روح الامین امینی

06:03:2007


چشم اندازی بر مجموعۀ ادبی
" سیما و سخن"


سیما و سخن نام مجموعۀ شعر، داستان و طنزی است از شاعران و نویسنده گان بلخ، سمنگان و سرپل که در همین روزها به کوشش محمد صادق عصیان به چاپ رسیده است.

در این مجموعه آثاری همراه زندگی نامه و عکس از هفتاد و هشت شاعر و نویسنده دیده می شود که دورنمایی از وضعیت ادبیات در آن حوزه کشور را ترسیم می کند. در بین آثار این مجموعه چهره های تازه یی از جوانان نیز به چشم می خورند که نشان از جنب و جوش جوانان در قسمت ادبیات در این ولایت ها دارد.

این کتاب که به کمک اتحادیۀ اروپا و هم کاری بنیاد فرهنگ و جامعۀ مدنی به چاپ رسیده است در بین کتاب هایی که در افغانستان منتشر می شوند چه از نظر کیفیت چاپ و چه از نگاه طراحی و صفحه آرایی از کیفیت خوبی برخوردار است.

چاپ این گونه کتاب ها برای محققین و کسانی که در حوزه ادبیات دست به پژوهش می زنند به عنوان منابع خوبی می تواند مورد استفاده قرار گیرد. چیزی که تا امروز کم تر در افغانستان به آن بر می خوردیم و هنوز هم با این که در این اواخر کارهایی صورت گرفته ضرورت چاپ این گونه کتاب ها دیده می شود.

هر چند در بین شعرهایی که در این مجموعه از شاعران مختلف آمده است کارهایی امروزی تر نیز به چشم می خورد که بیشتر مربوط به نسل جوان می شود اما در یک کلیت اشعار این مجموعه از زبان و حال و هوایی کلاسیک بر خورداراند و دغدغه های اجتماعی نیز گاهی به زیبایی در بین کارهای شاعران مجموعه سیما و سخن دیده می شود. به طور مثال این دو رباعی زیبا را که تقریبا در حال و هوای کلاسیک سیر می کنند و از منظر زبان و محتوا به قطعات قدما شباهت دارند از میر غلام محمد ربیع که در زندگی نامه خود سال تولدش را 1312 ذکر نموده توجه کنید

ای هم وطنم حرف عجب می گویی

بر حق وطن کسر ادب می گویی

گویی ندهم یک وجب خاکم را

یک ذره بگو چرا وجب می گویی

*****

کس طامع غصب این اراضی گردد

مغلوب چو ظالمان ماضی گردد

آن وقت که زور قوم افغان بیند

با عجز خودش به صلح راضی گردد

اما طوری که گفتیم در این مجموعه کارهایی از جوانان نیز دیده می شود که در تعدادی از آنها رگه هایی از نوگرایی و نزدیک شدن زبان و محتوا به دنیای معاصر وجود دارد.

غزل کوتاه درد من از ابراهیم امینی است که در سال 1366 در ولایت بلخ متولد گردیده است.

پنهان میان مرگ و امان است درد من

مخفی تر از امام زمان است درد من

شاید به عهد ریزش خون خدا رسد

در رگ رگ زمانه دوان است درد من

جغرافیای گمشده بعد زیستن

بیرون ز هر مدار جهان است درد من

آری، نظام مطلق هستی است درد من

نی نی، دو مشت پر هیجان است درد من

**

اما به فیلم نامه فقر و تلف شدن

بازیگر نمایش نان است درد من

در این غزل می توان نکاتی را به شاعر برای بهتر شدن کارش تذکر داد اما با توجه به سن و سال وی کاری است خوب و چشم گیر. در این مجموعه هر چند از جوانان دیگری مانند ابراهیم امینی نمی توانیم آثاری با این قوت و زیبایی پیدا کنیم اما در یک کلیت تلاش هایی برای دست یافتن به زبانی نوتر و رسیدن به کشف های هنری بدیع تر دیده می شود که همین تلاش ها می تواند ما را به آینده شعر پارسی در آن حوزه امیدوار کند.

اما چند چهره دیگر نیز در بین شاعران این مجموعه مانند سمیع حامد، سید فضل الله قدسی و عفیف باختری دیده می شوند که از چهره های شناخته شدۀ شعر افغانستان به شمار می آیند و مجموعه یا مجموعه های شعر این عزیزان را دیده ایم. به غزل گلدسته روح سید فضل الله قدسی از این مجموعه توجه کنید

کسی می آمد از گلدسته روحم اذان می داد

صدایش شانه احساس را هر شب تکان می داد

به همراه دلم شبها نمی دانم کجا می رفت

به این لب تشنه شاید راه دریا نشان می داد

در آن صبحی که تا کاشانه ام می آمد و می رفت

غریبی پیش چشمم زنده می شد باز جان می داد

چه می شد باز این دل با خیالم آشتی می کرد

غریب رانده را سویش فرا می خواند، امان می داد

همیشه سبز می ماندم اگر سهم مرا امشب

فقط یک تکه ابری از تمام آسمان می داد

زمین هم پله ای پیوسته با معراج می گردید

اگر اندیشه قدسی شدن لختی امان می داد

طوری که در آغاز نیز گفتیم چاپ کتاب هایی از این دست می تواند کمک زیادی به معرفی شاعران و نویسنده گان ما به یکدیگر و هم چنین به مردم و دیگر هم زبانان ما بکند و از رهگذر دیگر برای محققین و پژوهشگران ادبی نیز سهولت زیادی را فراهم می کند تا به سادگی از دورنمای وضعیت ادبیات افغانستان آگاهی حاصل کنند.

غزلی از شهباز ایرج

تا در چه بهاری گل من واشده باشی

ما گم شده باشیم، تو پیدا شده باشی

من منتظر مانده به صحرای تو باشم

اما تو روان جانب دریا شده باشی

در خواب هم این نیست میسر که ببینم

از آنِ من بی سر و بی پا شده باشی

دنیای من آیینه شد از شدت شوقت

وقت است در آیینه تماشا شده باشی

بر حسن خود آن گونه که از خوی تو پیداست

شک نیست که آگاه تر از ما شده باشی

واشد لبش و گفت سلامی به من آن ماه

ای بخت فروبسته مگر وا شده باشی