رسیدن:  08.07.2013 ؛ نشر :  09.07.2013

 

کاوه «شفق» آهنگ

غزلی از  کاوه جبران و  گپکی از ما*

 




یاد کن یاد از این آدمِ آزرده رفیق

غمِ دوریِ تو را دل به کجا برده رفیق

فرصتی هست، بگو هر چه دلت میخواهد
نشود، گپ بزنی پشت سرِ مرده رفیق

کار من نیست، اگر سر به درت می کوبم
بادِ سگ، خاک مرا بر درت آورده رفیق

من تو را دوست ندارم، چه قدر وحشتناک
آه! این جمله ی تو مغز مرا خورده رفیق

کاش میبود، کمی تاب مقابل شدنت
پیش من هیچ نمانده ست دل و گرده رفیق

فکر کردم که بفهمانمت از خود، ماندم
پُتَکی، لای کتابت گل پژمرده رفیق

 

(از مجموعه ی ترانه و تروریست)
 

 

 

یکی از خصوصیات بسیار ویژه ی غزل امروز همین است که به زبان محاوره نزدیکتر و نزدیکتر شده است. این خصوصیت، در حافظ بسیار زیاد مشاهده می شود. سعدی که اصلاً چشمه ی شعرش زبان مردم است. فروغ فرخزاد نیز بر این باور است که شعر با نزدیک شدن به زبان محاوره، بیشتر به جوهر شعری می رسد.

 

شعر وقتی با زبان محاوره بیان می شود، اولاً شعر شدنش کار ساده نیست، ار چند ساده به نظر می آید و دو دیگر اینکه خیلی صمیمی و قابل لمس می شود. قهار عاصی وقتی می گوید: "به هر پیمانه می خواهی بنوشش / تمام خون عاشق نوش جانت" یا "نیت کردم ادا سازم نماز شام گیسویت"، منِ خواننده احساس ناب شاعر را حس می کنم. به این معنی که شاعر تصویر بازی های قراردادی نکرده است و تصاویرش را از حرفهای دیگران با پس و پیش کردن چند واژه نساخته است بلکه خودش "کشف" کرده است. اما با آنهم، حتمی نیست که استفاده از این زبان طرف قبول همه باشد. زیبایی هنر هم همین است که دیکتاتوری در آن راه ندارد.

صمیمیتی که در شعرکاوه جبران جاریست، او را متفاوت از بسیاری ها می سازد. جبران برای شعر گفتن زور نمیزند و به نرخ بازار هم نمی سراید تا القاب عجیب و غزیب بی محتوی را نصیب شود. شعر درجبران جاریست. به همین سبب وقتی از چیزی میگوید، احساسش را لمس می کنی و باورش می کنی زیرا قلمبه سلمبه کاری نمی کند و ادای درد های تصنعی در نمی آورد؛ نه پیشاپیش خط کشی می کند که پست مدرن و پسا پست مدرن و چه و چه بگوید و نه هم پروای آن را دارد که چه کلمه و تصویری خلاف قرار داد های اخلاقی، عنعنوی و زندانهای دیگر اجتماعی و ادبی اند و ممنوع الاستفاده. جبران آزادیی احساس و بیان را در شعر هایش تجربه می کند و خوب از عهده بر می آید. مثلاً این:

 

جهان یک آدم دیگر به لِست عاشقان افزود

پدر لعنت چرا از ما نپرسیده ست؟ گُه خورده

 

یا این

 

خانه تاریک و غم انباشته از ناله ی احمد ظاهر

ماه از پنجره داخل شده و بر پلکان افتاده

ناگهان نزد تو روزی زن همسایه بیاید که بِدو

پشت دروازه ی تان، مرده ی یک مرد جوان افتاده

 

(از مجموعه ی ترانه و تروریست)
 

 

جبران وقتی شعر می سراید، در وسعت شعر رها میشود و منِ خواننده این رهایی را حس می کنم. کلمات و تصاویر با همان صمیمیتی در شعرجبران حضور پیدا می کنند، با همان صمیمیت و ساده گیِ که خودش، تو، من، همسایه و همه صحبت میکنیم و احساسات مان را بیان می کنیم. با همان صمیمیتی که حافظ می گفت "مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت"یا سعدی می گفت "من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود" و غیره . . .به همین مختصر بسنده می کنم تا خواننده را به درد سر مبتلا نسازم و برای کاوه جبران موفقیتهای بسیار و کشفِ افقهای وسیعتر و تازه تر می خواهم.

 

---

* این مطلب قبلن در فیسبوک کاوه آهنگ منتشر شده است

***

ورود به صفحه ی ویژه ی کاوه آهنگ در آسمایی