رسیدن:  07.06.2011 ؛ نشر : 10.06.2011

 

دیداری در متن

 

می پرسیدم شاعران کلان ما کی  ها هستند؛ می گفتند و یکی از نام ها واصف باختری بود . شعر هایش را نه دیده بودم ،  نه خوانده بودم  . من که همیشه مجله های ایرانی را ورق گردانی می کردم و کتاب های شعر می خریدم ،  شعر های شاملو و فروغ و سپهری واخوان  و ...را از بر داشتم ؛ دنبال شعر واصف باختری می گشتم نه می یافتم . عجب روزگاری ! نه کتابی از لطیف ناظمی نه از محمود فارانی نه از خسته و عشقری  نه از نوید و نه از واصف باختری.در مجله های محلی هم شعر های شاعران ایرانی بود که از کتاب های شان بر چیده می شد و به چشم و دید ما می نشت. شعر لطیف ناظمی را گاهی در صدای گیرای گوینده ی  در پیچیده در نوای تک نواز های ماهرانه و استادانه از رادیو می شنیدم و دیر تر از فارانی هم دوستی  کتابی  داشت و به من وام داد غزل های نوید  و خسته و عشقری را یکه یکه پیدا کردم . می گفتند باختری شعر هایش را در این مجله ها چاپ نه می کند . پس در کدام مجله ها چاپ می کرد؟

صنف 12 مکتب بودم . از سوی روزنامه ی انیس در سیمیناری در هوتل کانتیننتل کابل دعوت شده بودم . می گفتند واصف باختری هم می آید . تمام مدت به دنبال مردی بلند قامت ، چار شانه ،  کمی چاق و بسیار پیشانی ترش و خلق تنگ می گشتم.

در سال های 58 و 59 که شاگرد دانشگاه بودم و در اداره هنر و ادبیات رادیو همکاری داشتم با شعر های استاد باختری آشنا شدم :

تو از آن ناکجا آباد میایی؟

هنوز آنجا فرو خوابیده مکاییل در خرگاه خاکستر؟

زبان این شعر ها دگر گونه بود- بیدلی در شعر نیمایی! شعری به گفته کاظم کاظمی، برای شاعران . من که شاعر نه بودم و نیستم سرگردان معنای شعر های او شدم و ماندم. اما هنوز هم شاعر این شعر های فخیم را نه دیده بودم . در نشست ها و کنفرانس های ادبی هنوز هم مرد چار شانه ، خشن رو و در هم کشیده ابرو با قد بلند و شکمی برآمده را می جستم تا به او بگویم استاد باختری سلام ! می دانم دوست نه دارید با کسی حرف بزنید؛ اما من حرف های با شما دارم. اما هیچ آدمی با این نشانی ها استاد باختری نه بود.

روزی در کنار دیواره ی کتاب فروشی ایستگاه پوهنتون که «محمد جان خان وات» می گویند و من نه می دانم که محمد جان خان چی گونه مالک این زیباترین گوشه ی کابل شده بود ،  دو مرد را دیدم که در کنار من در حال نگاه کردن به کتاب های روی دیواره بودند یکی از آن دو گفت : ای کتاب نادرپور چی طور است ؟ مرد بلند قامت و لاغر اندام با صدای نرم و آرام گفت خوب اس اما بسیار قیمت است. اولی گفت چیزی که سرش نوشته کدم پیسه یش میبرایه ! جالب شد نگاه شان کردم دومی با نیم خندی گفت نه می ارزه. نه می دانم چی را گفت نه می ارزه کتاب را ؟ نوشتن به خاطر حق الزحمه به خاطر بهای کتاب را ؟ این گونه بینش را ؟ نه می دانم. من که  در جستجوی کتاب های حقوق و علو م سیاسی بودم ، نرم نرمک به کتاب های ادبی کشیده شدم . آن دو مرد رفته بودند . کتابی را بر داشتم . فروشنده قیمت بلندی گفت و گفت: همشیره تو خریده نه میتانی . گفتم : پیش از من نیز خریده نه توانستند . با چهره ی در هم کشیده گفت : ها ! شاعر های ما مفلس هستند.  گفتم : اینها شاعر بودند ؟ کدام شاعران بودند می شناسی شان؟  از پاسخش دانستم که یکی از آن دو، واصف باختری بوده است. نه می دانم چرا برعکس تصور ذهنی ام از آدم خشن با صدا و لحن خشن و خشک، آن مرد لاغر اندا م با صدای نرم و  آرام و با لحن و حکم قاطع "نه می ارزه "، به نظرم استاد باختری آمد. و همو بود. سالی بعد در یک سیمینار او را دیدم کسی مرا به ایشان معرفی کرد . با پیشانی باز و صدای سخت مهربان پاسخم داد و صمیمانه دستم را که به سویش دراز شده بود فشرد و گفت : از دیدن تان خوشحالم . استاد باختری ذهن من با کسی حرف نه می زد، هیچ نشریه و مجله یی را به نظر نه می آورد- استاد واصفی که رو به رویم قرار داشت بر عکس آن بود. در اوج شگفتی من، از غزل هایم گفت و بیت هایی از این غزلم را خواند:

ای نگاه تو آفتاب ترین
ای کلام تو شعر ناب ترین
با تو سرشار از هیاهوها
بی تو عمرم پر اضطراب ترین
ای نگاه تو صد کتاب سخن
حرف چشم تو حرف ناب ترین
 
نه دیگر ممکن نه بود- من مسلمان ناشده حاجی شدم؟ شما شعر مرا خوانده اید؟ و چی مهربان در باره ی این غزل سخن راند. ذهنم به ملامت من برخاست و سیمای تازه یی از استاد بزرگ و انسان بزرگ روزگارم را آیینه شد. این آیینه هنوز در بازتاب این بزرگمرد کوچک است . استاد باختری بزرگیی در تداوم است.
 
*** 
کتاب های «تا شهر پنج ضلعی آزادی» ،  «مویه های اسفندیار گمشده»  در کنار کتاب «...و آفتاب نمی میرد» که از کابل با خود هر سو می کشم ، روی میزم قرار دارند . من می مانم و ناتوانی ام در حرف زدن در باره ی استاد باختری.
 
***
زمانی پیچیده گی زبان استاد باختری را  از کثرت استفاده از اساطیر می دانستم:
 هد هد ای هد هد
گوییا امشب
باز پیغام سلیمان را به سوی سرزمین های سبا بردی
 
...
شهر زاد قصه گوی شرق
هیچ یادت هست؟
.......
نیمروزانی که دیدم واپسین بار
سایه ابریشمین گیسوانت را
چون نماز سبز گندمزار ها در آستان باد
بر فراز پله گان هودجی رویین
رهسپار شهر جابلسا
هیچ میدانی که چون داراب
- شهر جابلسا-
این گرانسنگی که افتاده است
از فرود چاهسار کهکشانهایی به ژرفای هزاران سال
در ره چابکسوار قرن یاقوتی
....
این شبستان گناه آلود ناهید دهان گندیده را پدرود باید گفت.
 
 در همین شعر تنها ما با اسطوره های هدهد سلیمان، شهر سبا و ملکه اش، شهرزاد قصه گو ،  شهر جابلسا، داراب و ناهید دهان گندیده رو به روییم و فکر می کردم تا نشناسی که این اساطیر از کجا می آیند و چی بار معنایی داشته اند و چی بار معنایی را در زبان و فرهنگ دومی و یا در دوام سالها دارا شده اند نه می توانی به معنای آن دست یابی. امروز به حرف های دیگری هم می رسم.
***
 
در میان خواننده گان شعر دری- فارسی افغانستان ، شعر استاد باختری به پیچیده گی و دیریابی شهرت دارد. بیشترینه در بین این قشر صحبت از معنای شعر باختری است . راستی هم شعر او آسان یاب نیست.

در سنت شعری ما بیدل از این دست است . شعر او را ترکیبات تازه و بکرش و مکتب هندی در انتزاعی ترین تصاویر دور از دسترس نموده است. در شعر باختری نیز ترکیب های چند گانه ،  زبان استعاری استفاده از متون کلاسیک بینامتنی ،  استفاده از اساطیر سامی و هند و ایرانی ،  واژه ها و نحو ارکاییک در شعر های نیمایی و شاملویی، شعر او را دشوار یاب کرده است. مثلا : وقتی  شعر  «خرگاه خاکستر» را می خوانیم :
 
تو از آن ناکجا آباد میایی ؟
هنوز آنجا فروخوابیده مکاییل در خرگاه خاکستر؟
هنوز آنجا حریر روز های رفته پای انداز ایوان فراموشیست؟
 
خواننده نخست باید «مکاییل» را بشناسد بعد به سراغ «ناکجا آباد» برود و از آنجا به معنای «خرگاه خاکستر» راه ببرد. در این لحظه- قبل از این که اجازه بدهد معنایی ازین شعر به ذهنش شکل ببندد- به جستجوی معنایی می رود که شاعر اراده کرده است. خواننده ی شعر نیمایی و شاملویی استاد، دنبال معنای اراده شده از سوی شاعر می رود-با آن که از زیبایی کلام و آهنگ  واژه گان و استواری بیا ن لذت می برد.

اما در غزل ها استاد بیدل وار نیست وقتی می خوانیم :
 
 مباد بشکند ای رود ها غرور شما
که این صحیفه شد آغاز با سطور شما
شبان تیره ی لب تشنگان بادیه را
شکوه صبحدمان میدهد حضور شما
 
چه شادمانه به کابوس مرگ می خندید
دو روی سکه هستیست سوگ و سور شما
 
شکیب زخمی مرغابیان ساحل را
توان بال عقابان دهد عبور شما
 
در این شعر خواننده به معنای حاصل شده از خوانش شعر در ذهن خودش راضی می شود . کاری به معنای اراده شده از سوی شاعر نه دارد. این شعر در هر خوانش با هر خواننده بار دیگر معنا می یابد و هر بار از نو . اینجا استاد باختری چون همه  شاعران بلند پایه ی ادب فارسی-دری (مولوی، سعدی و حافظ) سخن اش را در اوج استواری و غنای معنایی به ساده گی بیان، می رساند- بیانی که به ظاهر ساده و آسان معلوم می شود. در این نوع بیان خواننده با شعر به راه می افتد  و کشف معنا می کند- معنای خاص خودش را ؛ معنای بیدار شده از شعر شاعر برابر به کفایت و درایت و  آگاهی خودش را . اما در شعر هایی از جنس «خرگاه خاکستر»، خواننده با شاعر به راه می افتد و در برابر فهم و زبان و اطلاعات شاعر عاجز می شود- یعنی در این نوع شعر ، خواننده با شاعر به راه می افتد . تصور والایی از یک معنای دست نه یافتنی و خواستنی در ذهنش شکل می گیرد. این تصور گیرا ،  خواننده ی این گونه سروده های استاد را به خود می خواند و او با شاعر می ماند.

در کار شاعران بزرگ یک نکته مشخص است : شیوه بیان  و  کاربرد و چیدمان واژه گان -  چیزی که در حقیقت سبک شاعر را می سازد . بیدل با شیوه ی خاص بیانش در غزل همان است که در رباعی  و مثنوی و حتا در نثر . استاد باختری اما در دو نوع شعر به آسانی چیدمان واژه گان را عوض می کند ،   شیوه بیان را عوض می کند. او در شعر نیمایی و شاملویی بیدل وار می سراید ؛ در قالب های کلاسیک ، حافظ وار و سعدی وار:  ژرف ،  محکم و استوار اما راحت و آشنا. در هر دو نوع شعر اندیشه ی شاعرانه و تفکر نیرومند شاعر است که ره به جان واژه ها برده، آنها را می پرورد، که اگر ترجمه اش کنی باز شعر باقی می ماند و قدرت اش در تغییر زبان تقلیل نه می یابد. من شعر  «نسل یاوه» را به زبان بلغاری ترجمه کردم که ادیبان بلغاری آن را خیلی پسندیدند. «آهنگران شهر شقاوت» ،  «بیرق خمیده ی تسلیم» و  «نسل یاوه» ، درون کوره ذهن با همه فخامت و صلابت  زبانی در زبان دیگر نیز اندیشه زا و معنی آفرین اند.  ترکیب ها هم تن به ترجمه دادند. تنها اسطوره قابل توضیح «کاوه آهنگر» بود ؛ اما ، شعر در زبان ترجمه نیز قویا شعر باقی ماند.

استاد در شعر های نیمایی و کلاسیک اگر از یک سو به اصل جمالشناسیک (به قول دکتر کدکنی ) و ایصال توجه دارد از سوی دیگر به موسیقی شعر آگاهانه و استادانه می پردازد.

قافیه  یکی از صور موسیقی شعر است . استاد چون همشهریش- مولانا جلال الدین بلخی-  به قافیه دلبسته گی خاص دارد- حتا در شعر های نیمایی و شاملویی اش. در کتاب «مویه های اسفندیار گشده» بی هیچ انتخابی به نخستین شعر نگاه می کنیم:

در آن هنگام
در آن هنگام بدفرجام دشمنکام
می بینیم که در دو سطر ، سه بار قافیه و یک تکرار آمده است. شعر با همه تلخی در قافیه ها به صدا می آید:
دو تا بودیم
دو خونین بال
دو تا بودیم که ا ز آن سیم های خاردار ،  آن مرز بگذشتیم
ندانم با کدامین بال و پر آن راه نا دلخواه پر آشوب بنوشتیم
تهی ماند آشیانمان جاودان از  شور از گرما
نمیدانم کدام آیا سزاوار است
                                    نفرین یا که گفتن آفرین بر ما ؟
 
از یک سو قافیه های گرما و بر ما که به فرمایش نیما، چون زنگ مطلب آمده اند،  از سوی دیگر واژه های «راه و نادلخواه» ، «نفرین و آفرین» و تکرار واژه ی «دو»، در آغاز سطر ها واژه های «بگذشتیم و نوشتیم» را نیز عین قافیه می آراید. و این از چیدمان موسیقی آفرین واژه گان است.

در ادامه همین شعر می خوانیم:
 
خدایا کاش بر گور کبوتر های عاشق نیز بگذارند
مشتی خار و خاشاکی
که باد مهربان می آورد از آشیانهاشان
 و بر لوح سیاه خاک با خطی که تنها نسل مرغان مهاجر می تواند خواند بنویسند
            نامشان و نام دودمانهاشان
 که تا در برزخ تبعید
ز بوی آشیانهاشان برآساید روانهاشان

موسیقی در این شعر به آرامی ساخته می شود : کوپلت یا بند نخست در قافیه های بین سطر ها شکل می گیرد؛ بند دوم مثل نفس کشیدنی است تا وفور قافیه های بند سو م را دیده در راه باشیم در بند سوم است که اوج موسیقی است در قافیه پردازی سجع آرای و ردیف بندی . ردیف کوتاه "شان " در پایان سطر های پایانی شعر شکوه یک سمفونی در همیاری یک ارکستر بزرگ است. فوج صامت و مصوت هایی که می آیند و صف می آرایند  مثلا سامت «خ» در این سطر ها:
 
خدایا کاش بر گور کبوتر های عاشق نیز بگذارند
                           مشتی خار و خاشاکی
 که با مهربان می آورد از آشیانهاشان
و بر لوح سیاه خاک با خطی که تنها نسل مرغان مهاجر می توانند خواند
                                                                                      بنویسند
 نامشان و نام دودمانهاشان
که تا در برزخ تبعید
ز بوی آشیانهاشان برآساید روانهاشان
این صامت «خ» از آغاز بند سوم تا ختم بند سوم حضور دارد- گویا این بخش سمفونی باید در سولوی این حرف نواخته شود تا خراش روان شاعر را بر روان همه گی منتقل کند. شعر آرام آرام اوج می گیرد و در اوج ختم می شود .
 
استاد باختری شاعر صاحب سبک است . او در شعر -نه تنها در شعر کلاسیک که در تمامی انواعی که به کار گرفته است- مهر خود را می زند . ترجمه های استاد نیز شعر اند و در ترجمه او از شعریت شان کاسته نه می شود و در زبان دیگری نیز حایز هویت شعری می شوند .  در عین حالی که برای ترجمه ها، قالب های شعر فارسی را بر می گزیند به محتوای اثر وفادار می ماند و آن را به زیبایی به زبان خویش می کوچاند- مثل شعر «واژه هاخوابتان خوش باد» از «ر ژینو پد رو سو » و شعر «پرسش» برشت .
 
البته آن چی را من تا این جا برشمردم تمام ویژه گی های شعر استاد نیست . فهرست وار نام بردم و گذشتم که شعر استاد را ویژه گی و برازنده گی بسیار است و مرا در باز نمودن اش توان اندک . باز این توان را نیز مجال اندک تر از آن است تا از بینامیتی ها، از تلمیح های استادانه ، از ترکیب های بدیع و آهنگین و زیبایی های معنایی و محتوایی شعر او بگویم؛ و بگویم که او هرگز شعر به خود نه گفته است حتا وقتی که گفت:
 
پاسبانا خدا را
کودک نازپرورد کیست این؟
پاسبانا برای خدا باز گو
این صدا زان سه پیوند عمری که من داشتم نیست؟
 
شبان تان آبستن خورشید و روزان تان لانه امید باد ! ما داشتن تان را به خود تبریک می گوییم و دعا می کنیم تا خدا ی شعر ،  ادب ما را از بهار وجود استاد صد بهار  و همواره تازه داشته باشد .