23.04.2015

 

هارون یوسفی

 

سی و یک

 

دوش در گوشم رسید آه و نوای ۳۱

تا سحر در خواب دیدم اشک و های ۳۱

 

خواب دیدم عبدولا در اسپ و اشرپ پشتِ خر

میروند آنها به قتل دشمنای سی ۳۱

 

لشکر سواره و غند پیاده پشتِ او

هر کسی مشغول کشفِ اختفای ۳۱

 

والی غزنه و والی ارزگان روز و شب

دست بر دستند پشتِ رد پای ۳۱

 

هر کسی مشغول تعیین وزیران خود است

هیچ دل اما نمیسوزد برای ۳۱

 

آنقدر در دشت و کُه نالان و سرگردان شدند

لیک کس نشنید یکجا هم نوای ۳۱

 

ناگهان ماما قدوس از خواب بیدارم نمود

گفت: بس کن جان من این ماجرای ۳۱