رسیدن: 22.04.2011 ؛ نشر : 22.04.2011 

"به تمام زن های خانواده ام که دانش خود را با من تقسیم کرده اند."

درس های مادرزمین

مادرکلان پرسید: تیِس*، آیا گرسنه هستی؟

گفتم: نه

مادرکلان پرسید: تیِس، آیا مصروف هستی؟

گفتم: نه

مادرکلان گفت: خوب، پس بیا موزه ها و جاکت های خود را بپوشیم. من می خواهم باغچهء خود را به تو نشان بدهم. ما باید کارد خوردترک با خود بگیریم. ما باید سطلی خورد برای تو داشته باشیم و تکری ساخته شده از پوست درخت برای من. من خریطه ی کاغذی را نیز می گیرم، شاید به کار بیاید.

من از پنج سال پیش که به دنیا آمده ام، به دیدن مادرکلان می آیم. اما هیچ وقت باغچهء او را نه دیده ام.
ما به آرامی در باریکه راهی که در پشت خانه مادرکلان ادامه داشت، به راه افتادیم . مادرکلان پایین به کنارهء دریا می دید و باز بالا به تپه ها نگاه می کرد. من از او پرسیدم، آیا ما گم شده ایم و آیا او به راستی باغچه یی دارد؟
مادرکلان لب هایش را به هم فشرد و سووال مرا ناشنیده گرفت.

ما مقداری دیگر نیز راه رفتیم. آن وقت او گفت: تیس، تو به اندازهء کافی بزرگ شده ای تا قوانین باغچه را بدانی.

ببین هنوز همه چیز برای چیدن آماده نه شده است. هر تحفهء طبیعت در زمان خاص خود آمادهء استفاده می شود. اگر همه چیز همزمان آماده گردد، ما همه را نخواهیم توانست جمع کنیم.

من در مورد نباتات از مادرم، آموخته ام. تو نیز باید این قوانین را یاد بگیری. قانون نمره اول این است که تو همیشه به باغچه برسی و از آن مراقبت کنی.

همان گونه که ما قدم می زدیم، مادرکلان با من گپ می زد: اگر تو نباتات را بیشتر از آن چی که احتیاج داری بچینی، هیچ وقت دوباره نمو نه خواهند کرد. اما اگر تو هیچکدام را نه چینی و آنها را همانطور سال پشت سال بی استفاده بگذاری، نباتات آهسته آهسته پژمرده خواهند شد و خواهند مُرد. راز کار در این است که به اندازه بچینی.

هنگامی که میوه ها و سبزیجات را می چینی، دعا بخوان و از مادرزمین به خاطر تحفه های زیبایش تشکر کن.

متوجه باش دخترم تا هیچ وقت بته ها را لگدمال نه کنی. به خصوص بته های میوه های خودرو اگر یکبار لگد بخورد و بشکند، دوباره نمو نه خواهد کرد.

تو باید همیشه متوجه باغچه باشی. هیچ وقت کثافات و اشیای بیکاره را بالای آن نه ریزی. نواسه گکم اگر تو متوجه باغچه و شکرگزار زمین باشی، باغچهء ما نیز متوجه تو خواهد بود. اگر ما خاک را از بین نه بریم، در باغچهء ما مواد کافی برای همه موجود است تا آن را با هم تقسیم کنیم.

من حالا پیر شده ام اما باغچه همیشه مرا پرستاری کرده است. او همیشه به مادر تو رسیده است و اگر تو غم آن را بخوری، می دانم این باغچه فرزندان تو را نیز مراقبت خواهد کرد.

مادرکلان همانگونه که میوه می چید، گفت: حال ما مقداری برای نان شام خویش می گیریم و مقداری را برای ذخیره زمستان می چینیم. فقط میوه را از قسمت بالای شاخچه فشار بده و بچین.

آنجا را ببین ، ساقه های گل قاصدک آماده است. تو از روی این شگوفه ها و جوانه ها می توانی بگویی، امسال سالی خوب برای نباتات خواهد بود. به زودی سمارق ها از زمین سر بیرون خواهند کرد و زمین پشت درختان را پر خواهند ساخت. در این سوی تپه بته های توت زمینی ترا برای هفته ها غذا خواهند داد، تا زمانی که تو متوجهء باغچه هستی.

من و مادرکلان میوه ها را چیدیم و چیدیم. آفتاب بالای سر ما در باغچه می تابید. من می شنیدم مادرکلان آهسته با خود گپ می زد. کمی با من و کمی با مادرزمین.

من به او گفتم: مادرکلان شما باغی بزرگ دارید و حالا من می دانم باغ شما در کجا است!

مادرکلان لب هایش را بهم فشرد و به چیدن ادامه داد.

من با خود زمزمه کردم: تشکر مادرزمین، تشکر به خاطر تقسیم کردن نعمات ات با من. و روح بزرگ*، تشکر به خاطر داشتن مادرکلانی چنین خوب و دانا.

Tess *

Great Spirit**

نویسنده:  الین مکلود ؛ رسام: کولین ود ؛ مترجم : پروین پژواک

2007/01/29