رسیدن به آسمایی: 01.01.2010 ؛ نشر در آسمایی: 02.01.2010

نورالله وثوق

اشکی بر گور بیگناهی کودکانِ
"نرنگ " ولایت کنر


زبان تازه

شب آمد هی شب آمدهی شب آمد
نه مهتاب آمد ونه کوکب آمد
خموشی را زبانی تازه باید
ازین وحشیگری جان برلب آمد
....................
مادری گفت :
خشونت سمت و سویِ تازه دارد
صداهایی بلند آوازه دارد
به رویِ نعشِ طفلی مادری گفت
وطن دردارد و دروازه دارد
................
به پرسیدن نیرزد
وطن چون من به یک ارزن نیرزد
به خاری پیشِ شان گلشن نیرزد
شنیدم میزبان را گفت مهمان
کسی اینجا به پرسیدن نیرزد
..................
مشتِ خالی
به جز ازمشتِ خالیی شعاری
ندارد کس ازینان انتظاری
نه بینی پُشتکاری را زسویی
که هرکس رفته اینجا پُشتِ کاری
.................
رهگشایان
گروهی ساکنانِ نازِ ارگند
گروهی لایقِ هرلحظه مرگند
به جانِ غنچه هایِ گلشنِِ من
گروهی رهگشایانِ تگرگند
...............
مرگِ سوسمار
کجا ما و کجا فصلِ بهاری
نمی خیزد ازین گلشن بخاری
به مرگِ کودکم خندد همانی
که خون گرید به مرگِ سوسماری
.............
نعشِ فردا
مپنداری به باطل گریه کردم
برای پارۀِِ دل گریه کردم
به رویِ نعشِ فرداهای میهن
به آسانی چه مشکل گریه کردم
................
دلِ ماخوش...
ز پیمانی که با بیگانه بستیم
در و دیوارِ دلها را شکستیم
بود میهن به مرگِ خویش راضی
دلِ ما خوش که ما هم زنده هستیم
..................

10/10/1388