رسیدن: 07.06.2012 ؛ نشر : 08.06.2012

داکتر عارف پژمان
 

هماهنگ ، صداي کابليان ، خاموش شد !


مردی درهم شکسته، نوميد و سرتاپا پرخاش ، با ريش نامرتب و چشمانی تار که در غروبی دلتنگ از دنيا رفت، روزی شيک پوش ترين و خوش قيافه ترين آواز خوان افغانستان بود! در غزلخوانی سرآمد بود، در خلق سرود ها ی محلی و فولکلور صاحب سبک بود ! موسيقی خراسانی را با سبک هندی درهم آميخته بود ، ميليون ها هوادار داشت. گمان ن
ه مي برم در دهه های چهل و پنجاه، کسی به محبوبيت هماهنگ ، رسيده باشد !

در آوان بدر آمدن خانم ها از چادر ، در باغ زنانه کابل ، برای شهروندان زن کابل ، کنسرت مي داد، از اين رو نام او با نهضت زنان عجين شده است !

سال های بيخيالی و دانشجويی که در ليليه( خوابگاه) دانشگاه کابل مستقر بودم ، مهدی عميد ( معروف به شاجان) ، همکلاس من و راز دار غم و شادی من بود. مهدی عميد ( برادر ارشد داوود سرمد ، انقلابی پرشور ) از قره
باغ شمالی بود؛ همين شاجان ، مرا با افق بيکرانه شعر بيدل آشنا کرد .

ماه رمضان ، هرکدام ، از غزلخوانان سرشناس کابل در يک گوشه
 ی شهر، در مهمانخانه یی يا هوتلی، سی شب آزگار رمضان را ،برنامه ي ساز و آواز داشتند ، استاد رحيم بخش در محلی، صابر در جايی و هماهنگ در ماوايی!

از دانشگاه پياده راه می افتاديم ، تا باغ عمومی، کوچه منده یی کابل، که در کمرگاه اين گذر ، هوتل « بينظير» موقعيت داشت!

اين مهماخانه ، گاه در ماه های رمضان، پاتوق استاد هماهنگ بود!

با شاهجان مير
 فتيم هوتل بينظير ، بزم شبانه هماهنگ . ايشان معمولا با لباس گيبی سپيد خامک دوزی بر سکوی سرود می نشست ، شالی نخودی رنگ هم شانه و سينه او را مستور مي داشت ! غوغا مي کرد، هلهله برپا مي کرد، همه صندلی ها پر بود، برخی آدم ها ، چند ساعت سر پا می ايستادند ؛ مبهوتانه زير وبم ساز و آواز هماهنگ گوش مي دادند ، چندين مستمع شوريده سر را می ديديم ،که ميانه شب، به شيوه يک کودک ، هق هق گريه سر مي دادند ، راستش گاه من و شاهجان هم ، ناخود آگاه، می گريستيم !

فرمايش ها و درخواستی ها ، روی هارمونيه هماهنگ، انبار مي
 شدند ، ايشان از ميان تلی از کاغذ ، يکی را بر مي داشت و ندای خواستگار را لبيک مي گفت، به ياری حافظه، آن ياد بود های گرانسنگ را نقب مي زنم :

از
غمت ناله و فراد کنم ، دلبر من!
خاک عالم به سرم باد کنم ، دلبر
من!
رخ چون ماه نوت، دل من در گروت ، دل من در گروت :
شکوه از جور تو صياد کنم ، دلبر من!


****
الاهی اگر عاشق شود، روزی چو من ديوانه اش کن
چو ديوانه شد و همدرد من، در گوشه
 ی ميخانه اش کن
به غم يارش کن!
گرفتارش کن!
تاچو من آهی کشد و اشکی بفشاند!
تا چو من در آتش غم ، دل را بنشاند!

****
زما توره جانانه ، کډی باريگی (کډي بارېږی) 
زما د زلفو په ارمانه، ک
ډی باريگی ، کډی باريگی !
په آخرت در ته ناری ک
ړم
چه له دنيا
نه ارمانجن راغلی يمه !
ک
ډی باريگی ، کډی باريگی!

****
شمالی لاله زار باشه به ما چی
سراپايش بهار باشه به ما
چی!

****
آستا برو ، ماه تمام ، آسته برو !
يارب به سبو کشان مستم بخشای ، آستا برو، ماه من آستا برو! بر مغبچه گان مي
 پرستم بخشای! آستا برو، ماه تابان،آستا برو!
بر
آن منگر که باده در دست من است!
بر آن که دهد باده به دستم بخشای!آستا برو، راحت جان، آستا برو ! آستا برو، ابروکمان آستا برو!

****
نسا جان گلک من، دلک من
نساجان!
بت بالابلند ، قندولک من
نسا جان گلک من !
****
هماهنگ ، خلاف برخی از پيشکسوتان موسيقی که « سر» داشتند اما سواد خواندن ن
ه داشتند ، از حد سواد سزاوار پذيرشی ، برخوردار بود ، تک بيت های دلاويز و تماشايی، در حافظه داشت و در محل مناسب ، از آن  بهره می گرفت!

مرگ هماهنگ

غروب چارشنبه ، خبر مرگ هماهنگ مثل تگرگ بر سرم ريخت ؛ عينک ذره بينی
ی که گاه مطالعه بر ديده می بندم، مکدر شد، ديدم هيچ جا را نه می بينم!گويا من ، چمدانی از خاطرات بهار آلوده را بردم کنار باغچه و همه را بيرحمانه به خاک سپردم!

سال های خونين سترون

جنگ های تنظيمی کابل، جمعی از ارزنده ترين هنر مندان کوچه خرابات کابل را از پا در افگند ، اينان بوی گوشت سوخته آدم ها را حس کردند، استاد رحيم بخش ، جنازه
 ی دو کودک را در آغوش فشرد، آنان ، نواسه های او بودند!

با دست تهی ،کوله بار رنج را به آتشدان پشاور
بردن ، منت سايه و همسايه شنيدن، دل شير جنگل مي خواهد!،هماهنگ کابل، را بهشت روی زمين می انگاشت !

کابل جان در گرفت ، دودش برآمد

کابل جان در گرفت ، دودش برآمد
آقا بيا بريم به کابل!
دل کابل ز
راکت، پاره، پاره!
نه شب در آسمان او ستاره !
آقا بيا بريم به کابل!

زمانی کابله، آباد بينم ، خبر داری ز
کابل!
که عمر
من، خدا سازد دوباره !
چه می پرسی ز
کابل!



« کابل جان در گرفت » ن
ه مي دانم، اين آواز هماهنگ است يا فرياد کوه شير دروازه، ، يا شيون شبانه ی يک نسل، نسلی که گيسوان مادر خويش را در اسارت ديو ديد و معشوق او زنده به گور شد ! يا فرياد همه آدم های نشسته در کابلستان ؛ شهری که جای پای رستم دستان را ديده است و جولانگاه دختر مهراب کابلی بوده است!

«کابل جان در گرفت» هميشه در گوش من می پيچد!

اندوه هماهنگ ،در دل و ديده کابليان ، جاريست ، مثل آب در گلوگاه نهر ها، تا هميشه ی تاريخ!

دلم مي خواهد، آهنگ کابل جان را با هم ، بار ديگر ، بشنويم - کلیک برای شنیدن صدا

يادداشت: عکس هماهنگ از تارنمای کابل ناتهه ، مصاحبه جناب امانيار با هماهنگ ، گرفته شده است !

http://www.youtube.com/watch?v=YnDSbjXkPWU&feature=player_detailpage

http://www.youtube.com/watch?v=M3f7fnazwWg&feature=player_detailpage

http://www.youtube.com/watch?v=7osDk1CvpR4&feature=player_detailpage

http://www.youtube.com/watch?v=191L-E5M9p8&feature=player_detailpage

http://www.youtube.com/watch?v=LmZu4XE00Ho&feature=player_detailpage

استاد هماهنگ آواز خوان آهنگ‌های فلکلور افغان درگذشت

هماهنگ؛ صدایی از نسل خراباتیان