رسیدن به آسمایی:  07.04.2009 ؛ نشر در آسمایی:   08.04.2009

نوشتهء جان بایر اورست

برگردان از پروین پژواک

اهدا به زنانی که نه تنها "بی قانونی" بلکه "قانون" نیز بر ضد آنها است.

"زنی که از آسمان افتاد" داستان خلقت زمین و انسان را به اساس منابع موثق افسانه ها و روایات قومی مردم "آیروکوا" که از جمله مردم بومی قارهء امریکا محسوب می گردند، بیان می کند. در این افسانه قدرت باروری زن و خاک به ستایش گرفته شده است. بقیه کتاب های نویسندهء این داستان نیز به اساس افسانه های مردمی قوم بومی "آیروکوا" نوشته شده است و به اساس ارزیابی انجمن کتابخانه های امریکا از جمله کتاب های برجسته و جالب توجه به حساب می رود.

 

زنی که از آسمان افتاد...

 

پیش از آنکه زمین تشکیل شود، مردمان آسمان در جزیرهء شناور در آن بالا ها در فضا زنده گی می کردند. آفتاب هنوز خلق نگردیده بود، ولی نور از لابلای گل های درختی بلند در وسط جزیره می تابید. سرزمین آسمان محلی خلوت بود. هیچگاه هیچکس در آنجا گریه نمی کرد. هیچگاه هیچکس در آنجا نمرده بود و نه هیچگاه در آنجا کودکی به دنیا آمده بود.

داستان این است. در سرزمین آسمان زنی زنده گی می کرد که شوهر داشت. روزی زن آسمانی در زیر قلبش صداهایی را شنید و دانست که او مادر کودکان خواهد شد. ولی هنگامی که او همسرش را آگاه ساخت، شوهرش حسود گشت. مرد آسمانی از شدت غضب درخت را از ریشه برکشید و با پژمرده شدن گل های درخت، سرزمین آسمان تاریک شد.

از میان سوراخی که درخت در میان آن ایستاده بود، در آن دوردست ها در پایین آب دیده می شد. زن آسمانی با کنجکاوی در کنارهء گودال ایستاد. در همان لحظه که او به پایین می دید، شوهرش او را از پشت تیله داد. آنگاه مرد آسمانی فکر خود را باز یافت و آتش غضبش آرام گرفت. اما ناوقت شده بود و زن آسمانی در حال سقوط میان هوا بود.

پرنده ها و حیوانات هنوز خلق نگشته بود. ولی همانگونه که زن آسمانی سقوط می کرد، مردمان آسمانی به مرغابی ها تبدیل شدند و بال های خود را در کنار همدیگر قرار دادند تا جلو ضربت خوردن زن آسمانی را بگیرند.

در پایین تنها آب بود نه زمین. ولی مردمان آسمانی تبدیل به حیوانات بحری شدند و یکی از مرغابی ها به عمق آب غوطه زد. هنگامی که دوباره سر از آب بیرون کشید، گل را میان چنگال های خویش داشت که دیگران آن را بر پشت سنگ پشت پخش کردند.

حیوانات آبی با همدیگر گفتند: اکنون ما خوشبخت خواهیم شد، مگر نه اینکه زن آسمانی قدرت آفرینش را دارد؟

هنگامی که زن آسمانی بر پشت سنگ پشت فرود آمد، گل شروع به نشو و نمو کرد. او با نیروی درونی خویش به گرداگرد این قلمرو کوچک شروع به قدم زدن کرد و دورادور آن را گشت و گشت و گشت زمین به اندازهء کنونی خویش بزرگ شد.

او مشتی خاک را به آسمان انداخت و آسمان با ستاره ها درخشید.

او با خود گفت: اینک چیزی درخشان آشکار خواهد گشت. آن آفتاب نام خواهد گرفت و کمک کننده بزرگ خواهد بود.

آنگاه صبح دمید و اولین خورشید برای اولین بار طلوع کرد.

زن آسمانی جنبشی را در زیر قلبش احساس کرد و دو زنده گی از او تولد یافت. یکی "سه پلینگ" نام گرفت که دارای احساس ملایم، لطیف و مهربان بود و دیگری "فلینت" نام یافت که دارای تفکر خشک و مشکل و سخت چون سنگ بود.

دو برادر به سرعت نشو و نما کردند. بزودی آنها آنقدر بزرگ شدند که افکار مادر خود را درمی یافتند. هنگامی که "سه پلینگ" بر فراز زمین می دوید، خاک تازه زیر پای او تشکیل می یافت و درختان چنار و دیگر نباتات از نقش پای او سر می زد. او با خود گفت: زمین زنده است.

آنگاه او مشتی خاک را به هوا انداخت و پرنده ها و حیوانات به سمت های مختلف پراگنده شدند. "سه پلینگ" برای هر دریا دو راه ساخت تا راه رفت و آمد برای کسانی که در آن قایق رانی خواهند کرد، آسان باشد.

اما "فلینت" که دارای طرز تفکر سخت بود، گفت: این بسیار آسان خواهد بود.

و او هر دریا را طوری ساخت که تنها به یک سمت جریان یابد و امواج و آبشارها را به آن علاوه کرد.

"سه پلینگ" ماهی ها را خلق کرد. ولی "فلینت" استخوان های خورد خاردار را میان آنها جای داد تا زنده گی را برای مردمی که بزودی خواهند آمد، مشکلتر سازد.

آنگاه "فلینت" هیولاها را خلق کرد. ولی "سه پلینگ" آنها را به زیر زمین راند.

"فلینت" غول بزرگ برفی ساخت که شور خورده نمی توانست و او را برف نام نهاد. ولی "سه پلینگ" روح زنده گی را در تن او دمید تا سفر کند و بهار بتواند بیاید.

"سه پلینگ" انسان ها را از خاک خلق کرد و سهمی از زنده گی خود را گرفت، در قالب هر تن گذاشت و بهره ای از تفکر خود را برداشت و در کاسهء هر سر جای داد. او به ایشان گفت: به خاطر داشته باشید که شما فرزندان زن آسمانی هستید، به خاطری که او از قدرت و اندیشه خود به شما داد.

آنگاه او به انسان ها یاد داد که چگونه خانه بسازند و چگونه آتش را روشن کنند.

هنگامی که کار آنها خاتمه یافت، برادران از زمین بلند شدند و به امتداد راه شیری در آسمان به سفر پرداختند. آنها هر کدام راهی جداگانه را در پیش گرفتند. قدمگاه جداگانه هر یک را هنوز می توان در کهکشان دید. این نشاندهندهء آن است که دو طرز تفکر در کاینات وجود دارد، یکی سخت و خشک است چون "فلینت" و دیگری نرم و ملایم است، چون "سه پلینگ".

هنگامی که برادران ناپدید شدند، زن آسمانی خود را میان آتش انداخت و با دود آتش به آسمان بالا رفت. او به مردم گفت: شما نمی توانید مرا تعقیب کنید. تنها اندیشهء شما هنگامی که دود آتش های تان بالا می رود، می تواند با من همرایی کند. آنگاه شما می توانید درود و سرود خویش را چنین بیان کنید:

ما شکر خود را به مادر خود زمین تقدیم می کنیم که قدم های ما را حمایت می کند.

ما شکر خود را به دریاهای جاری تقدیم می کنیم که از بالای زمین می گذرد.

ما شکر خود را به نباتات تقدیم می کنیم که دارو و درمان ما هستند.

ما شکر خود را به حیوانات تقدیم می کنیم و به پرنده گان که صداهای آنها اندیشه ما را تعالی می بخشد.

ما شکر خود را به ستاره گان تقدیم می کنیم که نور آنها راه ما را روشن می سازد.

اندیشه های ما با کلمات به بالا کشانیده می شود. ما با کلمات و تفکر خویش شکران خویش را به کاینات تقدیم می کنیم که همیشه زنده است.