22Bildergebnis für ‫هادی میران‬‎ اگست 2015

هادی میران

نیم نگاهی بر سروده‌های تمیم حمید

تمیم حمید، نامی آشنا در شعر معاصر افغانستان می‌باشد که دست کم از یک دهه بدین‌سو، شعر می‌نویسد و تاکنون دو اثر (روی من خط بکش و 20 روی بیست) را که بیشترینه در قالب غزل نوشته شده، تقدیم جامعۀ ادبی افغانستان  کرده است. حمید، شاعر عاطفه و احساس است و هرآن‌چه که پیوند با عواطف و احساس آدمی دارد، شبیه خون در رگ‌های اشعار او جریان می‌گیرد و زنجیره‌یی از کلمات را، چونان جویباری از عواطف و احساس، در ریگستان خیال آدمی جاری می‌سازد. در این جستار، سعی می‌گردد که تاملی - هرچند گذرا - بر اشعار حمید صورت گرفته و آن‌چه که از چشم انداز این قلم، حمید را نسبت به خیلی از شاعران هم‌نسل و هم‌عصر او، متمایز می‌سازد برجسته گردیده و در معرض قضاوت مخاطب گذاشته شود.

به‌تعریف خیلی‌ها، شاعران علاوه بر این‌که مهندسان زبان‌اند و با بافتن زنجیره‌یی از کلمات، نمای متفاوت زبانی را به‌نمایش می‌گذارند، اندیشه‌پردازان بی‌تکلف نیز هستند که با عبور از مرزهای متعارف تخیل، به‌فراسوی هستی سفر می‌کنند و آن‌چه را که با منطق حسی، قابل سنجش نیست، به‌تصویر کشیده و در هیئت اندیشه، در معرض خوانش مخاطب می‌گذارند. با این نگرش، شاعران فلیسوفان ژرف اندیش‌اند که علاوه بر زبان‌پردازی و عواطف‌نگاری، بیشتر از هرفیلسوف متعارف، در قلمرو خیال و اندیشه، گردشگری کرده و نگاره‌ها و انگاره‌های ناب اندیشه را، با ترکیبی از تخیل و  عواطف، با نام و عنوان شعر تقدیم مخاطب می‌نمایند. از این چشم‌انداز، یک تکه شعر یا یک غزل، تنها زنجیره‌یی از واژه‌ها و برتابندۀ تخیل و عواطف شاعر نیست؛ بل نگارۀ تمام نمای مجموعه‌یی از اندیشه، نیز تعبیر می‌گردد که پس از گردشگر، در جغرافیای لایتناهی تخیل، قلم‌پردازی شده است.

آفرینش‌های تمیم حمید هم - دقیقاً- در همین بستر قابل تفسیر و تاویل می‌باشد که انگاره‌ها و نگاره‌های عاطفی او، با امواج اندیشه در آمیخته است و رخدادهای شگرف زبانی را، با هویت غزل، به‌نمایش می گذارد. حمید با بال‌های احساس، تا دوردست‌های تخیل سفر می‌کند و از مزارع سبز عواطف، گل‌های رنگین غزل برمی‌چیند. از همین‌رو، غزل‌های حمید، نگاره‌های آمیخته با انگاره‌های تامل برانگیز اند که مخاطب را تا دوردست‌های ناپیدا باخود می‌کشانند و به مزارع گل‌های معطر فرا می‌خوانند. به‌اطمینان می‌توان گفت که غزل‌های حمید، صرف زنجیره‌یی از واژه‌های پریشان نیستند که در وزش بادهای ناهموار، در کنارهم چیده شده باشند؛ بل آمیزش و به‌هم‌پیوستگی احساس عواطف و اندیشه اند که چونان تابلوی هفت رنگ، هفت اورنگ خیال را، در پردۀ تماشا نهاده و جزایر دور افتاده را، به‌هم متصل می‌کنند.

تمام شهر در دستش به‌سان آبرویم بود

تروریستی که ذکر خیر او در چارسویم بود

از آن آغاز مادر درد، بابا رنج، خواهر سوگ

در این پایان که گریه خاله و دوری عمویم بود

تمام کوچه های کودکی را پشت سر مانده

خیابان دور و کوچک‌ترشدن‌ها پیش رویم بود

نترکیده‌ست، مثل شیشۀ عشقی که دیگر نیست

مرا فهمید بغضی که همیشه در گلویم بود

تبم را کشت در خاطر، لبم را شست از جانش

در آن پیراهنی که از تنش افگند بویم بود؟

20 روی بیست؛ صفحۀ 37

 

این غزل، یکی از کارهای خوب و قابل توجه حمید است که در آن، مجموعه‌یی از احساس ناهموار نوستالوژیک را به‌تصویر کشیده است و شبیه یک نقاشی دلکش، نگاه مخاطب را، از حاشیه به عمق می‌کشاند. محتوای این غزل را، یک حادثۀ عاطفی شکل می‌بخشد که در اشکال مختلف، برای کثیری از آدم‌ها اتفاق می‌افتد و در ابعاد مختلف، اثر می‌گذارد. در این میان اما، تنها شاعر است که این حادثه را، با زبان برتر به‌تصویر می‌کشد. در چشم‌انداز شاعر، کسی قامت بر افراشته است که نبض شهر زنده‌گی را در دست داشته است و شبیه چهار دیوارۀ آبرو، برای حفظ اعتبار و تشخص وی مهم بوده است؛ اما بر اندام این چهار دیواره، اسم و رسم او، به‌عنوان تروریست نقش گردیده که هرازگاهی، در گوش جان شاعر طنین‌انداز بوده است. البته او تروریست جان شاعر نیست؛ بل تروریست عقل شاعر است که با نگاه‌های تیرانداز و عشوه‌های مرد افگنش، اندام تعقل را فرو می‌ریزد. در قلمرو زنده‌گی شاعر، از همان نخستین روزهای زنده‌گی، مجموعه‌یی از نامرادی‌ها و تلخ‌کامی‌ها، شبیه وابسته‌گان بیولوژیک شبکۀ روابط وی را شکل بخشیده است که در ژرف‌ترین چشم‌انداز، با عبور از کوچه‌های کودکی، چشم‌انداز آینده را خیره‌تر و کوچک‌تر به‌تصویر می‌کشد. در انحنای این فراز و فرود اما، بغض گلوگیری همواره بر تار گلوی شاعر نشسته است که اندوه بی‌کران او را شناخته و در همه فراز و فرودهای روزگار، با او همراه بوده است. سر انجام، اوضاع دگرگونه می‌چرخد و دلدار، پیراهنی را که با بوی شاعر در آمیخته بود، از تنش بیرون می‌کشد. پیراهن در این‌جا، نمادی از یک مجموعه خاطرات و رخ‌دادهای عاطفی تعبیر می‌گردد که در یک زمان مشخص، بر اندام  احساس و بر طناب ذهن دلدار نشسته و اکنون که دیگر، شیرازه‌های عواطف و احساس ازهم فرو ریخته است، دفتر این خاطرات در دست بادهای فراموشی سپرده می‌شود. این غزل در آخرین تاویل، نگاره‌یی از یک بحران عاطفی است که بر قلمرو عواطف شاعر سایه افگنده است و او نیز به‌خوبی توانسته است این بحران عاطفی را، نگاره‌پردازی نماید.

 

همانم، درد؛ اما کاهشم ده

همانم، خشک! - لطفاً - بارشم ده

بگیر از من، پریشان روزها را

شبی در چشم خود، آرامشم ده

20 روی بیست؛ صفحه 26

این دوبیتی نیز نگارۀ زیبایی از یک حس نوستالوژیک است که شاعر زیستن و هستن خود را، در گرو الطاف دلدار می‌داند. در این نگاره، شاعر پر از درد است و کاهش این درد، به دستان دلدار گره خورده است! شبیه درخت خشکیده در بیابان افتاده است و سرسبزی و شکوفایی‌اش به ترنم صدای دلدار وابسته است. پریشان روزگار بی‌سرانجام بر شاعر سایه افگنده است و او آرامش و آسایش خود را، در حصار نگاه‌های دلدار جست‌وجو می‌کند و در واقع، قلمرو چشم دلدار، جغرافیای آرامش و مکان آسایش اوست که می‌تواند نفس‌های آرزوی شاعر را، به فرداهای دوردست گره بندد. شاعر اما، وقتی که از قلمرو عواطف بیرون می‌آید، واقعیت‌های پیرامونش را بر می‌شمارد و از آن جمله، به‌تاریخ برمی‌خورد که داشته‌ها و نداشته‌های آدمی را تعریف و تعیین می‌کند. شاعر اما، تاریخ را جز افسانه و ترفند مزدورانه چیزی بیشتر نمی‌داند که در اشکال مختلف، مصیبت‌های بی‌شمار را، بر او تحمیل کرده است.

تاریخ را افسانه و... جز این نمی‌دانم

ترفند، مزدورانه و... جز این نمی‌دانم

20 روی بیست؛ صفحه 44

 

و اما، در بخشی دگر:

و اشتباه اگر بود در نگاه تو بود

همان نگاه، مقدس‌ترین گناه تو بود

و اشتباه اگر... دیده را به عشق تو بست

همین که چشم گشودم، به‌سر کلاه تو بود

 

در بیت آخر این غزل هم می گوید که:

 

و اشتباه اگر بود در نگاه تو بود

سرم فدای نگاهی که اشتباه تو بود

20 روی بیست؛ صفحه 10

 

این سه‌ بیت نیز پاره‌یی از یک غزل زیباست که شاعر از بلندای عواطف، در قلمرو عقل فرود آمده است و جریان سیال عواطف را، اشتباه می‌خواند. البته، او این اشتباه را از آن دلدار می‌داند و نگاه های دل‌برانداز او را مقصر می‌داند که شاعر را تا قله‌های بلند عاشقی باخود برده است. در این جستار، شاعر نگاه دگرگونه از عشق دارد و آن‌چه را که بر او اتفاق افتاده است، با چشم بسته راه رفته است و آنگاه که گره از پلک‌های خسته وا کرده است، کلاهی را بر سر دیده است که دلدار گذاشته است؛ اما به‌رغم این تعامل، شاعر سرش را فدای نگاه دلدار می‌کند. در این عزل، بالنده‌گی عواطف، به‌همت نگاه‌های دل‌دوز دلدار - هرچند که اشتباه است  اما - اشتباهی شیرین است! مثل گناه شیرین که بر سراپردۀ وجود فروغ، نیز آتش برانگیخت. در آخرین چشم انداز، تمیم حمید شاعر ژرف‌نگر و هنجارشکن است که دوست دارد قراردادهای جدید ایجاد کند و بر هنجارهای ثابت دستبرد بزند. تمیم حمید شاعر چیره دست و توانمند است. با آرزوی موفقیت های بیشتر برای این شاعر ارجمند، امیدواریم که جامعۀ شعری و ادبی ما، شاهد آثار بیشتری از وی باشد.

گریز، حبس ابد! بوسه، سکس، آزادی!؟

عجیب هست؛ ولی حکم دادگاه تو بود