رسیدن: 10.10.2011 ؛ نشر : 13.10.2011
هارون یوسفی
چار فصل ما بهاری داشت
چار فصل شهر ما
پاییز و دلتنگ است
مردمان، دل خسته از بودن
آسمان ابری
سفره ها خالی و بی رنگ است.
جغد ها روی درختان بزرگ شهر ما
مرثیه میخوانند
سینه ها،هر لحظه ازب یمِ صدا و دود در بند است.
صبر شان چون آهن و سنگ است .
شهر ما آیینه شفاف دنیا بود
شهر ما،
شهر محبت بود و شهر آرزو ها بود.
عاشقانِ بیشماری داشت
چار فصل ما بهاری داشت
آسمانش صاف بود و مردمانش ماه
شهر ما مانند جنت بود.
آمدند و شهر ما را در گرو دادند
هست ما را،
بود ما را در گرو دادند
شاخه ها از نغمه شاد قناریها تهی گردید
باغ ها آتش گرفتند و
عاشقان از خانه ها رخت سفر بستند
شهرما شهر سیاهی شد
شهر ما خالی ز هستی شد.
شهر ما آیینه شفاف دنیا بود
عاشقان بیشماری داشت
چار فصل ما بهاری داشت
لندن11ـ10ـ10