رسیدن به آسمایی: 07.01.2009 ؛ نشر در آسمایی: 09.01.2009

سید همایون شاه عالمی

 

 

پیر زن

 

پیر زنی رفت شکایت کنان تا بخرد بهر شکم یک دو نان

داشت به لب زمزمه از درد ها از اثر جو ر ِ زمین و زمان

تا طرف خانه روان شد ضعیف یک سگ لاغر ز پی اش شد روان

یخ زده بود کوچه گک ِ تنگ را کوچه به کوه گشته بگو نرد بان

بود بگو سایه ی دنبال او این سگ تازی شده عف غف کنان

پیر زن آهسته بشد روی یخ رفت از او قوت ِ دل ناگهان

پایک پیر زن ، بلغزید وای خیره بشد در نظرش اختران

در بغل جوی باوفتا د زار خورد سرش بر لب ِ سنگ ِ کلان

رفت زخود خسته و بیهوش گشت ماند هم از ناله و شور و فغان

آن سگ لاغر برَبود نان را رفت سر ِ کوه ز نظر شد نهان

کو یکی دلسوز که رحمی کند نور ِ نبیدی بکند ارمغان

من به چه امید کنم غیر ِ حق چاره کنان اوست به روی جهان

اشک بریزم به دو دست دعا تا شنود آه ِ مرا کار دان

داد رس اشک یتیمان هم اوست چاره گر ِ روز بد ِ بی کسان

قصه زیاد است به این رنگ و بو یک ز هزاران بنمود م بیان

لطف ِ خدا باز ( همایون ) شود

رحمت ِ باران بکند آسمان

 

 

11 دسامبر 2008م

وزیر اکبر خان مینه

کابل - افغانستان