رسیدن به آسمایی:11.2007 .01 ؛ تاریخ نشر در آسمایی :11.2007 .01

استاد مهوش: موسیقی هم حس می شود و هم درک

گفتگو از  فرهاد

گپ هایی از شهبانوی موسیقی کشور

وقتی صدایش رامی شنوی، احساس می کنی چیزی زیر پوستت می دود، چیزی در اندرونت به صدا درمی آید، صدای این صدا را با خونت لمس نموده و در رگ هایت حسش می کنی. هنگامی که می خواند:" در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم+ به آن امید دهم جان که خاک کوی تو باشم"، عطر صدایش روی گلدان احساست می شگفد، آن گاه به این دریافت ژرف می رسی که صدای ناب و آواز ملکوتی، عطیه یی است از جنس موهبت الاهی که به هر کس و هر آدمی داده نمی شود......

بی تردید این صدا، صدای" شهبانوی موسیقی" کشور، استاد فریده مهوش است. هرگاه که استاد گلو صاف می کند و از آبشار شفاف صدایش، ترانه و ترنم فرو می ریزد، بزرگیش را می فهمی و از ته دل به وی آفرین می گویی. باتوجه بر همین پنداشت (و برای فهم بیشتر دید گاه های استاد در بارهء هنر موسیقی) گپ و گفتی را با وی انجام داده ایم که پیشکش می گردد:

استاد سلام ؟

استاد مهوش: شماسلامت باشید. روزهای تان آبی آبی و لحظه های تان آفتابی باشد.

آیا از سفرتان به افغانستان راضی هستید؟
استاد مهوش: بلی و بسیار روز های خوش و خاطرات فراموش ناشدنی از مردم عزیز و سرزمین سترگم داشتم ودارم.

استاد گرامی، اگر اجازه بدهید، می خواهم از پراگنده گی در پرسش ها و پاسخ جلو گیری شود و گفت و شنود ما صرف در حوزهء هنر موسیقی و دید گاه های شما در این زمینه اختصاص بیاید؟

استاد مهوش: بسیار خوب من در خدمتم.

با سپاس می خواهم در وهلهء نخست بپرسم که تعریف شما از موسیقی چیست وبا چه دید مفهومی به این مقوله می نگرید؟

استادمهوش: به نظر من هنر به صورت مجموعی تعریف ناپذیر است؛ زیرا تعریف محدوده یی است که هنر را "تحریف" می کند، و اتکأ بر مقوله ی تعریف، نوعی محدوده آفرینی در برابر هنر است. وقتی که برای نخستین بار با همچو سئوالی رو به رو شدم، همان بیت معروف خداوند گار بلخ، جلال الدین محمد، به یاد م آمد که گفته است:

"گر بریزی بحر را درکوزه یی

چند گنجد قسمت یک روزه یی"

وبه استناد از قول معروف، هنر بحری است که در کوزهء تعریف و تعابیر نمی گنجد؛ مثل آسمان بی پهناست و هر کجا بروی بر فراز سرماست.

جناب استاد می خواهم با این دید گاه مثالی را در عرصهء موسیقی بیاورید و....

استاد مهوش: (پوزش می خواهم که حرف تان قطع شد) ببینید، موسیقی به یک تعبیر، مجموعه یی از "سُر، لی و تال" است و این سه عنصر ساختاری، شکل دهندهء راگ ها وراگنی های برگرفته از متن راگ های مختلف است. اگر موسیقی رابه طور یکسویه تنها مجموعه یی از سُرتعریف کنید، لی از تعریف باز می ماند واگر تنها آن را هنر "سُرولی" تعریف نمایید، "تال" که بخش مهم و سازندهء موسیقی است از تعریف بیرون می ماند، بنابرین موسیقی به هیچ و جه محدودهء تعریف رانمی پذیرد و مانند آسمان خداوند(ج) بی انتهاست.... در هرجا بروی هست و در هراحساسی، ذوقی برای شنیدن آن موجود است.

از دید شما آیا موسیقی از جنس مقوله های حسی است یادرکی، به زبان ساده تر: آیا موسیقی بیشتر درک می شود و یاحس؟

استاد مهوش: به نظر من موسیقی دو مرحله دارد: یکی درکی و دیگری هم حسی. در یک مرحله می تواند قابل درک و فهم باشد و در مرحلهء دیگر می تواند قابل حس شود؛ اما با این تأکید که چون موسیقی علاوه برجنبهء علمی بودنش، بیشتر باسلیقه و ذوق آدمی سروکار دارد، قدرت حسی آن، برتر از مرحلهء درکی و فهمایی آن است.

 

 

می خواهم این مسأله را بیشتر کالبد شکافی کنید و دراین زمینه، مثال کوچکی بدهید؟

استاد مهوش: مرحله ی درکی زمانی در عرصه ی موسیقی به وجود می آید که آمیزش موسیقی با شعر صورت می گیرد. به گونه ی مثال وقتی که زمزمه می کنیم:

" بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند" (استاد با آواز جاودانه اش این بیت را زمزمه می کند ) این آمیزش شعر با موسیقی، افزون بر مرحله ی حسی بودن، مرحله ی درکی را نیز در ذهن شنونده تداعی می کند و موسیقی، چاشنیی برای تأثیرگذاری بیشتر شعر در مرحله ی درکی آن می شود.

اما وقتی شما صدای ( آ، آ، آ ) و یا " سرگمی" را از حنجره تان بیرون می کشید، این " آ " و سرگم به خودی خود مفهوم درکی ویژه را از لحاظ معنایی و فهمایی ارائه نمی دهد؛ ولی بر عکس، حس عجیبی را در وجودتان بیدار می کند و در ذهن و روان شما تأثیر می گذارد.

با توجه به همین مسأله است که هنر موسیقی، در یک مرحله، زمینه ی درکی پیدا می کند و در مرحله ی بعدتر، حسی می شود.

- به کدام راگ ها بیشتر علاقه دارید؟

استاد مهوش: راگ " درباری"، " یمن " و "بیروی" را به خاطر عظمت بی همتایش بسیار دوست دارم ؛ ولی از جمله ی راگ ها ی تراژِیدی به " سونی "، " شیوار نجنی" و " بیرو" علاقه ی وافر دارم.

چرا به راگ های تراژیدی دلچسبی خاصی دارید، آیا می تواند عامل مشخصی داشته باشد؟

استاد مهوش: ببینید، راگ های تراژیدی و راگنی های مشتق شده از نفس این راگ ها، حالت تزکیه ی عجیبی را برای آدم می دهد. با توجه به مقوله ی تراژِیک در موسیقی، لذت تلخ اما غیر قابل وصفی دارد.

تراژِیدی، انسان را برای درک و حس مشترک دردهای دیگران آماده می سازد. موسیقی تراژِیک به نظر من، نقطه ی گره خوردن عواطف هنرمند با مخاطبان است.

- تا چه حد بحث مقوله ی هنر برای هنر را می پذیرید؟

استاد مهوش: من بر عکس این مسأله می اندیشم. به نظر من هنر در خدمت مردم و اجتماع باید باشد؛ زیرا هنر و هنرمند، موجود برخاسته از خود اجتماع است و چیزی هم فراتر از خدمت به اجتماع و مردم وجود ندارد. اما یاد ما باشد که این تأکید به معنای " عوام زده گی در هنر" نیست، بلکه به مفهوم برقراری ارتباط دو طرفه ی هنر و هنرمند، با مردم و جامعه است.

- در مورد کسانی که از روش و شیوه ی شما در هنر موسیقی پیروی ( و به نحوی تقلید) می کنند، چگونه می اندیشید، آیا از این تقلید و دنباله روی راضی هستید و یا نه ؟

استاد مهوش: من به تعبیر عوام: خاک پای همه ی هنرمندان هستم. به نظر من، هر هنرمندی، با توجه به ویژه گی های هنری کارش، قابل تحسین است. هرکه اگر به تعبیر شما از من پیروی می کند، برایم مایه ی مباهات و افتخار است. هنر منحصر به فرد، گروه، قوم و یا ملت خاصی نیست. از دید من هر آوازخوان و هنرمندی، مخاطبان و علاقه مندان ویژه ی خود را دارد. هیچ کس، همه کس نیست، هر کس با خودش و برای مخاطبانش مطرح است. مهم این است که هرکه علاقه مند خاص خود را دارد.

- وضعیت کنونی موسیقی کشور را چگونه یافته اید؟

- استاد مهوش: مثل هر بخش زنده گی، هنر موسیقی نیز متأثر از تحولات سه دهه ی اخیربوده است؛ اما چیزی که برایم در پهنه ی موسیقی افغانستان نوید بخش است، حضور چهره های جدید در عرصه ی موسیقی است. جوانان امروز، با پشتکار بسیار به هنر موسیقی رو آورده اند؛ اما چیزی که می تواند مکمل این یادگیری و پشتکار باشد، ریاضت و تحمل مشقات زیاد در این زمینه است؛ زیرا افزون برداشتن ذوق، تحمل مشکلات و فایق آمدن بر ناملایمات، پیروزی دیگری در عرصه ی فراگیری موسیقی، پنداشته می شود.

برای رشد و گسترش هنر موسیقی، چه طرح ویژه یی را پیشنهاد می کنید؟

استاد مهوش: اتکأ بر ارزش های هنر اصیل موسیقی کشور وتوجه به معرفی این هنراصیل در پنچ قارهء جهان، یکی از پیشنهادات من است.

جناب استاد در پایان گفت و گو و به عنوان پایان خوب، می خواهم غزلی را زمزمه کنید؟

استاد، حنجره اش را صاف می کند و باصدای گرمش آرام می خواند:

 

"گفتی غزل بگو ، چه بگویم ؟ مجال کو؟

شیرین من ، برای غزل شور و حال کو؟

پر میزند دلم به هوای غزل ، ولی

گیرم هوای پرزدنم هست ، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چهارفصل دلم را ورق زدم

آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند

حال سئوال و حوصله قیل و قال کو؟"

سپاس فراوان از شما استاد!

استاد مهوش: از شماهم تشکر (به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقی)