رسیدن:  15.09.2011 ؛ نشر : 19.09.2011

بلقیس بسمل

گرگهای آدمخوار و یا آدمهایی گرگخوار ؟

آورده‌اند ،  اندر قرن بیست و یکم روزی گرگانی ز گرگستانی کاندر یورپ زمین به سر بردندی ، به یکباره گی کله هاشان چنان چپه فیر نمودندی که قصد خوردن ادمیزاده گان کردندی.
شبانگاهان ، گرگلانه ها را ترک نمودندی و به استقامت شهر به راه افتادندی. در مسیر راه با ادمیزاده یی سر خوردندی ، که ز کار طاقت فرسا و کمپرداخت و همچنان ز خیرات های ناچیز بلدیه، اندامش ، زیور استخوانها را فقط با جوهر پوست اراسته بداشتی و ز گوشت اثری وجود نداشتی .

کلان گرگان نعره یی بکشیدی : های آدمیزاد کمبخت ! بخت تو مگر با تو چه پدرکشته گی داشت که ترا با ما روبرو کرد ؟

ادمیزاد با چشمهای خسته به گرگ کلان همی نگریستی و پاسخ همی دادی: جناب رهبر گرگان! بنده ی حقیر از هفت پشت ، شکار همنوعان دو پای تان -که «سرمایه داران» نیز بنامیدندشان-بوده‌ایم نان الی سال تقاعد از شاهرگ مان دست بردار نبودند . لطفاً مرا بدرید تا از یک سو از این عذاب رها شوم و از جانب دیگر در ردیف آن‌هایی قرار گیرم که پس از مرگ مشهور می‌شوند ؛ زیرا هیچ شبکه ی خبر رسانی نخواهد منتشر کرد : «آدم غریبی بمرد». و اما،  این را حتماً منتشر سازند :« مردی را گرگ‌ها بدریدند ! »

اگر چنین کنید ، خدا میداند، چقدر تصاویر زنده و مرده ی من از پرده ی تلویزیونها منتشر خواهند شد و مردمان بی مضمون همه روزه چی گلهایی بالای محلِ حادثه و گورم بیاورند...

بعد گردنش را پیش پوز کلانِ گرگان نهادی و گفتی : بفرمایید ! اشتهای خوب .

کلانِ گرگان که عادتِ بی اِشتهایی اندر مقابل طعمه ی کم خون و بیجان را ، ز اجدادش به اِرث همی بردی ، بدونِ نطقی عاجلانه راه افتادی.

در راه همین گونه که میرفتی با دیگران مشورت همی کردی که دیگر وقت گرانبها را بدینسان نمیباید ضایع کردی و فقط بالای طعمه های چرب هجوم برندی.

هی میدان و طی میدان به مجالسِ کابینه ی آن دیار هجوم ها بردندی و همگان بدریدی .

القصه ز ملک جرمن و مجار، الی فرانس و بلغار هیچکسی ز بارانِ تاراجِ انان زیر چتریی امن به سر نبردندی . گاوِ میدیا هم بزاییدی و هر رسانه یی با آب و تابی، و مرچ و مصاله یی منحصر به خودش از آن گزارش‌ها بدادندی .

پولیسهای بین‌المللی کمربند کار را به کمر بستندی و فوتو های کاپی شده و سیه و سپید شان را زینت افزای درها و دیوار همی کردندی . از سیه سرها تا سپیدسرها و از زردسرها تا سرخ سرها مطالبه ی امداد شدندی .

کلانِ گرگان همراهانش را به حریمش بخواستی و ز انان صلاحِ کار بجستی. هر یکی مشورتی بدادی ، تا بالاخر، بدین نتیجه رسیدندی که فرار را بر قرار ترجیح بدادندی و  از آن قاره به به هزاران فرسخ دور روندی .

القصه خیلِ گرگان به قاره ی آسیا رسیدندی و به ملکی که قاعده و قانونی نداشتی و اِجازهنامه یی از برای دخول و خروج در کار نبودی .  آری ، افغانستان نامیدی آن ملک را .

خیلِ گرگان در سرِ خاک ها که هی رفتندی و هی گشتندی ، ندانستندی که زیر پاهای شان سرکی استی ویا مخزن خاکی.اندر جستو جوی لقمه ی چرب ، حوصله ها به سر آمدندی و نادم همی شدندی از سفر . اشتهاها شان در حال سوختن همی بودی که یکی یکباره بویی لقمه ی چرب آدمیزادی مشام شانر ا نوازش بدادی.

از دور بدیدند آدمیزادِ چهار شانه و چهارپهلویی که ز چاقی پوستش به تر کیدن نزدیک بودی و چشمها در روی چاقش ز سنگینی بارِ پشت دیگر طاقتِ بالا نگریستن را نداشتی و هی از شانه الی پنجه همی یکسان آباد بودی و از کمر اصلاً خبری نبودی، آمدی. خیلِ گرگان همه سوی آن مرد دویدندی ، لیک آن مرد با دو محافظ جانش اندر موترِ دارنده ی شیشه‌های ضدِ مرمی سوار شدی و همچو مرمی اندر میانِ گرد و خاک زانجا ناپدید شدی .

خیلِ گرگان رد پای او بگرفتی و این رد پا آن‌ها را الی نزدیک عمارتی که آن را ارگ نامیدندی، رساندی و لیک دیگر رد پای او از دست بدادی . گرگان خسته ، ولی نادم کار شان نبودی ، چون بوی لذیذ آن محیط آن‌ها را قوت و امید بسیار ، ارزانی کردی . از قضا دو مرد استخوانی نمایان شدندی .

گرگ کلان داد زدی : ای مردان بی ذایقه ! ز کجا آمدید ؟ مردان با یک صدا : ز شهر عدالت .
ـ چی آوردید؟
ـ حکمِ وکالت .
ـ از طرفِ کی ؟
ـ از طرف مردم گوسفندی افغانستان .
ـ برای کی ؟
ـ برای هر کسی که بهتر درّد ، بهتر خورّد و بهتر بلعد .

گرگ کلان دهان همی باز کردی تا جواب این تمسخـر به آنان دهی ، که اندرین میان  ژولیده یی  آمدی و بگفتی: جنابا ! معذور بدارید که اینان مجنون اند.

نگاه کنید آن ور را ! آنجاست شورای ملی ما. قرار همین بود که اینان در آنجا نماینده ی ما ژولیده ها بشوند ؛ ولی دریغ که پول خریداری آرا  را نداشتند . بدین منوال اینان به جمعِ نود فیصد افغان پیوستند- نود فیصدی که اندر دماغ خللی دارندی.

گرگ کلان نگاهی بینداختی به سمت پارلمان و با خرسندی رو به گرگان دیگر بکردی و بگفتی : بدیدید کان همه رنج سفر مان بیهوده نبود ! بعد با هم کله به کله و پوز به پوز شدندی و پلانی برای تمامیی عمر طرح ریزی بکردندی .

همه شان راه افتادندی ، تا به مقر پارلمان که شورایش هم نامیدندی ، رسیدندی . هجوم بردندی به دروازه ی  ورود ، و هر کی- ز پیاده تا پاسبان و ز مامور تا چوکیدار- کاندر سر راه شان سبز شدی ، به دریدن گرفتندی و بعد یورش بردندی به تالار پارلمان ،که ز قضا چوکیی بدون چوکی نشینی وجود نداشتی و اندرین روز رییس با تمام نماینده گان حضوریاب بودندی .

نیروهایی دریایی بین‌المللی ، بدون آببازی برسیدندی -کاملا همچو پولیس ها اندر فلم های هندی . آری ، دیگر داستان فلم خاتمه یافته بودی .

خیل گرگان گرسنه اندران محوطه بدون رد پا لادرک شدندی و اثری زانها نماندی.

آیا سرنوشت شان چی گونه رقم خوردی ؟

فردا روز اندر آن تالار طبق معمول مجلسی برگزار شدی و بعد مجلس ،طبق معمول ضیافتی . اهلِ مجلس ز ضیافت ، لذت‌ها بردندی و با دست هایشان شکمها را نوازشها بداندی و بعد عاروق های پیهم و صداداری بزدندی .
ز لابلای عاروق های شان نعره هایی بلند شدی : ا وووووو !!! ا وووووو!!! ا وووووو!!!

المان، جنوری.2011