نشر در آسمایی : 11.2014.07
چنین در بستر خنثی که خوابانید عالم را
که گردی هم بنام مرد ازین کشور نمیخیزد"
بیدل
*
عبدالرحمان پژواک
آواز حق از محراب و از منبر نمیخیزد
شدم پیر و ز طبع سردم آتش برنمیخیزد
شرر از اخگر و اخگر ز خاکستر نمیخیزد
ملولم زآنکه روز بهتری با خود نمیآرد
نمی گویم که خور هرروز از خاور نمیخیزد
چه رستاخیز برپا شد هوازی ز انقلاب دهر
نپنداری که از جمه خران محشر نمیخیزد
چنان از راه و رسم باستان افتاد این کشور
که مرد و زن بپا برخاست یک رهبر نمیخیزد
به امیدی که مهدی خیزد آخر شد زمان من
قیامت آمد و در عصر ما جز خر نمیخیزد
از آن خاکی که خون غیرت دارا نمیجوشد
نشان ننگ سُنب اسپ اسکندر نمیخیزد
نخواهد رفت برباد ار بخون تر گشت خاک ما
که در طوفان گردی از زمین تر نمیخیزد
محیط زنده از یک قطره مروارید میسازد
ز صد دریای آب مرده یک گوهر نمیخیزد
شکار شیر آهوی خُتن باشد اگر، هرگز
چو بویی، از دهانش بوی مشک تر نمیخیزد
ز وعظ واعظان دانست منصور این سخن پژواک
که آواز حق از محراب و از منبر نمیخیزد