رسیدن به آسمایی: 26.10.2009 ؛ نشر در آسمایی: 27.10.2009

نورالله وثوق

صدای پرپر
 

 


ترفند
مراوا می کنی از سر به ترفند
زنی تاکی بنامم چونه وچند
زاحساست رسد بویِ جدایی
به حسِّ ششمم سوگند سوگند
 


چراغ آرزو
ازین محفل صفاها دور گشته
اسیرِِ زخمۀ ناسور گشته
دریغا بادودستِ همصدایی
چراغِ آرزویش کورگشته
 


بویِ گندم
صدای ابرِِ بی باران رسیده
خزان را مژدۀ دوران رسیده
سراغِ بوی گندم را چه گیرید
که دورا دورِِ جوکاران رسیده
 


دلدل
سوالِ همدلی مشکل نداره
محبت این همه دلدل نداره
دودستی میدهم دل را به دستت
اگرچه جان من قابل نداره
 


صحرای گشاد
هوانمناک وتاریک وکج آهنگ
بساط موج گل گردیده بی رنگ
اگر چه سینۀ صحرا گشاد است
چه سود اما برایِ این دل تنگ
 


آزادگی
نیم مزدور هر بادار یارا
بیا دست از سرم بردار یارا
تو وسر بر سرِ بیگانه سودن
من و آزادگی ودار یارا
 


آوازه سنگ
کجا شد آن صداهای خوش آهنگ
بگوشم می رسد آوازۀ سنگ
نمی بیند کسی تصویرِ دل را
مگر گردیده اینجا دیده ها تنگ
 


صدای پرپر
صدای پرپرِ بال مرابین
مه وروزِ نگونسال مرابین
دوچشم من اسیرِ چنگ صیاد
نگاه خسته در ژال مرابین
….......................
نفسهای خزانی
نفسها مان خزانی گشته یاران
اسیرِ ناتوانی گشته یاران
صدای غربتِ پائیزی مان
گمانِ من جهانی گشته یاران
 


گمان
به ما کردی به خود هم کردی اخر
دلت را خانۀ غم کردی آخر
گمانِ من که مرگِ خویشتن را
به دستِ خود فراهم کردی آخر
 


معبر
به اشکِ چشم خشک ما پری کو
سرِ پروازِ مارا یاوری کو
به غیرِ کوچۀ بن بستِ فریاد
برویِ دیدۀ دل معبری کو
 


روی دید
یکی صاحبدلی روشنگری کو
تن افسرده دل را سری کو
صدای همزبانی خفته درخون
کسی را روی دید محشری کو
…................................
۸۸/۸/۳