11-12-2019

زرغونه عبیدی

‌چند نکته در بارهٔ «نگینه و ستاره»*

نگینه و ستاره، مجموعۀ داستان کوتاه  پروین پژواک است.  این مجموعه در ۱۲۴ صفحه و ۵۰۰ نسخه دوبار در سال های ۱۳۸۰/ ۲۰۰۱ – ۱۳۸۲/۲۰۰۳ توسط انتشارات هژبر در همیلتون کانادا به چاپ  رسیده است. جلد کتاب با صحافی زیبای آسمانِ پر ستاره و دختری که در کف دو دست خویش مجذوب یک ستارۀ بزرگ به رنگ آبی آسمانی است، توسط هژبر شینواری دیزاین گردیده است.   در مجموعه گینه و ستاره این ۱۲ داستان های کوتاه پروین پژواک به چاپ رسیده اند :  تار پخته؛ نشانی؛ دیوانه؛ دیوار سیاه ؛ از پشت عینک ؛ پنجرۀ چلیپا خورده ؛ درخت زمرد ؛ چشم سوم؛ ...و بوت های به خانه برگشتند ؛درختی که میوه اش توپ بود!؛ و  سرخ پوشان بهشت .

کتاب"نگینه و ستاره" را از مدت ها بدینسو دریافت کرده ام. به سوال اینکه چرا با اینهمه تأخیر در مورد مینویسم، جواب قناعتبخش ندارم و اما، در مورد اینکه چرا از میان کتاب های رسیده و به خصوص از میان سایر کتب این نویسنده، ابتدا این کتاب را انتخاب و آنرا به معرفی میگیرم، چند دلیل قوی دارم و یکی از آنان اینست که جنگ در افغانستان ادامه دارد، به تعداد قربانیان افزوده شده است، اکثریت  بازمانده گان تنها گذاشته شده اند و برای اکثریت قربانیان دادخواهی لازم صورت نگرفته و آینده نیز نامعلوم است.

این مجموعه بدون تفکیک جنسیتی و سن و سال، سخنگوی زبان خاموشان و تصویرگر  رنج بیکران زن و مرد، طفل، جوان و کهنسال افغان در دهه های جنگ جاری در افغانستان گردیده و  توانسته است رسالت قلم را در رسانیدن پیام ها موفقانه ادا نماید.  پیام هایی که در آن شرح احوال زنده گی قهرمانان کتاب به شیوۀ شکایت نه بل به نوع حکایت بیان شده است. از دیدگاۀ اینجانب، قوت نهفته در نوع حکایت خود ناگفته   عاملین رنج بر قهرمانان داستان ها را به معرفی گرفته است.

نویسنده، آگاه از ژرفا و گسترده گی فجایع تحمیلی بر زنده گی قهرمانان داستان هایش، عواقب تخیلات، آرزوها، امیدواری، مقاومت، تجارب، موفقیت و شکست را به روال ساده، روان و تصویرگر حکایت کرده است.

از دیدگاۀ اینجانب، در این داستان ها، پروین پژواک توانایی اش را در انتخاب واژه ها و ظرافت های شاعرانه  و ماهرانه در بافت هر جمله چنان به کار برده است که در اندک گفته ها از زبان قهرمانان، صحنه ها و با آن ناگفته ها نیز بسرعت و شفافیت تصویرگر و بیان شده است. جا دادن۱۲ داستان ژرف و فشرده در ۱۲۴صفحه چنانکه هیچ خلا در کمیت و کیفیت قصه محسوس نباشد، کار ساده نیست. من منتقد ادبی کتاب نیستم تا بتوانم ویژه گی خاص داستان های کوتاه را شرح بدهم و اما به هنگام مطالعۀ این کتاب خلای معلوماتی را حس نکرده و احساس کرده ام که هیچ حرف زیاد و یا کم گفته نشده است.

در این مجموعه، در فهرست کتاب، پروین پژواک به  داستان های ( نگینه و ستاره  - تار پخته ) حق اولیت داده است. در این دو داستان قدرت تخیل باعث روشن نگهداشتن چراغ  آرزو و امید و جستجو گردیده و توانسته است به قهرمانان خوردسال دختر و پسر ادامۀ زنده گی هدفمند را امکانپذیر و برای خواننده تصور آیندۀ موفق شان را تصویرگر گردد. از دیدگاۀ اینجانب، پروین پژواک که همزمان یکی از موفقترین نویسنده گان افغان برای اطفال است، خواسته است با این دو مثال برجسته توجه را به اهمیت تخیلات طفلانه و قوت برگرفته از آن برای گشودن پنجره بسوی بیرون، نگاه به دنیای فراتر از امکانات محدود در دست داشته در زنده گی واقعی اطفال را جلب کند.

در زنده گی سایر قهرمانان داستان ها نیز تخیل و آرزو با خصوصیات خوب انسانی مانند امیدواری، پشتکار، شهامت و صبوری برای رسیدن به یک آیندۀ بهتر در زنده گی شان پیوند آشکار دارد و اما، با همه کوشش های انسانی، بیگناهی و بی پناهی شان آنان را اولین طعمه های جنگهای خون آشام ساخته، فقیر را به دو چندان فقیرتر کرده و با گرفتن عزیزان شان، باورمندی و امید را به کام مرگ فرستاده است.

عشق، از زبان قهرمانان داستان، عاطفۀ عمیق و قابل لمس است. این عاطفه  به دلیل صفایی و ژرفای نهفته در بیان توانست مرا قدم به قدم در امتداد قصه با امید و آرزو، ترس و تشویش، رنج و گریه بالای تابوت آرزوها مویه کنان به همراه ببرد. در جریان خواندن داستان "نشانی" گلویم پر از بغض بود و در ختم به صدای بلند در دل شب گریه کرده و سه روز  از شدت اندوۀ سکوت کرده و نتوانسته بودم کتاب را برای ادامۀ خواندن به دست بگیرم. در جریان خواندن داستان "سرخپوشان بهشت" دلم همی گواهی بد میداد و در نهایت احساس کرده بودم  که نه تنها درون تن زخمی و چشمان حیرت زدۀ دخترک کوچک سحر جان میسپارم بل هم در دل پاره پاره شدۀ مادر سحر و فرصت اندک وی برای تسلی دادن دخترش با بغض در گلو، دلم به پارچه های دردمند و خونچکان تقسیم میشود. 

اینک، با یک فشرده از برداشت خویش در مورد هر داستان، آرزومندم به سهم خود در کنار نویسنده صدای بیصدایان را بگوش ها برسانم.

 

۱

نگینه و ستاره

مؤرخ ۱۳۶۷- کابل

در داستان "نگینه و ستاره"، نویسنده توانسته است با گفتن اینکه پدر نگینه به ساده گی دچار مرض سل شده و به سختی مرده بود و شرح مختصر اینکه بعد از مرگ وی مادر نگینه مجبور به  ازدواج تحمیلی شده و اجازه نداشته است تا یگانه فرزندش را به خانۀ شوهر دوم ببرد،  دو مشکل بزرگ و تاریخی  یعنی فقر مادی و تفکر سنتی جامعۀ افغانی را که در آن زن در مجموع و به خصوص زن بیوه برای خود حق تصمیم گرفتن و امکانات مالی برای زنده گی مستقل را ندارد، تصویر گر شود.  پناه بردن نگاۀ نگینه از زمین سخت و بیرحم به آسمان و تخیلات گرم و رنگین  او در داستان، با پیدا کردن  ستاره بروی زمین  که سمبول اندیشه های روشن دخترک خوردسال  است پیوند داشته و توانسته است او را از تنهایی و ناامیدی نجات داده، به دختر جوان، قوی، زیبا ،جستجوگر و در نهایت  نجاتبخش برای اهالی دهکده اش مبدل کند.

***

۲

تار پخته

مؤرخ ۶ دلو ۱۳۶۸- کابل

مصطفی پسرک خوردسال بیاد میاورد که برادر قد بلند، قوی و مهربان وی، با دیدن برق حیرت، شوق و افتخار در چشمان او گدی پران سفید را بعد از تکمیل برای او بخشیده بود. فردای آنشب برادر رفته و بر نگشته بود.

خاطره، قدرت تخیل و توانایی پسرک خوردسال را بلند برده و او نیمه شب از جا برمیخیزد تا گدی پران شکسته ریختۀ برادرش را که دیروز به هنگام پرواز در آسمان تارش را گدی پران دیگر بریده و با سقوط به زمین بدست اطفال کوچه تکه پاره شده بود، ترمیم کند.  در جریان کار احساس میکند که دستانش بزرگتر شده اند. شب خواب میبیند که تبدیل به برادرش شده است و دیگر مصطفی کوچک نیست.

***

۳

نشانی

مؤرخ ۲۱ جوزا - کابل

بابه شیرو جاروکش سابقه دار شاروالی که  زن و چند فرزندش را بیداد سرما و فقر دایمی یکی پی دیگر از دست او گرفته است، هر روز بعد از ختم کار با امید بزرگ به شعبۀ ذاتیه میرود و با چهرۀ محجوب، چشمان مهربان و آرزومند به مدیر ذاتیه مینگرد تا مگر مدیر او را از رسیدن نامه یی از یگانه فرزند نوجوانش که شبی او را بیخبر از وی به خدمت عسکری برده بودند، خوشخبری بدهد. نویسنده با شرح هنرمندانۀ جزئیات چهره، لباس و حرکت بابه شیرو، توانسته است ، غم ها، تشویش ها و امیدواری های زنده گی شخصی و صداقت بابه شیرو را در انجام وظیفه اش در شاروالی آیینه وار اثرگذار انعکاس بدهد.

در جریان خواندن این داستان، گریستن برایم اجتناب ناپذیر شده بود. داستان مرا با خود در هیجان و خوشی بابه شیرو و آماده گی برای استقبال از پسرش میبرد. سپس با بابه شیرو در تکان های دل، سرگیجی و مشکلات فراوان وی برای راه یافتن در شفاخانۀ چهارصد بستر به همراه  و با او به سوی سردابه رفته ام..."

***

۴

دیوانه

 مؤرخ۹  قوس ۱۳۶۸- کابل

 داستان قصۀ عشق پاک دختری جوان در قبال پسر جوانی است که به دلیل خویشاوند بودن و تمایل متقابل باید پایان نیک میافت. و اما، خشم جامعه سنتی در کوچه یی که آندو را فقط یکبار در کنار همدیگر دیده بود، تمام قدرت خود را به کار انداخته، دختر عاشق را موجود بی حیا قلمداد کرده و باعث میشود تا خانوادۀ پسر ازدواج دو عاشق را مانع گردد. زمان، زمان جنگ است و مرگ بی تفاوت از فصل های زنده گی انسان ها را قبل از رسیدن به حاصل درو میکند. دختر عاشق در این داستان هویت و نام "دیوانه" را دارد. دیوانه یی که قصۀ زنده گی اش را هوشیارانه  فقط به یک داکتر مورد اعتمادش میگوید و از او خواهش میکند تا او را در دیوانه خانه نگهدارند. او با احوال دل دیوانه گان آشنا است و میخواهد برایشان مفید واقع شود. او از سنگدلی و عبرت نگرفتن آدم های سنتی دنیای خارج از دیوانه خانه بیزار شده است.

***

۵

دیوار سیاه

مؤرخ ۲۴دلو ۱۳۶۹- کابل

داستان " دیوار سیاه" خاطرۀ نویسنده پروین پژواک در قامت محصل جوان طب کابل است که میخواهد در زمان باران راکت ها بر شهر کابل ، دنیای دلتنگ دهلیزها و اطاق های بخش اطفال شفاخانۀ ایندرا گاندی را با طرح تصاویر شاد طبیعت به مانند آفتاب و آسمان، رنگین کمان، سبزه و گل، میوه و توپ و گدی پران و گدی، سگ و پشک و پرنده و ماهی و آب و سایر انواع زیبایی هایی جهان اطفال نقاشی کند. اولین نقاشی "مهربانی" را با تصویر دخترکی با رخسار گلگون را میان گل با سگ و پشک بروی دیوار رسم میکند. در این داستان که تخیل نه بل حقیقتی از چشمدید و دستآورد نویسنده است، محصل جوان میتواند با رسامی هایش کنجکاوی اطفال زخمی را جلب و آنان را در انتخاب طرح های مورد میل شان  بروی دیوار ها به دست بیاورد.  نتیجۀ این ابتکار با موفقیت دلشادکننده به همراه بوده و باعث میشود که زخمیان کوچک برای لحظاتی درد و دلتنگی را فراموش کرده و با تخیلات شان خود نقاش و هنرآفرین شوند. در میان اطفال زخمی، تنها یک طفل نه تنها هر چی را که بروی دیوار رسم میشود، بشدت رد و انتقاد میکند بل هم با عصبانیت از نقاش میخواهد تا اطاق او را ترک کند و برود و گم شود. محصل با مریض کوچک و لجوج همصحبت میشود و میخواهد بفهمد که چرا او با هیچ رنگ و نقش آشتی نمیشود.

***

۶

از پس عینک سیاه

مؤرخ میزان ۱۳۷۰- کابل

این داستان قصۀ پسر جوانی است که عاشق داکتر جوان معالج امراض چشم میشود. عشق فراتر از هر حقیقت دیگر دنیای تخیلات او را چنان سرشار از امید و باور میسازد که نمیتواند تلخی حقیقت و فاصله های بزرگ موجود میان خود و معشوق خیالی اش را درک کند.

***

۷

پنجرۀ چلیپا خورده

مؤرخ ۲۱عقرب۱۳۷۰- کابل

 ملیحه که شاهد مرگ های زیاد و شنیدن قصه های وحشتناک به دلیل اصابت راکت ها در شهر کابل بوده است، با ترس دایمی از مبادای آنکه راکت در زمانی که او در حالت شستشوی بدنش است و یا در فصل تابستان با لباس نازک به جای خواب رفته است، بالایش فرود بیاید، دست و پنجه نرم میکند.

ملیحه با نام انواع راکتها، صدای مرگ آور شان آشنا شده و بارهای تمرین کرده است که چه گونه باید در چنین حالات خود را بسرعت بر زمین بیاندازد. داستان، بازتاب قوی ترس های درونی همه کسانی است که خاطرات راکتباری شهر کابل را بیاد داشته و شاهد تخریبات و قربانیان فراوان بوده اند.

***

۸

درخت زمرد

مؤرخ  ۱۵ عقرب -۱۳۷۰- کابل

این داستان قصۀ برگشت فواد، مرد درهم شکسته و خسته به خانۀ کودکی وی است. خانه یی که در آن در جوانی عاشق دختر زیبای همسایه " زمرد"  شده بود و هر دو در باغ بزرگ آن خانه  درختی را به نام عشق شان غرس کرده بودند. نویسنده، زیبایی فضای همصحبتی دختر و پسر،  صفای عشق  دختر و بی حوصله گی عشق پسر را در شوق و  هوس رسیدن به لب و تن دختر، با واژه ها و بیان ناب تصویرگر شده است. در پایان راه فواد میداند که زمرد دختری، گنجی، خوشبختی یی  بوده است که در زنده گی بعضی نیکبختان فقط یکبار جلوه گر میگردد.

***

۹

چشم سوم

مؤرخ  ۲۳عقرب -۱۳۷۰- کابل

داستان "چشم سوم" گویای روح سرشار از زیبایی و نرم دلی  دختری از دره چنار است که زنده گی را توسط چشم سوم طور دیگر مینگرد. در این نوع دید، چشم سوم دختر فقط خوبی ها و نعمت های موجود بروی زمین را کشف و درک کرده با تمام عناصر موجود در طبیعت به زبان عاشقانه همسخن میگردد و خداوند را برای زیبایی خلقت زمین و آسمان سپاسگزاری میکند. دختر  توانایی آنرا دارد که در همسخنی با همنوع در حوالی خویش اثرگزار بوده و بزودی شهرت زیاد کسب کند. حکمران جوان دره عاشق دختر میشود و چون نمیتواند با روش خودخواهانۀ خویش قلب دختر را بدست بیاورد و نمیتواند به معنی سخنان وی پی ببرد، بر دختر خشم گرفته و فکر میکند که چشم سوم دختر دشمن او است و میخواهد انتقام بگیرد...

***

۱۰

 و بوت ها به خانه برگشتند

مؤرخ اسد ۱۳۷۵ – ۱۹۹۶- کانادا

در این داستان مادر که دچار وضع اقتصادی بسیار ضعیف است، آرزوی پسر نوجوان و نامرادش را برای داشتن بوت های نو، میتواند بعد از مرگ وی برآورده  بسازد.

این بوت ها طی یکتعداد ماجراهای جالب، ممکن و قابل تعقیب و در عین زمان تکاندهنده، در دست چند جوان محتاج به داشتن بوت میافتد.  سومین جوان این بوت ها را که به پایش تنگی میکرد به هنگام فرار از مبادای افتیدن به دست پدر خشمگین معشوقه اش در کوچه، در پشت در یک خانه از پا میکشد. شب پسر دوم  مادر با این بوت ها به خانه برمیگردد. بوت ها هنوز در پای او بزرگ است...

***

۱۱

درختی که میوه اش توپ بود

مؤرخ  دسامبر ۲۰۰۰- ۲۴ سنبله ۱۳۷۹ کانادا

 تخیلات کودکانه در این داستان توانسته است منبع امیدواری و ادامۀ زنده گی اطفالی گردد که در آن مادر تنها و بی پناه با فقر اقتصادی در محیطی زنده گی میکند که چهرۀ زشت جنگ عاطفۀ همدردی و کمک رسانی همسایه ها را در قبال همدیگر از بین برده است. زمستان سرد این یگانه درخت را مایۀ حسادت این و آن و زورگویی تفنگداران بر زن بیوه و بی پناه میگردد. با آنکه قصه دردبار است،  اهمیت به داشتن امید جز مهم آن است.

  ***

۱۲

سرخ پوشان بهشت

مؤرخ جمعه ۲۵ عقرب ۱۳۸۰ - ۱۶ نوامبر ۲۰۰۱- کانادا

به هنگام مطالعۀ داستان "سرخ پوشان بهشت" دلم همی گواهی های بسیار بد میداد .  چنانکه در آغاز نیز گفته ام، به مانند داستان "نشانی" خواندن داستان با حس درد شدید در قفس سینه به همراه بود و در ختم آن گریستن اجتناب ناپذیر شده بود. در این داستان صدای انفجار ناشی از بمباردمان را میشنوم و با مادر سحر سطل چاه را رها کرده و برای جستجوی سحر دخترک کوچک هر چند که در طوفان گردوخاک و دود جایی را نمیبینم، به سوی بلاک میدوم. با مادر که در اوج فاجعه بیاد دارد  که باید با دختر زخمی اش بماند تا تجربۀ تلخ با پسرش که در زیر آوار به تنهایی مرده بود، تکرار نگردد، همنظر استم. مادر سحر اینبار فریاد نمیزند، کمک نمیخواهد، خاکها را بر سر نمیپاشد و گریبان را نمیدرد.  او خوب میداند که فرصت اندک است و میخواهد این لحظات گذرا، این لحظات آخرین را با فرزند خود باشد...

***

سخنوری گفته است:" تاریخ هرگاه به شکل داستان نوشته شود، فراموش نخواهد شد". با این سخن همنظر استم. بعد از مطالعۀ کتاب "نگینه و ستاره"برداشت من اینست که دقت انتخاب  و شیوۀ نگارش  داستان های این کتاب در نوع اثرگزاری شان هر یک برای خودش از توانایینت ثبت در حافظه برخوردار اند. میدانم که قهرمانان کتاب "نگینه و ستاره" هر یک مثال از هزاران مثالی کم و بیش مشابه در زنده گی واقعی هموطنان ما اند.  

به هموطنانی که در طول سالیان خانمانسوز جنگ توانسته اند با عشق وطن در دل، خدمات انسانی شهروندی شان را با صداقت انجام داده و مایۀ افتخار گردیده اند، آفرین ها گفته، برای قربانیانی که در امتداد دهه های جنگ شمع امید و آرزو در دل هایشان خاموش و اندام های لاغر شان در زیر خاک سیاه گور شده است، از عمق دل اشک ریخته و آرزومند پایان مصیبت ها در وطن مان استم. 

به امید حرکت سریع افغانستان عزیز بسوی همدلی و همبستگی سراسری و فرامرزی، به امید تأمین امنیت و عدالت اجتماعی، تمدن و رفاۀ همه گانی، نویسنده و شاعر عزیز ما  پروین پژواک را به خاطر این خدمت بزرگ او ارج گذاشته، آرزومند تراوش های جدید از قلم اثرگزار و به خصوص چاپ رومان جدید وی به نام "پر عقاب " در آیندۀ نزدیک استم.

زرغونه عبیدی

آلمان – دسامبر سال  2019

*

صفحۀ اختصاصی آثار پروین پژواک در افغان آسمایی

http://www.h-obaidi.com/safahat%20ekhtesasi/Parwin%20Pazhwak/Parwin%20Pazhwak%20Homme.htm

+

*متن مطابق به اصل و بدون ویرایش معیاری آسمایی منتشر شده است