26.05.2015

 

هارون یوسفی

 

خرگری

                          

من خسته از مسابقه خردوانی ام

بینِ خران ، چنین پُچل و استخوانی ام

 

تا این خران به داخلِ اسطبل آمدند

آگنده شد به بوی «لدو» زندگانی ام

 

از هر کجا که میشنوم عرعرِ خر است

کر گشت گوش های من اندر جوانی ام

 

آی و ببین چه میکشم از دست این خران!

چون بنگری به چهره ام ، آدم نخوانی ام

 

از این طویله ، نامِ خرانی که مرده اند

با آشغال گد شده در خاکدانی ام

 

هر آن خری که شاد شود  ،قهر میشوم

بنگر به این صداقت و این قدردانی ام

 

من دشمنِ خرم و خران خسته از من اند

آه ای خدا  ، چرا؟ تو چرا می چرانی ام!