رسیدن به آسمایی: 17.12.2009 ؛ نشر در آسمایی: 18.12.2009 

نورالله وثوق

 

اجاقِ همسایه

 


آهِ کابل
شرردر دشت و در سنگر گرفته
کمین تا آنسویِ خیبر گرفته
بجان آ مد چنان کابل ز جورش
که از آهش پشاور دَر گرفته
...................

تنِ اندیشه
تنِ اندیشه ات ناجورگشته
از ان جَورِ تو جُوراجُور گشته
زدی آتش به کابل آنچنانی
که از دودش پشاور کور گشته
...................
اجاقِ همسایه
اجاقِ آتشی را کردی آباد
که دودش دودمانت داده برباد
به دستت ریشه ات را کندی از بیخ
تو را بادا فراموش و مرا یاد
...................
حمامِ خون
چرا همسایه همسوی جنونی
چه حاصل می بری از این زبونی
به خونم گرچه گشتی تشنه هشدار
که خود هم کشتۀِ حمامِ خونی
.........
نستوه
دراینجا اندکی انبوه سازند
ز هر کاهی به آنی کوه سازند
نمی بینی که از خونخوارۀِ چند
دلاور مردمی نستوه سازند
..........
سایۀِ اهریمن
کجا گیرم سراغِ دامنی را
نمی گیرد کسی دستِ مَنی را
اهورا از چه افکنده به هر سو
به هر سر سایۀِ اهریمنی را
............
دیگِ صبرِ
به هرجا بگذری در دشت و دردر
نمی بینی به جز از دیدۀِ تر
بیا فکری به حالِ زندگی کن
که دیگِ صبرِ دلها رفته از سر
..........
ریز شِ آوار
تو را اقرارِ این ادبار سخت است
که پیکارت به ما این بار سخت است
قرارت ریز ش دلهایِ مابود
فرار از چنگِ این آوار سخت است
..................
نرم افزارِهوش
چو نرم افزارِ هوشت شرم گردد
به دستت هرچه سختی نرم گردد
خُنک گردد دلِ آیینه آنروز
که دیدارِ محُبَّت گرم گردد
.............
طوفانِ سیاه
نمیدانم چه بلوایی به راهست
که راهِ شهرِ ما هم فکرِ چاهست
سراغِ روشنی را از که گیرم
افق در دستِ طوفانِ سیاهست
.........
اژدرِحافی
پیی هر مثبتی منفی میاور
به نرخِ فکرِ مردم فی میاور
برای قلع و قمعِ آرزوها
ز هر سو اژدرِ حافی میاور
............
۱۳۸۸/۹/۲۷