نجیب الله آگاه

 شهرشبرغان


ببين،که عشق به زنجيرمي شود

ببين،که عشق به زنجيرمي شود آنک
سرودوزمزمه تکفيرمي شود آنک
به دستِ لشکرِپاييز- اين مداومِ زرد-
فضاي باغچه تسخيرمي شود آنک
به کوچه کوچهء ايِن شهرآفتاب زده
صداي سرب سرازيرمي شود آنک
چه خواب هاي طلايي، چه لحظه هاي سپيد
به سوگ و واهمه تعبيرمي شود آنک
ببين چگونه يقين رازساقه مي سوزد؟
جهالتي،که فراگيرمي شود آنک
چوبنگري به هياهوي مدهش بيداد
تمام ﻣﺳئله تفسيرمي شود آنک
به گوش کس نرسد اعتراض ما هرگز
چرا؟
- که تکيه به شمشيرمي شود آنک



لحظه
چشم هايت مي گشايي: مرگ مي بيني به چشم
دست هايت مي گشايي: باد مي بيني به دست

آنچه مي خواهي که باشد، ليک مي بيني که نيست
آنچه مي خواهي نباشد، ليک مي بيني که هست