رسیدن:  24.04.2013 ؛ نشر :  24.04.2013

عارف عزيز گذرگاه

نامگذاري شهر غزنه به حيث پايتخت تمدن جهان اسلام

به تاريخ 24 حمل 1392 شمسي برابر با 13 اپريل 2013 ميلادي شهر غزني از طرف موسسۀ جهاني ايسسكو و يونسكو به حيث پايتخت تمدن جهان اسلام رسماً نامگذاري گرديد.

اين يك رويداد ساده و سطحي نيست. اين بزرگترين افتخاري است كه شهر غزنه دوباره حيثيت تاريخي خويش را باز مي يابد. اما متأسفانه اين رويداد از طرف حكومت ضعيف كابل به چنان سردي استقبال شد كه گويا يك واقعۀ معمولي و پيش پا افتاده است. و برای بازسازي اين شهر تاريخي  كدام كار مهمي انجام نشد.

براي اين كه چرا شهر غزني اين افتخار را كمايي كرد، بايد به گذشتۀ آن رجوع و عظمت اين شهر را در زمان خودش كه پایتخت يك امپراتوري بزرگ بود بررسي نمود. تا نسل فعلي و آيندۀ  درك كنند كه عظمت و افتخار اين شهر چنان بوده كه سرزمين بسيار بزرگي را در قلمرو داشته است.

براي شناسايي اين عظمت پر افتخار شما را دعوت مي كنم به خواندن مقاله یی تحت عنوان" فرهنگ در دورۀ غزنوي" به قلم "سرور همايون" در كتابي «تحت عنوان نگاهي بر نقش فرهنگي افغانستان در عهد اسلامي» که از طرف مديريت سالنامه ی وزارت اطلاعات و كلتور در سال 1355 به نشر رسيده است.

فرهنگ در دوره ی غزنوي

قسمت اول

از شهر غزنه باستاني كه امروز به حال نيمه ويرانه در مشرق كشور افتاده و از جلال قديم آن جز مزار سبكتگين، محمود و مسعود و بقاياي قصر مسعود سوم كه درين اواخر از زير خاكستر قرون بيرون شده، دو مناره نيز برجاي است كه چون علامت ندا به دنبال فريادي ايستاده است. اما اين شهر سلاطين غزنوي و عالمان و شاعران و صوفيان نه فقط در هزار سال پيش چنين بينوا نبوده، بلكه در پيش از اسلام نيز نام و نشانه داشته است. در متون سغدي ازين شهر به عنوان «گزنگ» ياد گرديده و زبان شناسان باور دارند كه اين كلمۀ معال گنج و گنجه است.

هيوان تسنگ چيني كه مقارن ظهور اسلام دوبار از كشور ما عبور نمود، غزنه را «هوسي نا» خوانده و مطالبي در بارۀ مقام فرهنگي آن نوشته بود. معلومات ما در بارۀ غزنه قرون نخستين اسلامي ناچيز است. صرف همين قدر ميدانيم كه عبدالرحمن سمره و عربهاي ديگر به پيشوايي لشكرهاي ديگري از مركز سيستان در زابلستان تاخت و تازهاي نافرجامي نمودند. شايد همين عبدالرحمن بود كه به دنبال تخريب معبد «زون شابهار» غزنه را حريق نمود يا شايد يعقوب ليث صفاري عامل اين امر بوده است.

طنين خفيفي نيز از نحوه و اندازۀ پيش افتادگي فرهنگي غزنه را در سخن ابوالمعالي مؤلف كتاب «بيال الاديان» ميشنويم كه از كتابخانۀ دولتي اين شهر خبر ميدهد و ميگويد كه : « ارژنگ ماني درآن جا نگهداري مي شود». در دورۀ ساماني نيز آنگاه كه ابوعبدالله جيهاني خواست رسوم اداري بخارا را اصلاح كند، قوانين كابل و زابل را پيش روي خود گذاشته بود. (زين الاخبار ص 150).

اصطخري آن را از شهرهاي اطراف بلخ پررونق تر و تجارت آن را سودمندتر خوانده است. مقدسي نام غزنه را به صيغۀ تثنيه «غزنين» آورده، ولي نگفته كه مرادش از دو غزنه چيست؟. (سرزمين هاي خلافت شرقي ص 373-374). ياقوت حموي در معجم البلدان هم شايد به پيروي از مقدسي اين كلمه را غزنين به (فتح نون) خواند و دليلش انقسام اين شهر است به دوبخش به وسيلۀ رودخانه (!). ولي حقيقت اين است كه غزنه و غزني و غزنين سه شكل يك كلمه اند و مفرد اند. و شكل اخير تثنيه نيست همانگونه كه اسامي بلاد به «غنين» و «قرنين» (در زابلستان و سيستان) نيز تثنيه نيستند.

باري مؤلف تاريخ سيستان ميگويد كه : «غزنين را ملك الدنيا يعقوب بن ليث آباد كرد».(ص 24). و به قول گرديزي چون يعقوب به غزنين آمد و زابلستان را بگرفت شارستان غزنين را بنا افگند.» (به تصحيح سرورهمايون). بيهقي دبير غزنويان در صحبت از حادثۀ سيل غزنين ميگويد كه :« در سال 422 هـ سيل خانه ها و دكان هارا ويران كرد و پل غزنين را از ميان برداشت وپيران كهن سال چنين سيلي را ياد ندارند و آب تا زير قلعت رسيد، چنانكه در قديم بود. پيش از روزگار يعقوب اين شارستان و قلعت غزنين عمرو برادر يعقوب آباد كرد.»(ص. 342). بيهقي درين سطور عمارت كهندژ را صريحاً به عمروليث نسبت ميدهد.

ابومنصور عبدالملك بن محمد بن اسماعيل ثعالبي در لطائف المعارف ميگويد كه: «غزنه به درستي هوا و خاك زرخيز وآب شيرين و گوارا شناخته شده است. ملكي است كوهستاني، عمر مردان آن دراز و بيماري شان اندك است. گمان ندارم زميني باشد كه دران طلا برويد و دران مار و عقرب و گزندگان ديگر نباشد. مگر غزنه كه اين زميني است پاكيزه تر از همه، و از صفات آن اين كه : مردانش خيلي جنگاورند».

ابومسلم خراساني از ابي داود خواسته بود كه بي مرد زابلستان و بي اسپ طخارستان هيچوقت نباشد. و از خصايل شريف غزنه مهمتر اينكه زادگاه ابوالقاسم محمود بن ناصرالدين است كه خدايش بيامرزاد و مؤلف در بارۀ غزنه گفته است:

يا دارالملك نري كل الجمال بها واسعد الدهر تبدو من جوانبها
كانما جنت الفرودس آن نزلت بارض غزنه تعجيلا لصاجها

و از ابي سعيد محمد بن منصور شنيدم كه ميگفت شهري نديدم كه در تابستان اطيب و در بهار خالي تر از حشرات باشد. مگر غزنه. و همو گفته است كه ميوه هايش هرآينه از مناقبش كمتر است زيرا كه كثرت ميوه قرين است به كثرت امراض و بلده يي كه ميوه اش كمتر است بيماري دران كمتر است. و باز همو گفته: در غزنه چهار چيز ديدم كه نظريش را در هيچ شهري نيافتم: سيب اميري و اين سيبي است كه آنرا ژاله مينامند. و ديگر ريواس، سه ديگر دوغباج و اينها به غزنه اختصاصي دارد و نويسنده در بارۀ سيب اميري چنين گفته:

تفاح غزنه تفاح و نفاح كانه الشهد و الريحان و الراح
و ماء باد كار الريق من قمر في خده دائما ورد و تفاح

(لطائف المعارف، طبع يونگ ص 122-123).

ابن خلدون در مقدمه گفته : جيراش بن احمدالحاسب در قرن پنجم در نامۀ خود به نظام الملك نوشت كه: «پادشاه زابلستان (غزنه) دهوبان منجم دربارخود را به مامون تحفه فرستاد و اين منجم غزنوي در يكي از محاسبات خود به مامون مشوره داد كه در جنگ برادر خود طاهر را بفرستد. و مامون بار ديگر ازو پرسيده بود كه دولت بني عباس تا چه وقت ادامه خواهد يافت؟ او جواب داده بود كه: خلافت در خانوادۀ عباسي ولي از اولاد متعصم خواهد بود و بعد ديالمه مستولي خواهند شد و پس از پنجاه سال رو به ادبار خواهند گذاشت تا آن كه تركان از شمال شرق آمده از آمو تا سوريه را متصرف خواهند شد و بيزانتين را خواهند گشود. مامون از دهوبان پرسيد كه اين علم را از كه آموخته است؟ وي جواب داد كه از فلاسفه و از محاسبات نجومي «صصه بن داهر مخترع شطرنج».(ترجمۀ انگليسي ص 312)

گرديزي همين مطالب را به اختصار ذكر كرده و اسم منجم را دوبان عجمي نوشته است.(زين ص 71).

اينكه گفتيم كلمۀ غزنين تثنيه نيست، ازين ابيات حكيم سنائي غزنوي آشكار است:

زود كن دو كاغذي بنويس شعر پشين و شعر باز پسين
گرچه صد كار داشتم در مرو ليك بهرتو رفتم از غزنين

حكيم سنائي باز در دو بيت آتي غزنين را مصحف عرض و زبين يعني شاهد عزت ميخواند. بدينصورت:

خاك غزنين رفيع تر فلكي است

عرش و غزنين به نقش هر دو يكي است

گويي آنها كه اهل غزنين اند

همچو نقشش هميشه عزبين است

باري اين شهر زيبا كه روزگاري چون بهشتي سرسبز و معمور و غرق در ناز و نعم مي درخشيد چندين مصيبت ديده است. در ايام مسعود سيل چون اژدهاي گرسنه، دراز آهنگ و پيچان و زمين كن آمد و مسيرخود را ويران نمود و در روزگار ارسلان شاه ساعقه افتاد و بازار ها و خانه هاي بسيار را در آتش نشانيد.

در ايام بهرام شاه اين شهر هفت شبانه روز به فرمانرواي غوري خونبها پرداخت. سپس سلطان سنجر و از دنبال آن غزان بيابان گرد و در پايان چنگيز و تيمور غزنه را به ويرانه مبدل ساختند. بنابران هنگامي كه بابر در تزك خود ميگويد: «شهر غزنه آبادي ندارد، تعجب است كه سلطان محمود آن را پايتخت خود ساخته بود». تعجب نبايد كرد زيرا بابر از رونق اين شهر در روزگار غزنويان تصور دقيقي نداشته است.

تأسيس دولت غزنوي در نيمه دوم قرن چهارم هجري از واقعات درخشنده تاريخ كشور ما شمره مي شود. درين قرن دودمان ساماني كه اصلاً از مردمان بلخ بودند سلطنت بزرگي را اداره مينمودند كه از مغرب به عراق و از مشرق و شمال به اراضي ترك نشين مارواي سيحون و ازجنوب به هندوستان محدود ميگرديد. سامانيان در واقع سياست مليي را ادامه دادند كه شالودۀ آن مولود تدبير و جهانداري طاهر فوشنجي و احفاد او بوده است. در مدت يك و نيم قرني كه از روزگار طاهريان و سامانيان تا ظهور غزنوي سپري شد در خراسان از لحاظ سياسي و هم از جهت علمي و اجتماعي تحولات بزرگي رخداده بود كه شرح آن بطول مي انجامد، زيرا خراسان زمين با موقعيت جغرافيايي كه دارد در طول تاريخ محل برخورد فرهنگهاي گوناگون بوده و از تصادم افكار چه در پيش از اسلام و چه در دورۀ اسلامي در نتيجۀ جريانات سياسي و علمي و مذهبي كه درين منطقه رخ داده و تعامل آنها در قبال دين اسلام و علوم اسلامي فرهنگي بوجود آمد كه در عين آنكه كاملاً اسلامي بود و هسته و اساس اسلامي داشت، از منابع مختلف يوناني وهندي و بابلي و احياناً از مسيحيت و مانويت و آيين زردشتي نيز در علوم و معارف اسلامي اثراتي آشكار پديد آمد و خراسان زمين را همان سان كه محل تلاقي كاروانهاي تجارتي ساخته بود، چهارراه تلاقي افكار نيز گردانيد.

حتي از لحاظ سياسي و نظامي نيز ديده مي شد كه تشكيلات نظامي و اداري سامانيان آميزه يي بوده است از سنن محلي به علاوه رسوم اداري بغداد، با زمينه يي از رواجهاي بلخي و سيستاني و كابلي و قشوني مركب از ترك و عرب و كرد و هندي و خراساني. در چنين شرايطي الپتگين را كه بعد موسس سلطنت غزنوي مي شود، در زمرۀ اعيان دربار ساماني در شهر بخارا مي يابيم كه بعد در روزگار ابوالفوارس عبدالملك بن نوح (343-350) از رتبۀ حاجب الحجابي كه داشت به سپه سالاري خراسان ارتقا يافت و با وزيرخود ابوعبدالله محمد بن احمد الشبلي به خراسان در شهر نيشاپور آمد و اين در سال 349 هـ بود است. (زين الاخبار ص161). با اين وصف الپتگين نفوذ كلام و امر و نهي خو درا در دربار بخارا هنوز حفظ نموده بود. ابوعلي محمد بلعمي (مترجم تاريخ طبري)، كه مقام وزارت را داشت با او قرار داده بود كه اجراي هر امري در بخارا به مشورت الپتگين خواهد بود. از اتفاقاتي كه درين سالها واقع شد و به سرنوشت تاريخ خراسان اثر فراوان داشته است اين بود كه عبدالملك در هنگام چوگان بازي از اسپ بيفتاد و سپري شد.

منازعه برسر جانشيني پسران عبدالملك بالا گرفت و عده اي از درباريان كه منصور را ميخواستند او را بر تخت نشاندند. و بدينصورت الپتگين كه طرفدار امارت پسر ديگر بود مواجه به شكست سياسي گرديد. بالنتيجه منصور بن نوح (350-365 هـ) الپتگين را از مقامش معزول نمود و به جايش ابو منصور بن عبدالرزاق طوسي، يعني كسي را كه ابومنصور معمري به امر و حمايت او شاهنامه منثور را فراهم نموده بود و ازان كتاب فقه ديباچه اش باقي مانده، مقرر داشت.

اكنون براي الپتگين كه خود را حامي دولت ساماني و سپه سالار خراسان مي دانست، فقط يك راه باقيمانده بود و آن اينكه از خراسان و مركز تحولات سياسي خارج گرديد و به جنوب امپراتوري به سوي غزنه رود و خو درا از شر دستگاه ساماني كه مبدل به كانون توطئه و فساد گرديده بود، نجات دهد. تاريخ بيرون شدن الپتگين به قول عبدالحي گرديزي سال 350 هـ بوده است. لشكر ساماني فرستاده شد كه اورا تعقيب و گرفتار كنند، الپتگين با هفت صد نفر از سپاهيانش كه او را ترك نگفته بودند به خلم رسيدند و با دوازده هزار مرد به سرداري ببداح يا اشعث بن محمد يشكري كه از بخارا (تاريخ بخارا ص134) ماموريت گرفتاري الپتگين را داشتند، روبرو گرديد. اين جنگ كه پيروزي سربازان الپتگين و شكست تاريخي لشكر ساماني انجاميد در دره يي از خلم واقع شد كه در روزهاي نوشتن اين سطور نيز با ديگر شاهد مصيبت بوده است. منظور نويسنده وقوع زلزله ايست كه به تاريخ 29 عقرب 1354 در خلم واقع شد. باعث خرابي فراوان گرديد و صخره ها در دره فرو افتاد و عده يي را از نعمت حيات محروم گردانيد.

جنگ الپتگين و ببداح نيز درست درهمين جا اتفاق افتاده بود و موسس دولت غزنوي با هشياري فراوان و به ياري هفت صد نفر جانباز خود كه سبكتگين در آن ميانه بود و رشادتهاي فراوان ابراز داشته بود، لشكري بدان بزرگي را در تنگي خلم تار و مار نمود و فاتحانه به غزنين آمد. (زين الاخبار ص162).

در بارۀ انگيزۀ آمدن الپتگين به غزنه تا كنون بحث علمي صورت نگرفته و محتاج تحقيق است كه دانسته شود چرا الپتگين در شمال هندوكش و بلخ استقامت ننمود و غزنه را براي فعاليت هاي آيندۀ سياسي خود ترجيح داد؟؛

بروكلمان در كتاب خود به عنوان (تاريخ مردمان مسلمان) مي نويسد كه: الپتگين غزنه را اختيار نمود چون پدرش قبلاً درآنجا حكومت داشته است. (ص 168). ولي اين گفته مستند بر هيچ سند تاريخي نيست. شايد اين اشتباه از آنجا براي او دست داده باشد كه قراتگين اسپيجابي و غلامان او با تيوز و طغان را كه در بُست حكمروائي داشتند از خويشاوندان الپتگين دانسته است. به هرحال اين تذكر حدس محض است و اثبات آن و تحقيق اين ادعا كه الپتگين در اراضي امارت پدر خود رفته بود محتاج شواهد تاريخ است.

هنگام ورود الپگتين در حومۀ غزنه ابوبكر لاويك برغزنه و در بُست و رخج غلامان قراتگين اسپيجابي (متوفي 317هـ ) به نام طغان و بايتوز حاكم بودند (تاريخ يميني جرفادقاني ص23 و زين 169). لاويك كه باجود اسم مسلماني مؤرخين در مسلمان بودن او شك آورده اند، از مردمان محلي بود كه با پادشاه هندوي كابل خويشي و قرابت خانوادگي داشته است. چنان كه پس از محاصره چهار ماهه غزنه را ترك گفت و به كابل پناهنده شد. اغلب محققين امروزي را عقيده بر آنست و حتي چنان كه از نوشته هاي ابوريحان بيروني استنباط مي شود امراي كابل و غزنه از بقاياي كوشانيان قديم بوده و دين هندويي داشته اند. و بنابران اسامي جيبال و انندپال و امثال اين ها را در اسناد تاريخي اين اراضي زياد مي بينيم.

ابوبكر لاويك در حقيقت لقب انتبيل داشته و حافظ حدود و ثغور هندوشاهي در مقابل مسلمان ها بوده است. و همين كلمه است كه پسان به قلم اعراب و متعربان رتبيل گرديد.

باري پس از استقرار الپتگين در غزنه منازعۀ او با منصور بن نوح خاتمه نيافت و باوجودي كه در غزنه اعلام استقلال كامل نشده بود و اسامي امراي سامانيان تا زمان سبگتگين در خطبه و سكه ذكر مي شد، سامانيان از فعاليت هاي سياسي الپتگين راضي نبودند. بدين سبب لشكري به سرداري ابوجعفر نامي عليه الپتگين فرستاده شد كه در جنگ حومه غزنه بارِ ديگر اردوي ساماني شكست يافت و صلح برقرار گرديد.(351هـ).

ادامه دارد.

***

عارف عزيزگذرگاه 21-04-2013
انجمن فرهنگ افغانستان (انتشارات باميان)
همكار و خدمتگ
زار نشر و طباعت آثار دانشمندان افغان
لميوژ- فرانسه

www.cultureafghane.org