يادداشت آسمايی :

اين نوشتار شاعر نامور کشور آقای سميع حامد که در وبلاک « آيينه» ويژهء همکاری با آسمايی به آن اشاره شده بود ، در وبلاک «پل» ویژه همکاری با فردا ، نشر شده است . ما اين نوشتار را هم به خاطر نکات مندرج در آن و هم برای نشان دادن اين که می توان مانند سميع حامد و وهاب مجير  با هم دوستان صميمی بود و امّا در عين زمان آثار  و ديدگاه های همديگر را بی آن که سبب آزرده گی شود ،  نقد کرد.

 

سميع حامد

 درنگی  بر

 

جريان جاودانه گي !

( نگاهي به مجموعهء شعري (070) اثر روح الامين اميني )

 

مجیر عزیز، بازهم سلام!

نوشته ات راباشوخی  سالاد نظریه ها گفتم (بین خود مان باشد از برخیها سلاتهء نظریه ها هست) زیرا به جای این که معیار ها را از درون شعربیرون بیاوری  نخست یک نظریه را مثل الگو آورده یی و بعد شعر ها را به شکل آن الگو ها قیچی کرده ای. به گونه ء نمونه هم نظر داری که شعر امینی حرفی است  و هم آسمان تخیل او ابری و تنگ است. آخر در شعر حرفی تعبیر « وجه غالب » است نه  « تصویر ». پس آسمان تخیل امینی تنگ نیست ویژه گی شعرش چنان است.

 

برای روشن شدن موضوع ( البته از سوی من ) به چند نکته اشاره میکنم:

  

من چنين مي انديشم که شعر کلاسيک ما ـ با آنکه اجتماع را به صورت کُل و درواقع مخاطب جمعي را درنظرنداشت و به فردِ انسان و انسان متعالي نظر مي کرد ـ باز هم مخاطبين خود را داشت؛  در گذشته، به هرحال مخاطب، دنبال شعر سرگردان بود؛  اما امروز ـ به نظر من ـ شعر دنبال مخاطب سرگردان است؛ شعر امروز مخاطب واقعي و صميمي اش را نيافته است. چون  عوامل ِمختلف ـ  از جمله نبود نقد جدي، وهمه جانبه ـ  شعر امروز ما  را دچار سردرگمي شگفتي کرده   است؛  عامل ديگر،  دگرگوني در منظر و ديد شاعران، به هستي و پديده ها، به علاوه ء ظهور سليقه ها و روش هاي مختلف و متعددي است که شعر امروز را به سمت وسو هاي عجيب وغريبي مي کشاند.

  

نخست باید یک مغالطه را در پیوند با مخاطب ردیابی کنیم. گاه که میگوییم شعرکلاسیک مخاطب جمعی را در نظرداشت میتوان از این سخن دو برداشت داشت :

1.  مخاطب شعر کلاسیک اجتماع نبود

2. شعر کلاسیک اجتماعی نبود

هر دو نظر دشواری ها و کژتابی های خود را دارد. کلاسیک بودن بیشترینه هویت تاریخی شعر کهن مان را میرساند نه چهرهء کارکردی آن را. اگر از دیدگاه سبک های ادبی که در مکتب ابتدایی خوانده بودیم در نظر گیریم ، مخاطب سبک خراسانی باید از دید محتوایی عاشقان زمینی و شاهان عیاش  باشد و از دید زبانی همه (دست کم تمام کسانی که با شعر سرو کار داشتند یا دارند ). مخاطب سبک عراقی عاشقان عارف هستند و مخاطب سبک هندی عارفان عاشق. عشق فرخی عشق دامن است ...عشق سعدی عشق من و عشق مولانا عشق عشق. مخاطب هر کدام هم فرق میکند. مخاطب مولانا در کلیات شمس خاص است اما در مثنوی معنوی بیشترینه عام.  مخاطب سیف فرغانی و عبید زاکانی کیست ؟ ناصر خسرو برای که سخن میگفت ؟

 

آیا در بیشتر شعر های سبک هندی اجتماع به صورت کل فرامش شده است ؟ آن مدعا مثل های بیشمار صایب و بیدل در بارهء فریب ، نیرنگ ، روزمرگی و ده ها موضوع دیگر خطاب به اجتماع نیست ؟

 

چه دلیلی داریم که در گذشته مخاطب دنبال شعر سرگردان بود ؟ آیا مویه های شاعران را در بارهء این که کسی حرف شان را نمیداند یا پاس نمیدارد نشنیده اید؟

بیدل میگفت :

دیریست که آشنا و بیگانه زمن

غیر از تاریخ و سجع کم خواسته است

 

آیا فکر نمیکنید یک دلیل اقبال مردم به شعر بنود دیگر زمینه های سرگرمی و اندیشه نیز بوده است؟ اگر در زمان سعدی و حافظ نیز در هر ثانیه میتوانستند با فشار دکمه یی از ریموت کنترول از خانهء خود دریچه یی به دورترین گوشهء این دنیا بگشایند بازهم وضعیت چنان میبود ؟

 

اگر آماج ما از مخاطب « خواننده »  در عام ترین تلقی است شاید به دلایل گوناگون دیروز بیشتر مردم شعرخوان بودند اما اگر هدف ما از مخاطب خواننده عمیق ( آفریدگار دوم اثر) یا دست کم خوانندهء دقیق ( خواننده یی که با فوت و فن متن آشنا است مثل منتقدان دانشگاهی ) است همان شعر کلاسیک نیز چراغ به دست دنبال آن سرگردان بود. برای آنکه  آدم مخاطب شعرهای ارشادی باشد کافیست تا فقط خواندن را یادبگیرد اما برای مخاطب شدن برای شعر ناب ( متنی که ادبیت مثل تیزاب همه زمینه های دیگر را در خود حل میکند ) خواندن کافی نیست باید خوانش را فرا گرفت.

 

قد اندام مخاطب واقعی و صمیمی شعر امروز چگونه است تا بر معیار ان این شعر سر در گم او را بیابد.

 

ده ها مجموعه شعر چاپ میشود، ده ها وبلاگ شعر هست و ده ها برنامهء شعرخوانی اینجا و آنجا هست . مخاطب این همه کیست ؟ از کجا میدانیم که این مخاطب ها صمیمی و واقعی نیستند؟ من بیشتر از بیست سال هست که در کوچه ء ادبیات افغانستان ولگرد هستم و هیچگاهی این کوچه را اینقدر پر جمع و جوش ندیده ام.

تنها دوستان هرات ، مزار، قندهار و خوست کافی هستند تا این ادعای من خوشباوری نباشد.

 

شعر معاصر افغانستان سردرگم نیست از یک خواب دسته جمعی بیدار شده است. در گذشته از آنجا که همه یک رنگ خواب میدیدند برای یکدیگر زیاد عجیب و غریب نبودند. در شعرواقعی خویشاوندی درجه اول ممنوع است. شاعران خوب فرزندان ناخلف ادبیات هستند ، روابط خانواده گی را بر هم میزنند . هرقدر بیگانه تر شوند بهترند. چند روز پیش نوشته بودم تمام نویسنده گان خوب دنیا « بی همتا» هستند. شعر افغانستان نیزدر یک دوران گذارنفس میکشد ...همه میخواهند مثل خود باشند...پس این غریب بودن ها طبیعی است...حالا دیگر کسی برای نقد ادیبانه پیاز هم خورد نمیکند...بسیاری ها از من میپرسند که چرا نقد نمینویسم و به سخن شما سفرهء خالی نقد افغانستان از قورمهء اندیشهء من ( که سرم بوی آن را گرفته است )  بی بهره است... میخواهم بگویم: دوستان عزیز اگر من بخواهم مثل دیگران نقدادیبانه بنویسم بسیار راحت روز ده شاعر رانقد میکنم و مینویسم اینجا صفت و موصوف رابطه ندارند...اینجا وزن لغزش دارد...اینجا ضعف تالیف است...این قافیه مشکل دارد...این قافیه و ردیف تازه است...بسامد حسامیزی در کار این شاعر زیاد است ...ترکیب های تشبیهی نو است و....اما اما این نقدادبی نیست نقد ادیبانه است در این گونه نقد  نشان میدهیم که  « در متن چیست » ( کاستی و راستی ) اما در نقد ادبی نشان میدهیم که « در متن چه نیست » مولفه هایی که این متن را از متنهای دیگر جدا میکنند چه ها هستند ؟ در متن چه نیست یعنی چرا این متن مثل متن های دیگر نیست...

شعر معاصر افغانستان حالا در چنین و ضعیتی قرار دارد ...ما با پلورالیزم دیدگاه ها روبروییم ...پس این شعر از نقد ادیبانه میگریزد و ما هنوز منتقد ادبی نداریم...اگر با قیچی نقد ادیبانه به جان شعرهای مسعود حسن زاده و سامی عظیمی برویم در چند ثانیه فقط سفیدی های کاغذ در دامن شان میماند.

 

من در مجموعه 070، کارکردهاي نوجويانهء زيادي را مي بينم به خصوص در زمينه زبان، اما در اين جا هم سير شاعر تند است؛  که گاهي اين تندي در شعر او به انارشيسم زبان مي انجامد. که منجر چنين چيزهايی می شود. 

دنيا چه قدر حرف که  . . . آدم که   . . . زندگي

  

نخست باید آماج ما از انارشیزم زبانی مشخص شود. آیا انارشیزم زبانی ضعف تالیف است...انحراف نادرست از هنجار های دستوری است...کاربرد نادرست واژه است...بافت سست زبانی است...

 

دوم درنقد شعر هیچگاه نمیتوان یک نخ را گرفت و دربارهء پارچه داوری کرد. کم از کم یک پارهء لمس پذیر پارچه باید در دسترس مان باشد. بررسی یک مصراع مثل بررسی همان نخ است ...

 

بیت این است :

 

دنیا چه قدر حرف که...آدم که...زنده گی...

دنیای بسته بسته دقیقا مقابلم

 

در بیت بالا شگرد حذف هنری به کار رفته است...

  

و حذف هنری انارشیزم زبانی نیست...

میتوان با صد ها حرف آن فاصله ها را پر کرد

 

دنیا چه قدر حرف دارد...که آدم باتمام درد ها و تنهایی هایش که زنده گی با تمام رنجها و بغرنجهایش...

دنیای بسته بسته دقیقا مقابلم... نشته است ...میگذرد...زهرخند میزند...آرام است...

 

اگر این انارشیزم زبانی است شاید من به آن عادت کرده ام و بهتر است دوستان ما نشان دهند که چرا نادرست است...

 

از نظر من در بیت بالا حذف هنری هست اگر میگویند حذف است اما هنری نیست باید بگویند چرا...

 

چرایی من چنین است :

1. چنین حذف ها یکی از ویژه گی های شعر امینی است.

2. شعر روایی است، این روایت با زبان محاوره نزدیک است و یکی از ویژه گی های زبان محاوره حذف است.

3.راوی سردر گم است...تا جایی که در بارهء صندلی خواندن و نخواندن چیز مقابل خود نیز شک دارد:

 

یک صندلی که میشودش صندلی نخواند

یامیشود! نشسته دقیقا مقابلم

 

اما بازي هاي زبانی شاعر، گاهي ني که بيشتر اوقات عاطفه را به شدت قرباني مي گيرد، در چنين جاهايي است که زبان عقل شاعر، زبان احساس او را بسته مي کند. و مخاطب،  شعر را مزه نمي کند، بلکه مي جَوَد . يا « قورت»  مي نمايد.

 

نخست مجیر عزیز من در زمینهء نشانه گذاری کمی دقت کن که  آدم را خسته میسازد. من هم زیاد در این زمینه دقیق نیستم (نوشتهء من مثل گفتگو است) اما یک ذره ...

 

در آزمون های مکتب آموزگاران میگفتند : سوال اول گروپ بی : استعاره را تعریف کرده با مثال واضیح سازید.

 

این « با مثال واضیح ساختن » مهمترین مولفهء نقد است...آنهم در پیوند با عاطفه ...

 

عاطفه حس مشترک شعر و خواننده است ...برای این که خواننده این حس را از شعر بگیرد باید با آن اموخته شود...زبان آن را یاد بگیرد...به گونهء نمونه شاید تمام ما تجربهء « ملال » از شعر سپید را گذرانده ایم ، این «ملال» ناشی از نا آشنایی ما با شعر سپید بود نه از ملال آور بودن آن.

 

من واقعا با خواندن آن سطر های شما ندانستم که چرا در شعر امینی عاطفه قربانی شده است...شاید شما درست میگویید اما بهتر است مثال دهید تا همه بدانند...

 

شعر از اتفاق شروع ميشود، از تجربه مي گذرد، به حس مبدل مي شود، با عاطفه آغشته و در زبان ارايه مي گردد .

 

 نظربسیار نامشخص است. چرا چنین است و چرا نخست باید این نظریه را پذیرفت و بعد گفت شعر امینی با این متر و معیار سازگار است یا نیست.اگر من بگویم شعر از زبان آغاز میشود و در زبان ادامه میابد چه؟

  

به ترتيب شعر هاي روح الامين اميني از اتفاقاتي خوبي برخوردار اند ،

خوبي اتفاقات، تازه بودن آن هاست و مهم تر که ويژه بودن آنها ، به شاعر و زندگي وروان او ، اتفاقات بيشتر شرح ِروايت ها يي است،  از لحظه هاي ساده و صميمانه زندگي يک جوان امروزي با همين ويژه گي هاي مدرن و پسا مدرن ، کاملاً با حال و هواي قرن بيست ويکي،

070 شش شماره سپس

هرشماره، نفس ، شماره، نفس

حال واحوا وروزگار به کام

حرف هاي هميشه بين دوکس

الي آخر . . .

گاهي اين اتفاقات به تجربه هاي راستين شاعر مبدل ميشوند، ولي در بعضي اوقات از اين حُسن بي بهره مي مانند، در شعر (070) از اين رهگذر وضعيت بد نيست، شايد اتفاق مطروحه در اين شعر را شاعر، عزيز ما تجربه کرده باشد. شعر «نگاه کرد» را هم احساس ميکنم، شاعر تجربه کرده است؛  نگاه کردن به چشم هاي تر، درآيينه، اتفاقي است که از تجربه شاعر عبو رکرده ، اما در شعر (يک صندلي) بيانِ اتفاقِ افتاده، طبيعي نيست، پس شاعر آن را تجربه نکرده است .

 

چقدر اين اتفاقاتِ تجربه شده  يا نشده ، به حس مبدل شده اند؟! و چه مقدار عاطفه را در مخاطب، انتقال مي دهند؟! و چه مقدار گسترهء مخاطب را وسعت مي بخشند،  اين هارا در زبان او ،  بايد جست، فقط و فقط در زبان . زبان است که صدِ شاعر  را به صفر وصفر شاعر  را به صد مي آورد. حتي راستين بودن ودروغ بودن تجربه هارا هم، زبان، مشخص مي کند. عاطفه را هم زبان در وجود مخاطب مستولي مي سازد ، محدوده مخاطب  را زبان، تنگ وکلان مي سازد، سطح مخاطب را زبان تعين مي کند؛ خلاصه زندگي  شعر را زبانش ، ضمانت مي کند.

 

تا حال میپنداشتم آماجت از اتفاف همان « جرقهء معروف » یا « مصراع اهدایی خدایان » است. زنگ شعر است. شعر اول برای شاعر یک زنگ کوتاه میزند: با یک واژه ، یک تشبیه ، یک استعاره ، یک 007 و...اما حالا سردرگم هستم زیرا اتفاق مجیرعزیز در حقیقت مجموعه یی از موتیف ها و موتیو ها یا انگاره ها و انگیزه ها هست و بر بنیاد نظر تو اگر شاعر این اتفاقات را تجربه کرده باشد بهتر است.

 درست درک کرده ای که آن همه را در زبان باید جست پس خود باید بپذیری که هیچ نیازی نیست تا یک موتیف از تجربهء زمانی شاعر بگذرد ... تجربهء زبانی شاعر مهم است...تجربهء زبانی شاعر کارکرد یک موتیف را مشخص میکند نه تجربهء زمانی...تجربهء زمانی هم گاهی مایهء شعر میشود که از تجربهء زبانی بگذرد...شاعر هر گونه تجربه یی را قربانی تجربهء زبانی میکند...این بافت شعر است که برای یاخته های شعر ویزا میدهد.

 

پس بهتر است در بارهء شعر های 070 و یک صندلی نیز همین معیار تجربهء زبانی را در نظر گیری نه تجربهء زمانی را.

 

استاد کدکني، در جايي گفته بود که براي بررسي شعر يک جريان يا يک شاعر ـ به گونه خاص ـ  در کنار توجه به مسايل ديگر ، بايد ديد، که شاعر مثلاً چقدر تصاوير نوآفريده است؛  يا هم چه قدر از راه هاي رفته که ديگران نيز از آن راه ها رفته اند.

من با پوزش از استاد کدکني، ميخواهم بگويم، که زبان، حتي اين نيرو را دارد که يک تصويرِ کهنه و تکراري را به قيامتي مبدل کند. اگر به قول خودشان شعر را « رستاخيز کلمات»  بدانيم که ميدانم.

  

در این سطر ها نخست میپنداریم که  به اجازهء کدکنی نظر او را رد میکنی یا دیدکاه ناهمگونی را مطرح میسازی اما در پایان میبینیم که آماج تنها آوردن نام کدکنی است و بس. کدکنی کجا گفته است که زبان این نیرو را ندارد تا یک تصویر کهنه را زنده سازد؟ آیا همان مثال بیت المال مقایسهء بیت حافظ و فیضی را از خود کدکنی

یا از شمیسا نگرفته ای؟

 

طبیعی است که برای بررسی صورخیال یک شاعر اول باید دید تصویر ها تازه استند یا نه و بعد رفت دنبال این که آیا بافت زبانی  زندگی آن تصویر را تایید میکند یا نه. برای بررسی موسیقی بیرونی شعر اول باید رفت سراغ وزن و قافیه و ردیف و دیگر شگرد ها و بعد دید که آیا این شگرد ها را بافت شعر تایید میکند یا نه.

شعر مثل یک فلم است. هنگامی که در بارهء تمام فلم داوری میکنیم طبیعی است که هر ثانیه را در هماهنگی تمام ثانیه ها دیگر میبینیم و بعد میگوییم این فلم خوب است اما اگر بگوییم در بررسی یک فلم باید دید که کارگردان چه لوکیشن هایی را درنظر داشته است باید دید ما فقط بر لوکیشن ها متمرکز باشد و بعد این ها را در پیوند با دیگر مولفه های فلم ببینیم.

***

مجیر

سلام حامد صاحب ،

یک جهان تشکر من به بچه های مزار گفتم که منظوز اصلی من با این کار ها ( نقد ) نجربه و نمرین است ورنه میدانم که به خصوص نقد نوشتن همان قدر که ساده است بیشتر از آن در حقیقت مشکل است . خوب شد که شما در این زمینه ها فعال شدید ورنه سکوت شما قابل تحمل نیست . امیدوارم فعالیت های تان از بیکاری و زود گذر نیاشد این همه مسایل را والله گه خود امینی هم بداند هه ههه هه . . . حامد صاحب میدانم آنچه شما گفتبد شوخی بود امیدوارم شما منی گستاخ را ببخشید . . . مطالعات خود را دقیق تر خواهم کرد در مجلات خط سوم و فرخار و غیره از این دست نوشته ها زیاد اند شاید آنها هم مرا جسور این عرصه ساخته است اما شما چه زمانی آن نقد های ادبی تان را خواهید نوشت ؟ به امید آن روز ها و به امید دیدار .........................گپ زیادی ندارم به راستی من مشکل بی نظمی در نوشتن را هم دارم . . .

***

سميع حامد

مجیر گرامی،

سپاس از پیامت.

ناگفته نماند که نوشتهء من پیوند باریکی به شعر امینی داشت؛ آماج بنیادی من روشن ساختن برخی از ویژه گی های نقد ادبی بود.

بدین باورم که باید بیشتر و بیشتر بنویسی. آنسان که نوشتم نقد ادبی صد چهره دارد. هر چهره از زاویهء خود دیدنی است. ناهمسانی ذاتی نقد ادبی از نقد ادیبانه در این است که معیار نقد ادیبانه « معلومات ادبی » است اما بنیاد نقد ادبی « علم ادبی » است. برای نقدادیبانه کافیست که متن های مادر را در زمینهء عروض و قافیه و بدیع و بیان و معانی و تکنیک های ادبی و زبانشناسی و...بخوانیم . نقد ادیبانه با « آشنا ها » سروکار دارد اما نقد ادبی با « بیگانه ها ».

بیفزایم که نقد ادیبانه مقدمهء نقد ادبی است. بدون نقد ادیبانه نقد ادبی ناممکن است.

میگویم نقد ادبی نداریم و این به معنی نداشتن نقد ادبیات نیست. ( شاخه های گوناگون آن )

اما... چرا من نقد ادبی نمینویسم؟

بسیار ساده : نمیتوانم!

هنگامی که گفتم نقد ادبی نداریم به این معنی نیست که من پهلوان این کارهستم. مثل این است که بگویم در مزارشریف آسمانخراش نداریم و بعد منتظر باشند که سمیع حامد آسمانخراش بسازد.

چرا نمیتوانم نقد ادبی بنویسم؟

1. نثر من نثر نقد ادبی نیست. نثر نقد ادبی را نثر نمایشگر میگویند.

2. حوصله ندارم. « نظم » در کار نویسنده گی پنجاه در صد نقش دارد؛ البته نظم در نوشتن.


***