04.11.2016

هارون یوسفی

 

تنبانِ بی نماز

 

دعوای شان که چون شبِ یلدا دراز شد

زان دم یکی یکی به پی امتیاز شد

غافل از این که بر سر هر کوچه و گذر

داعش رسید و فاجعه ی جانگداز شد

در هر طرف که مینگری دَم دَم و دَم است

تنبان ما ز وحشت آن، بی نماز شد

شاگرد کله پز به سفارت رسید و لیک:

استادِ فلسفه و ریاضی خباز شد

گیتار بهر او که نوایش حرام بود

تنبور را گرفته و مشغول ساز شد

آن کیسه مالِ سابقِ حمام دهمزنگ

دیدم رییس شرکتِ پترول و گاز شد

آن بیشرف که تازه به دوران رسیده است

زن را رها نموده، صفا بچه باز شد

ملت به فکر خانه و دارو و روزگار

دزدانِ شهر، معتبر و یکه تاز شد

رفتم عزیز من به خدا میسپارمت!

طنزم گمان کنم که کمی دُم دراز شد