پرتو نادری


آب و دانه ء رومان نویسی افغانستان

 

می گویند آن گاه ، کسی می تواند جایگاه و سرزمینی را ترک کند که آب و دانه اش از آن جایگاه و سرزمین بر کنده شود .

گویی این آب و دانه ، ادامه و بقای زنده گی هر انسان است .

از این جا می توان گفت که آنسان و آب و دانه ، گویی همزاد همیشه گی یکدیگراند . شاید این پیوند آن گاه پدید آمد ه است که حضرت آدم و بی بی حوا دربهشت به دنبال دانه های خوشهء گندم سرگردان شدند . فرمان را بر نتابیدند و دست بر خوشه های گندم درازکردند و از آن خوردند و آن گاه به خود شناسی رسیدند .

آنها برای آب و دانه قیمت بزرگی پرداختند . بهشت را از دست دادند و اما به آزادی دست یافتند ! شاید بهشت آن جاییست که آن جا آزادی است .

شاید چنین است که تا هم اکنون انسان به دنبال آب و دانه ء خود سرگردان است .

خالد نویسا هرچند پیوسته با آب و دانه ء خود زیسته ؛ ولی هم اکنون آگاهانه آن را به جرگه ء رومان نویسان افغانستان برده است . نمی دانم شاید در یک جهت خواسته است تا رومان نویسی افغانستان را به آب و دانه یی برساند .

نویسا هم اکنون با آب و دانه ء خود در جرگه ء رومان نویسان افغانستان جایگاه و یژه یی دارد .

البته او پس از سالها ریاضت در عرصه ء داستان کوتاه به این جایگاه رسیده است .هرچند رومان عمر درازتری نسبت به داستان کوتاه دارد ، با این حال در افغانستان ادبیات داستانی ما بیشتربر داستان نویسی کوتاه استوار بوده است تا رومان . شاید بتوان ده سال اخیر را سالها آفرینش رومان افغانستان خواند . در این سالها شماری از داستان نویسان کشور در پاکستان ، ایران و بعضی از کشور های غربی به رومان نویسی روی آورده اند .

تصور من چنین است که خالد نویسا از چند سال بدینسو روی رومان آب و دانه کار کرده است.

رومان « آب و دانه » اثر تازهء خالد نویسا به وسیلهء انجمن قلم افغانستان در هزار نسخه در بنگاه انتشارات میوند به چاپ رسیده است.

به درستی برای من معلوم نیست که خالد نویسا در کدام سال به هدف داستان نویسی دست به قلم برده است . هرچند امروزه آن شاعرانی که می پندارند که سراپا شعله جواله ء نبوغ اند ، گاهی بی علاقه نیستند بگویند که شعر را یک جا با سخن گفتن در همان نخستین سالهای کودکی خود آغاز کرده اند .

خدا را شکر دست کم من یک چنین گزافه گویی هایی را ازنویسنده گان نشنیده ام .

به هر صورت خالد نویسا کار را با روزنامه نگاری آغاز کرده است و نخستین تجربه هایش در این زمینه را در دوران حکومت مجاهدین در روزنامه ء انیس پیاده کرده است .

حاکمیت طالبان برکابل در میزان 1376 خورشیدی موجی از نویسنده گان و فرهنگیان کشور را به آن سوی دیورند پرتاب کرد که نویسا نیز یکی از آنها بود . او درروزگار دشوار غربت در پاکستان نخستین گزینهء داستانهایش را به سال1376زیر نام « فصل پنجم » انتشار داد.

او با همین گزینه به حیث یکی از نویسنده گان جوان و بااستعداد در حلقات ادبی- فرهنگی پناهنده گان افغانستان درپاکستان و ایران شناخته شد و اندک اندک با انتشار داستانها و نوشته هایش در نشریه های برون مرزی و سایت های ادبی - فرهنگی افغانستان در غرب به شهرت بیشتری دست یافت.

دومین گزینهء داستانهای نویسا « تصورات شبهای بلند » به سال 1379 باز هم در پشاور پاکستان به نشر رسید . نویسا با انتشار این گزینه نشان داد که با پیروزی ، آگاهی و اطمنان در زمینه ء داستان نوسی افغانستان به پیش می رود .



با دریغ فراوان همانگونه که در حلقات ادبی – فرهنگی افغانستان دست کم در بخش زبان و ادبیات فارسی دری رسم است هنوز سکوت در برابرنوشته های نویسا ادامه دارد ودر ارتباط به آثار او آن گونه که شایسته است ، بررسی کارشناسانه صورت نگرفته است .



امروزه در کنار صد دشواری دیگر، فرهنگ و یا به زبان گزنده تر توطئه ء سکوت آفرینشگران ادبی و هنری افغانستان را رنج می دهد .



به پندار من هر اثری ادبی یا هنری خود صدای بلندیست که بر رواق ادبیات و هنر افغانستان می پیچد ، اما پژواکی بر نمی گردد . شاید گاهی صدا نا توان باشد ؛ ولی غالباً دیده شده است که جامعهء فرهنگی افغانستان به مانند جامعهء سیاسی بر گوش های خود مهر گداشته و هر صدایی را نا شنیده می گیرد .

در این صورت این نا توانی صدا نیست ؛بلکه این امر نشان می دهد که جامعهء فرهنگی ما به مانند یک موجود زنده عمل نمی کند . هر صدا باید پاسخی خود را بیابد که نمی یابد!

با چنین شیوه یی نمی توان آفرینش های ادبی و هنری افغانستان را حتی در خود کشور معرفی کرد چه برسد به حوزه ء بزرگ فرهنگی که ما در آن زنده گی می کنیم . امروزه چه دلیلی می تواند وجود داشته باشد که ادبیات و هنر افغانستان نتوانسته است تا گام های استواری به آن سوی مرز های کشور بردارد . همانگونه که ادبیات معاصر فارسی دری افغانستان نتوانسته است خود را به حوزه ء زبان فارسی دری بشناساند ، به همانگونه ادبیات پشتوی افغاسنتان نیز در حوزهء زبان پشتو به شناسایی درستی نرسیده است.

آن جایگاهی را هم که ما در حوزهء زبان و ادبیات فارسی دری و پشتو داریم ، بیشترینه در نتیجه مهاجرت ها و تلاش های فرهنگی فرهنگیان پناهنده ء کشور به دست آمده است. در این زمینه نباید تلاش های سودمند فرهنگیان پناهنده درایران و پاکستان را نادیده گرفت .

با این حال جهت معرفی گسترده تری ادبیات درون مرزی هنوز راه طولانی و کار زیادی در پیش است .آنچه که تا کنون انجام شده است بسیار اندک و محدود به نظر می آید .

مساله ء دیگری که سبب شده تا ادبیات معاصر افغانستان نتواند به جامعهء فرهنگی غرب راه پیدا کند ، کمبود ترجمه ء این آثار به زبانهای غربی و به ویژه انگلیسی است .



افغانستان هرچند درسه دهه جنگ تجربه و روزگار خونینی را پشت سر گذاشته و بسیاری از نهاد ها و سنت های فرهنگی خود را از دست داده ، با این حال در شعر و داستان نویسی کشور در این سالها چنان نمونه های آفریده شده است که نه تنها می توانند در حوزه ء زبان فارسی دری ؛ بلکه در سطح جهان نیز مطرح گردند.

البته این کارممکن نیست تا زمانی که ترجمه ء آثار ادبی افغانستان به یک جریان نیرومند و پویا بدل نشود .

هم اکنون تنها شمار معدودی از شاعران و نویسنده گان افغانستان درحلقات ادبی بعضی از کشور های غربی به شناخت اندکی دست یافته اند .

در این میان خالد نویسا یکی از جوانترین نویسندهء افغانستان است که شماری از داستانهای او به زبانهای فرانسوی و ناروژی ترجمه شده است.

چنان که نخستین گزینهء داستانهای او به سال2003 زیر نام (Bonjour, Douleur!) به زبانها فرانسوی ترجمه شده و در پاریس انتشار یافته است .

به نظر من این امر نه تنها یک حادثهء بزرگ در زنده گی ادبی خالد نویسا به شمار می آيد ؛ بلکه می تواند حادثهء مهمی درادبیات معاصر افغانستان نیز باشد . نویسنده یی که در میان دود و آتش بزرگ شده ، آموزش دیده ، کتاب خواند و داستان نوشته و سر انجام داستانهایش به یکی از مهمتری زبانهای اروپایی ترجمه می شود، امر ساده یی نیست . تنها این جامعهء فرهنگی افغانستان است که می خواهد به ساده گی از کنار هر رویدادی بگذرد و همه چیز را نادیده گیرد.

بادریغ تا هنوز هیچ نهاد فرهنگی و هیچ نشریه يی در ارتباط به ترجمه ء داستانهای نویسا به اصطلاح مردم لب به سخن نگشوده است . به نظر من این یک تصادف نیست ؛ بلکه این یک تعمد است . به همین گونه هیچ شاعر و نویسنده یی حتی همانهایی که گویا یار گرمابه و گلستان نویسنده اند این رویداد را در خاموشی و سکوت تجلیل کرده اند .

من از همین جا این پیروزی را به جامعهء فرهنگی افغانستان و به خالد نویسا تبریک و تهنیت می گویم .

بسیاری ها شاید فکر می کنند که گویا بانادیده گرفتن یک رویداد فرهنگی میتوانند از اهمیت آن بکاهند . شاید در نخستین گام چنین شود ؛ اما همیشه چنین نیست . توفان دریا ها به اندیشه ما نیاز ندارند ،آنها با موج های خروشان خویش به پیش می روند . دریا ها خروشنده گی خود را مدیون اندیشه ء ما نیستند ؛ بلکه این ماییم که باید اندیشه های خود را با واقعیت دریا ها هم آهنگ سازیم .

در کنفرانس ها و رویدادهای فرهنگی جهانی که من اقبال اشتراک در آنها را داشتم ،به این دریافت رسیدم که ادبیات معاصر افغانستان ادبیاتیست در انزوا ، ادبیاتیست مهجور و نا شناخته . حتی بزرگترین شاعران و و نویسنده گان ما که فکر می کنند که بر زبر آسمان شهرت و افتخار نشسته اند و بی علاقه نیستند که با هم میهنان خود از ناز سخن به چشم و ابرو گویند ؛نه تنها در سطح جهان ؛بلکه حتی در سطح منطقه نیز بسیار نا شناخته و گمنام اند .

تا جای که من دریافته ام سید بهاءالدین مجروج ؛ عتیق رحیمی و سپوژمی زریاب ازآن نویسنده گان معاصر افغانستان اند که توانسته اند خود را در حلقات ادبی و فرهنگی کشورهای غربی بشناسانند. به زبان دیگرآنها در نتیجه ء ترجمه ء آثار شان شناخته شده اند . این دریافت من است وحالا شاید گزافه گویانی پیدا شوند که به فحوای گفته ء سعدی « جهان دیده بسیار گوید دروغ » ادعا کنند که آنگاه که خداوند نظام واژه گان را می آفرید آنها گویا سر مشاور خداوند بوده اند !

رومان خاک و خاکستر اثر عتیق رحیمی ، دست کم به بیست زبان زنده ء جهان ترجمه شد ه است . ترجمه انگلیسی آن در پاییز 2006 تکمیل شد . این ترجمه به وسیله ء سارا مگوایربنیاد گذار و رییس مرکز ترجمهء شعر در بخش سواس دانشگاه لندن و یما یاری صورت کرفته است .

تا هنوز کمترین نوشته وابراز نظری در رابطه به چگونه گی این اثر و ترجمه های گوناگون آن در مطبوعات کشور به نشر نرسیده است .

همین لحظه احساس شادمانی می کنم که وقتی که خاک و خاکستر در فرانسه انتشار یافته بود ، من آن را در برنامه « گزارشهای فرهنگی افغانسان» در رادیو بی بی سی معرفی کردم . شاید این نخستین و تا هم اکنون آخرین معرفی این اثر به وسیله ء یک افغان غیر اروپای نشین بوده باشد.

البته کاری که دربرنامهء بی بی سی صورت گرفت بیشتر یک گزارش خبری بود تا یک بررسی کارشناسانه .

این در خالیست که پس از این اگر ادبیات و فرهنگی نتواند خود را با جریانهای ادبی و فرهنگی جهانی پیوند بزند ، نابود خواهد شود و یا هم به یک پدیده ء محدود محلی بدل خواهد گردید که این خود نوع دیگر مردن است . اگر افغانستان می خواهد در ادبیات جهانی سهم داشته باشد بدون تردید ترجمه می تواند یکی از موثر ترین راه در این زمینه باشد.

گاهی فکر می کنم که جامعهء فرهنگی افغانستان بیمار تر از جامعهء سیاسی کشور است.



آیا نویسا این حق را نداشت تا نهادی و یا نویسنده ء در رابطه به ترجمه ء داستانهای او به زبان فرانسوی چیزی بگوید !

ادبیات معاصر ما از کمبو ترجمه رنج می برد . در این مورد اگر چیزی هست ، مدیون شماری از نویسنده گان غربی هستیم که برخاسته اند وآثار ما را ترجمه کرده اند . پرسش این است که آن شمار نویسنده گان خودی که در مقام تفاخر در انگلیسی ، فرانسوی و جرمنی فهمی خود بی علاقه نیستند که بگویند که آنها مقام کمتر از شکسپیر، هوگو و گویته ندارند ، با این حال رغبتی نشان نمی دهند تا سطری از از ادبیات کشور را به زبانهای غربی ترجمه کنند!

به هرصورت این یکی از دشواریهایی است که ادبیات معاصر افغانستان را به چالش فرا می خواند .

خالد نویسا هم اکنون در رادیو آزادی مسوول برنامه های ادبی است . گاهی کار کردن در چنین رادیو هایی سوهان اندیشه ، تخیل و آفرینش هنری – ادبی است . هرچند ظاهراً چنین بر می آید که نویسا همچنان به کار های آفرینشی خود ادامه می دهد ، چنان که هم اکنون گزینهء دیگری از داستانهایش را زیرنام « راه و چاه » آماده ء چاپ کرده است ؛ ولی آن گونه که من من می بینم نویسا دیگر آن شور پیشین را ندارد. خسته به نظر می آید . گویی چیزی در او شکسته است که چنین مباد!



به هر حال هدف از این نوشته ء پراگنده نه معرفی نویسا بود و نه هم ارزیابی آثاراو . یکی دو سخنی بود که به بهانهء انتشارنخستین رومان او

« آب و دانه » با او و دوستان در میان گذاشتم . امید وارم روزی بتوانم در رابطه به شگرد های آفرینشی نویسا چیزی بنویسم و برداشت هایم را از« آب و دانه » دانه دانه روی صفحه ء کاغذ بریزم .



حوت 1385

شهرکابل