پنجاه رفت و در خوابی! ما هیچگاهی برای خود محفل سالگره نگرفته ایم. با خونسردی خاص خود پاسخ داد: من هم هیچ وقت نگرفته ام. این دفعه اما می خواهم این مناسبت را تجلیل کنم زیرا به خدا معلوم که باز چه وقت پنجاه ساله شوم.

عمر مهمان ناخوانده است. بیست و سی و پنجاه و شصت ندارد. هر کس می تواند نظر به سعۀ صدری که دارد منتظر هدیه گرفتن کاغذ تشنابی باشد که سال های رفتۀ عمر او را بر هر پارچۀ آن نوشته اند.
 
2 اپریل، 20014، هامبورگ