30.10.2016

حمید عبیدی

سفر به مصر «مبارک«

مونیتورهای سالون طیاره آیربرلین در هر مقطع تصاویر، نقشه ها و اطلاعات در مورد پرواز را نشان می دادند. وقتی پرواز بر فراز مدیترانه پایان یافت، مصر با دلتای سرسبز نیل ما را خوش آمدید گفت .

پس از دلتای نیل ، از پنجره ی کوچک طیاره، نیل میان نوارهای سبز دو کناره اش چون مار نیلی رنگ به نظر می رسید. دهکده ها ، شهرک ها و شهرهای کوچک و بزرگ ، در دو سوی نیل از آن ارتفاع همانند مدل هایی که شهرسازان و مهندسان می سازند، به چشم می خوردند.

*

با توجه به نقش نیل در پیدایش یکی از شکوهمندترین تمدن های کهن بشری، ‌منصفانه میبود اگر این سرزمین به جای مصر ،‌ سرزمین نیل نامیده میشد. بخش عمدهٔ کشور مصر که در مجموع ۱ میلیون کیلومتر مربع وسعت دارد، از بیابان تشکیل شده است- بیابانی که جمعیت بسیار اندک و بسیار پراکنده‌ را در خود جای داده‌است. برخلاف تنها کرانه‌های رود نیل که صرف ۴۰ هزار کیلومتر مربع مساحت دارد ، زمین‌ قابل کشت در مصر را تشکیل می‌دهد. بدون نیل ممکن نبود تا تمدن مصر باستان پدید آید و بدون نیل زنده گی مردم در مصر معاصر نیز غیر قابل تصور است. اکثریت مطلق جمعیت نزدیک به نود میلیونی مصر اکنون نیز در همین نوار باریک دو کنار رود نیل زنده گی می‌کنند.

نام نیل این طولانی ترین رود جهان از اصل سامی «Nahar» و یا «Nahal» به معنای دریا که به یونانی نیلوس «Neilos» (یونانی: Νειλος) گردیده، گرفته شده است. به زبان یهودی به نیل «Nahal-Misraim» میگویند. نام باستانی آن در دوره ی فراعنه أتروعا - یعنی نهر عظیم- بوده است. در عصر قبطی این رودخانهٔ بزرگ را «پیارو»( Piaro) و یا «فیارو» ( Phiaro) می نامیدند که باز هم معنای آن دریای بزرگ است .

دریای نیل با ۶۸۵۲ کیلومتر طول، طولانی‌ترین رود جهان است. نیل از رشته کوه‌هایی در روندا و بروندی سرچشمه می‌گیرد و پس از پیمودن تانزانیا، اوگندا و سودان به مصر میرسد و در پایان به بحیره مدیترانه می ریزد.

طغیان سالیانهٔ ‌نیل که در مصر باستان سبب پیدایش علم هندسه شد، ‌در قرن بیستم نیاز برای ایجاد سد اسوان را پدید آورد. این سد که در زمان جمال عبدالناصر ساخته شد ،‌ طغیان های سالیانه نیل را در مصر مهار کرد. طول تاج این سد ۳۸۳۰ متر، ارتفاع آن ۱۱۱ متر و ضخامت آن در قسمت تاج ۴۰ متر و در تهداب ۹۸۰ متر است. ساخت این سد حدود ۱۰ سال به طول انجامید. سد اسوان توان ذخیرهٔ ۱۳۵ تا ۱۶۵ کیلومتر مکعب یعنی ۱۳۵ تا ۱۶۵ میلیارد متر مکعب آب را در مساحت ۵۲۵۰ کیلومتر مربع دارد. طول این ذخیره گاه ۴۸۰ کیلومتر و عرض متوسط آن ۱۰ کیلومتر است. این در واقع یک بحیرهٔ‌ مصنوعی است. چون این پروژه در زمان جمال عبدالناصر ساخته شده است لذا این بحیرهٔ مصنوعی به افتخار او بحیرهٔ ناصر نامیده میشود. نیروگاه تولید برق که بخشی از پروژهٔ عظیم اسوان است ، توان تولید ۲۱۰۰ میگاوات برق را دارد. با این خصوصیات میتوان گفت که پس از دوران فراعنه ، اسوان در کنار کانال سویز بزرگترین پروژهٔ‌ ساختمانی در مصر به شمار میرود.

**

از پنجره طیاره فراتر از وادی نیل تنها پهنای بی سر و پای صحرای زرد نزدیک به سرخی در چشمرس بود و بس .

در تفاوت از رنگ روشن صحرای عرب و صحرای لیبیا که در دو کنارهٔ‌ نیل در مصر دامن انداخته اند، خاک کناره ها و دلتای دریای نیل سیاه رنگ است. منشأ قدیمی ترین نام این سرزمین نیز در همین تفاوت رنگ ریشه دارد . در مصر باستان این نام «كيميت » بوده که زمین سیاه معنا می دهد و اشاره دارد به رنگ خاک سیاه سواحل و دلتای نیل. در دوره قبطی این نام به «کیمی» و یا «خیمی» (Kīmi یا Kīmə) که در یونانی قدیمی به آن «Kymeía» میگفتند مبدل گردید .

نام کنونی مصر با نامی که این سرزمین در تورات ( مصرايم מִצְרַיִם ) و نیز در آثاری آشوری (Miṣir/Muṣur) یاد شده، بسیار شباهت دارد . مصر در در واقع به معنی سرزمین و دولت بوده است که به مصر سفلی اطلاق می شده است . پس از قرار گرفتن مصر علیا در تحت اداره مصر سفلی و تشکلی سرزمین و دولت واحد، اصطلاح « مصرايم» هم معنای دوگانه یافت . معنی دوم همانا ارضین و یا دو بلاد می شود.

هخامنشی ها این سرزمین را مودرایا (Mudraya) می نامیدند .

مصر را در زبان های اروپایی «ایجیپت» (Egypt, Ägypten, Égypte, Egitto) میخوانند. این نام از منشا « Aiguptos » (یونانی Αἴγυπτος) گرفته شده است. یونانی ها مصر باستان را سرزمین معبد «حط-كا-پتاح» (Hut-Ka-Ptah) يعنى «معبد(خانه) روح پتاح»‌ نامیدند. این معبد در «منف» (Memphis) قرار دارد. پتاح از خدایان مهم مصر باستان بود . با فتح مصر توسط اعراب مسلمان ، ‌آنان مردمان بومی را با همین نسبت قبطی Copts qibṭ, qubṭ خواندند.

امروز نیز گرچه نام رسمی این کشور جمهوری عربی مصر است و عربی زبان اکثریت قاطع مردم به شمار میرود و زبان رسمی کشور است،‌ ولی بیش از ۹۱ درصد مردم اخلاف مصریان باستان اند و عرب تبار نیستند. ‌به علاوهٔ‌ اقلیت قابل توجه عرب تبار ، ‌اقلیت های بسیارکوچک نوبی و ‌بربر، و اقلیت های کم شمارتر ایتالیایی، ترک و ابخازی نیز در مصر زنده گی میکنند . اقلیت های یهود و یونانی ، اکنون به عدد کوچکی تقلیل یافته است.

***

وقتی طیاره مسیر «اورگادا» (Hurghada ) و یا « الغردقة» را در پیش گرفت دیگر خبری از آب و حیات از آن بالاها در صحرای سرخرنگ به چشم نه می خورد. و اما، زمانی که به نزدیکی بحیره سرخ رسیدیم، منظره ی جالبی نمایان شد- یک سو تا چشم کار می کرد آب بود و سوی دیگر صحرای سرخ بیکرانه. و میان آب و صحرا هوتل ها و تاسسیات زیبا و منظم توریستی در یک نوار باریک و طولانی قطار شده بودند .

اگر کسی وجه تسمیه بحیره سرخ را نه داند، از دیدن رنگ آن از هوا متعجب خواهد شد- آب بحیرهٔ سرخ طیف گسترده ی رنگ ها را از لاجوردی تا فیروزه یی به نمایش می گذارد - از سرخی در آن هیچ اثری نیست. در مورد وجه تسمیه «بحیره ی سرخ» ، نظریات گوناگونی وجود دارند . بر حسب یکی از همین نظریات چون یونانیان مصر علیا را « Erythraia» می نامیدند و « erythros» در یونانی باستان به معنای سرخ بود، لذا نام این بحیره نیز در پیوند با نام منطقه گذاشته شده است. نظریه دیگر آن است که گویا زمانی جامنگ هایی که پس از مرگ سرخرنگ میشدند به حدی زیاد شده بودند که آب بحیره را سرخرنگ ساخته بودند و ریشه نام کنونی به همان برهه بر میگردد.

بالاخره طیاره به « مطار الغردقة الدولي » یعنی «میدان هوایی بین المللی غردقه» رسید.

«اورگادا» (Hurghada ) و یا « الغردقة» که در گذشته یک دهکدهٔ‌ کوچک ماهیگیری بود، در دههٔ‌ هشتاد یعنی در زمان ریاست جمهوری حسنی مبارک به بزرگترین شهر توریستی مصر در ساحل بحیره سرخ مبدل شد. پیش از سفر خوانده بودم که «الغردقة» به معنای سرزمین مردمان گردآلود است. و اما به قول منابع معتبر تر این نام از درختچه «غردق» که در این منطقه میروید، گرفته شده است.

پیش از آمدن به مصر هم میدانستم که در اورگادا و یا مصر «مبارک» ،‌ چیزی از آثار باستانی دوران فراعنه وجود نه دارد. هدف سفر هم دیدن آثار باستانی مصر نبود. با تاریخ و به خصوص تاریخ مصر باستان و آثار باستانی مصر با جزییات آشنا بودم- خوب پنج سال پیهم تاریخ هنر ، تاریخ مهندسی و تاریخ شهر سازی را در دوره ی تحصیل مهندسی خوانده بودم.

هدف سفر جبران محرومیت از آفتاب گرم درخشان افغانستان بود. به همین جهت اورگادا را که از مناطق مشهور کنار بحیره ی سرخ بود ، انتخاب کرده بودیم.

پیش از این که از طیاره خارج شوم، گرمای هوا را احساس می کردم .

مهماندار طیاره به من گفت که وقتی سرنشینان دیگر خارج شدند، «مراتب پذیرایی» از من انجام خواهد شد . بلی از سال ۱۹۸۲ به این سو که از ویلچیر یا چوکی چرخدار استفاده می کنم، مسافرتم با ترن و طیاره همیشه جنجالی است - حتا گاهی نیز با موتر بی جنجال نیست. به هر رو، بالاخره شخص موظف با چوکی ارابه دار کوچک مخصوص راهرو طیاره آمد . در بیرون موتری که بدنه اش با لفت تا کنار درب خروجی بلند شده بود، ایستاده بود . وقتی درون موتر جا به جا شدیم ، بدنه پایین آمد و موتر به سوی سالون پذیرایی حرکت کرد . از برکت پاسپورت آلمانی ، مراتب دریافت ویزا به حیث توریست به سرعت سپری شد. آن سوی درب محوطه کنترول مرزی، نماینده شرکت معروف توریستی آلمانی که سفر ما را تنظیم کرده بود،‌ انتظار ما را میکشید. رهنما یک جوان مصری بود که به آلمانی روان سخن می گفت .

****

بار اول در پایان ماه جولای سال ۲۰۰۹ بود که به اورگادا سفر کردم- زمانی که درجه گرما در منطقه به اوج خود میرسد. خوب به یاد دارم که آن هوای داغ داغ ، آسمان صاف و آفتاب درخشان مرا به یاد تابستان دشت ثمرخیل ننگرهار انداخته بود.

روز اول نخستین سفر به مصر برایم جنجالی بود. با آن که پیش از سفر همه کوشش های ممکن را کرده بودم و شرکت توریستی هم مکتوبی اطمینان داده بود که در هوتل و تأسیسات آن معیارهای لازم برای ویلچیر در نظر گرفته شده اند ، اما نگرانی و شکی که همیشه در سفرها دارم، وقتی به هوتل رسیدیم به یقین مبدل شد. هوتل گرچه پنج ستاره بود،‌ ولی پاسخگوی حد اقل کافی نیازمندی های مهمان ویلچیرسوار هم نبود.

مسوولین امور پس از آن که دریافتند برای ثبوت ادعایم همه اسناد و مدارک لازم را دارم ، ناگزیر شدند تا ما را به هوتل دیگری که مناسب مقام ویلچیر سواری بود، ببردند- به البتروس پلاس .

در سفر دوم در سال ۲۰۱۰ به مصر به مرسی علم که در ۲۸۹ کیلومتری جنوب اورگادا قرار دارد، رفتم. این انتخاب به خواهش داوود بود که به غواصی و دیدن زیبایی های زیرآبی منطقه علاقه داشت. هوتل و سکوی شنا در آن جا به اندازه البتروس پلاس برای ویلچیر مناسب نبود.

‌امسال از بابت هوتل نگرانی نداشتم- چون پیشاپیش همین تفریحگاه البتروس پلاس را که از آن خاطرهٔ‌ خوبی داشتم ، انتخاب کرده بودم و در مورد اتاق مناسب نیز سند کتبی داشتم .

خوب و اما،‌ امسال نیز سفر بی جنجال نبود. ساعت پنج صبح از خانه برون شدیم تا ساعت شش در میدان هوایی دوسلدورف باشیم- ۲۰ دقیقه راه تا میدان و ۴۰ دقیقه نیز برای احتمالات غیر قابل پیشبینی...

وقتی به میدان رسیدیم،‌ دریافتیم که طیاره با دو ساعت تأخیر پرواز خواهد کرد. بدتر آن که در این تأخیر نیز تاخیر شد. طیاره آیرقاهره ساعت ۱۱ بجه تشریف آورد و پرواز به جای ساعت ۹ صبح به ساعت ۱۲ چاشت صورت گرفت. در همین جا باید انصافاً بگویم که در برگشت وقتی به میدان هوایی رسیدیم با تعجب دیدیم که در تخته اطلاعات الکترونیک نوشته شده است : پرواز شماره ... آیرقاهره به دوسلدورف سرساعت موعود صورت خواهد پذیرفت. شاید به خاطر جبران خطای دو هفته پیش بود که طیاره بوینگ ۷۳۷ آیر قاهره حتا ۱۵ دقیقه پیش از موعد تعین شده که ساعت ۳ بامداد بود به سوی دوسلدورف پرواز کرد.

رویداد ناخوشایند دوم در سفر امسال در خود میدان هوایی به وقوع پیوست. چون در سفر گذشته مشکل سوار شدن و پایین شدن از مینی بوس شرکت مسافرتی را تجربه کرده بودم، تصمیم گرفتم تا توسط تکسی به هوتل بروم. نمایندهٔ‌ شرکت توریستی یک تکسی را حاضر کرد. وقتی سوار تکسی شدیم و حرکت کردیم،‌ تکسیرانان دیگر جلو تکسی ما را گرفتند. پس از یک عالم دعوا میان تاکسیرانان ،‌ دریافتیم که نوبت رعایت نشده است. خوب ناچار تکسی را تعویض کردیم. وقتی به هوتل رسیدیم ۱۵ یوروی توافق شده را پرداختیم. و اما تکسیران دعوا داشت که ده یوروی دیگر هم باید به خاطر تکس میدان هوایی به او بدهیم. میدانستم که دروغ میگوید ، با آن هم ده یوروی دیگر نیز به او دادیم.

کارکنان بخش پذیرایی تفریحگاه البتروس با خوشرویی و مهربانی بسیار از ما استقبال کردند. خود را چنان راحت احساس کردم که گویی به خانه رسیده باشم. پس از آن دو هفته خوش و بی جنجال داشتیم.

وقت غذای شب ، سرگارسون از ما استقبال کرد. او مرا از سفر قبلی به یاد داشت. من هم او را فراموش نکرده بودم؛ چون آشنایی ما یک قصهٔ جالب داشت. در آن سفر کم و بیش هر گارسون و نیز برخی کارگران عادی دیگر هوتل میپرسید از کدام کشور هستیم و وقتی میگفتم از افغانستان میپرسید آیا مسلمان هستیم و من برای پیشگیری از بحث بیشتر ، پاسخ مثبت میدادم. این پرسش آن قدر تکرار شده بود که یک روز حوصله ام به پایان رسید و وقتی سرگارسون بار ساحلی از من در مورد مسلمان بودنم پرسید، به او پاسخ دادم که هندو هستم. گفت : در افغانستان هندو هم وجود دارد. گفتم : بلی. بدون این که من از وی پرسیده باشم ، خودش را کُرد عراقی معرفی کرد. من هم به او علت این را که چرا خودم را هندوباور معرفی کردم، توضیح دادم. او حالا به رتبه سرگارسون عمومی ارتقا یافته بود.

این بار نیز برخی از کارکنان هوتل و نیز برخی مهمانان هوتل در مورد این که از کجا هستم میپرسیدند، ولی علت این را که چرا این بار هیچ کسی در مورد مسلمان بودنم نپرسید، ‌نمی دانم.

البتروس پلاس شش رستورانت دارد . پنج تا از این رستورانت ها در طبقه اول ساختمان مرکزی قرار دارند. در منزل دوم بخش پذیرایی ، خدمات ، فروشگاه ها، ‌رستورانت آلمانی و بارها قرار دارند. مشروبات و نوشابه ها همه تولید داخلی اند. در بخش رو به ساحل در هر دو منزل تراس های بزرگ دارای سایه بان و سرباز قرار دارند. رستورانت آسیایی غذای چینایی،‌ هندی و جاپانی و رستورانت های عربی ،‌ مدیترانه یی و ایتالیایی هم غذا مناسب نام شان را عرضه میکنند.

گرچه در مسافرت های تفریحی سالیانه گزینه All Inclusive را ترجیع میدهم ،‌چون در نهایت ارزان تر تمام میشود؛ ولی در دو دهه اخیر برای کنترول وزن، خود را به کم خوری عادت داده ام. میتوانم بگویم که کم خورِ خوش خور ،‌ ولی‌ دریانوش هستم - گمان بد نکنید: منظورم نوشیدن آب و چای است. دریانوشی های دیگر را در دورهٔ جوانی سپری کرده ام.

گارسون ها در همان روزهای نخست با عادت چاینوشی ام آشنا شدند و دریافتند که نوشیدن جای در پیاله را خوش ندارم. پس از آن تا من و لیلاجان برای صرف صبحانه به تراس رستورانت ها می رسیدیم ، گیلاس چای سبز یا شاي أخضر برای من و گیلاس قهوه برای لیلا جان بر سر میز ما میرسید. گاهی هم شاي بالنعناع که مصری ها آن را سطحی و سبک چیزی مثل شای بالننا تلفظ میکنند، فرمایش میدادم.

چایخوری ام موجب شد تا دریابم که ‌مصریان پیاله را «فنگان» (فارسی: فنجان که معرب پنگان است) و گیلاس را «ماگ» می گویند و «مج» مینویسند. تعجب نکنید، گرچه حرف «گ» در عربی وجود ندارد، ‌ولی مصری ها «ج» را «گ» تلفظ میکنند. خوب این که این فنگان ،‌ فنجان و پنگان از پنتاکوس یونانی آمده و یا پنگال و یا پنجال دری گپ دیگر است.

به هر رو عربی مصری از عربی عربستانی یا معیاری به خصوص از نظر آوایی تفاوت قابل تشخیص دارد. این تفاوت ها در لغات مروج و حتا در گرامر نیز تا حدی وجود دارند. ولی لهجه مصری برای اکثریت اعراب به این علت قابل فهم است که مصر پس از هند و امریکا از بزرگترین تولیدکننده گان فیلم است و این فیلم ها در جهان عرب با همان زبان عربی مصری پخش میشوند. در سفر پیشین یک جوان تحصیلکردهٔ‌ فرانسوی الجزایری تبار به من گفته بود : تلفظ عربی ات نسب به مصری ها بسیار بهتر است ولی گرامر عربی ات فاجعه است. آن کمال و فاجعه این بار نیز همراهی هم میکردند و من نیز در کاربرد شان امساک نمی کردم.

اتاق های رهایشی مهمانان هوتل در دو بازوی چپ و راست ساختمان مرکزی قرار دارند. هر بازو شامل چهار بلاک به هم پیوسته سه منزله است. در وسط این سه ساختمان، حوض های آببازی و به اطراف آن ها درازچوکی ها برای حمام آفتابی و نیز و چوک ها سایه بان دار قرار دارند. در وسط یکی از حوض ها یک بار مشروبات سرد واقع است . در وسط همین بخش یک امفی تیاتر کوچک با ستیژ دارای اکران دجیتال نیز قرار دارد. در بخش پایانی ساحل بحیره آغاز میشود که آن جا نیز درازچوکی هایی برای حمام آفتابی قرار دارند.

اکثر نمایشات فرهنگی و سرگرم کننده شبانه در امفی تیاتر برگزار میشدند. این برنامه ها شامل رقص و آواز مصری،‌ عربی و نوبی، مارگیری ،‌ نمایشنامه های کمیدی مسابقه آوازخوانی میان مهمان امثالهم بودند. جالب این که مسوولین بخش برنامه های فرهنگی و ورزشی همه جوانان افریقایی و اروپای شرقی بودند. حتا رقص عربی نیز توسط دختران روسی اجرا میشد. البته گروه رقص و آواز مصری و نوبی جوانان مصری بودند.

هر شام برنامه های جالبی برای کودکان نیز اجرا میشد.

برنامه موسیقی و رقص های مدرن و کلاسیک در تراس بزرگ هوتل تا نیمه های شب ادامه میافت. آواز خوانان در این بخش هم عرب و هم اروپایی بودند.

*****

برنامه اصلی اکثر مهمانان در طول روز البته که آببازی ، ‌غواصی و سپورت های دیگر آبی و حمام آفتاب بود.

جالب این که یک تعداد از مهمانان تنها و یا اکثراً در حوض های آب شیرین محوطه هوتل آببازی میکردند و سپس هم شماری از آنان به جای درازچوکی های زیر آفتاب در چوک های سایبان دار استراحت مینمودند.

شمار دیگری دیگری مانند ما آن همه راه را آمده بودند تا از نعمت گرما و زیبایی های آب بحیره سرخ بهره بگیرند،‌ به حوض های آب شیرین محوطه البتروس پلاس علاقه چندانی نداشتند.

داخل شدن در بحیره سرخ مانند بحیر های مدیترانه ، ‌سیاه و کسپین نیست تا مستقیم از ساحل داخل آب شوی؛ بل این کار از سکوهایی که توسط رهروهای شناور با ساحل پیوند می یابند،‌صورت میگیرد.

در پایان محوطهٔ‌ ابتروس پلاس نیز در جناح راست ساحل یک سکوی شناور داری عرض حدود دو متر و طول شاید حدود سی متر قرار دارد . این راهرو شناور به یک سکوی شناور وسیع منتهی میگردد. از همین جا است که علاقه مندان برای شنا وارد بحیره سرخ میشوند. روی سکو دو قطار درازچوکی برای استراحت و حمام آفتاب گذاشته شده است. راهرو شناور برای آن ساخته شده تا از یک طرف محیط زیست جانداران نوار ساحلی که از چند سانتی تا یک – یک و نیم متر عمق دارد ، صدمه نبیند و از سوی دیگر راه رفتن در این نوار با پای برهنه خطرناک است.

بحیره سرخ (به عربی: البحرالاحمر) خلیجی از اقیانوس هند است که بین شبه‌جزیره عربستان و شمال شرقی قارهٔ افریقا قرار دارد. دهانه طبیعی باب‌المندب این بحیره را به اقیانوس هند (خلیج عدن و بحیره عرب) و کانال سویز در شمال آن را به بحیرهٔ مدیترانه وصل می‌کند. در اطرف بحیره در جناع افریقایی کشورهای مصر ،‌ سودان، اریتره و جیبوتی و در جناح قاره آسیا اسراییل ، اردن ،‌عربستان سعودی و یمن قرار دارند. بحیره سرخ در واقع نواز فاصل میان دو قاره آسیا و افریقا است. مساحت این بحیره ۴۳۸۰۰۰ کیلومتر مربع است. بحیره سرخ حدود ۲۲۵۰ کیلومتر طول دارد و پهن‌ترین قسمت آن ۳۵۵ کیلوتر است. عمیق‌ترین نقطه آن حدود ۲۲۱۱ متر و عمق متوسط آن ۴۹۰ متر می‌باشد.

نام های قدیمی تر بحیرهٔ ‌سرخ ، ‌همان بحیرهٔ قلزم ،‌ خلیج عربی و بحیره حجاز نیز است. برخی بر این باورند که داستان گذشتن بنی‌اسراییل و موسی از آب که در تورات آمده به بحیرهٔ سرخ اشاره دارد.

هوای منطقه بحیره سرخ گرچه گرمتر از سواحل بحیرهٔ‌سیاه و سواحل اروپایی مدیترانه است، ولی هوای خشک است. این برای تنفس خوب است ، ‌ولی در این هوای خشک تنها انواع اندک بته های سخت جان و آن هم به میزان کم میرویند. آسمان منطقه همیشه صاف آفتابی است و اوسط میزان باران سالیانه در این منطقه سه بار در سال است.

تماشگاه اصلی بحیره سرخ محیط صخره های مرجانی است – جایی که انواع مرجان ها ، شقایق های بحری ، و گونه های بسیار دیگر و انواع و گونه های ماهیان رنگی ،‌ نرم تنان و از جمله انواع صدف ها ، اسفنج ها ، خرچنگ و کرم ها زنده گی میکنند.

شماری از ماهیان رنگی گاهی به اطراف راهرو و سکوی شناور نیز می آیند و با مهمانان «معاشرت میورزند» - در واقع شماری از مهمانان با انداختن پارچه های نان ماهیان را به این محیط میکشانند.

گرچه میدانستم که راهرو شناور به خصوص در هنگام جذر آب با شیب تند آغاز میشود و نیز میدانستم که سطح سکوی شنا حدود یک متر از سطح آب بلند تر است ، ‌و اما از روی تجربهٔ‌ قبلی از این بابت نگرانی نداشتم. و این اطمینانم بی جا نبود.

روز دوم سفر که برای آببازی به طرف ساحل بحیره رفتیم،‌ در نزدیکی ساحل مردی که یونفورم سپیدی بر تن داشت ما را با نام خوش آمدید گفت و سپس هم پرسید که داوود کجاست. دانستم که او با وجود گذشت هفت سال ما را فراموش نکرده است. پاسخ گفتم که داوود حالا به سن و سالی رسیده که دیگر با ما به مسافرت های تفریحی نمی رود. چون او هنگام بر زبان راندن نام داوود کف دستش را به صورت افقی در ارتفاع حدود کمر خود گرفته بود، لیلا جان دست خود را تا جایی که میتوانست بالا نگهداشت و با خنده گفت : قد داوود حالا دو متر است. حافظهٔ او مرا به تعجب انداخت. چون روی بالاتنه یونفورمش نامش نوشته شده بود من نیز او را با نام مخاطب قرار دادم- نامش سعید سعادت بود.

سعید سعادت که مسوول بخش شنای ساحلی بود، مرا از ساحل تا بخش سکوی شنا همراهی و کومک کرد و آن جا هم همکار دیگرش را که نامش حسین علی بود، صدا زد. به کومک آنان بود که از روی ویلچیر نخست روی لبه سکو نشستم و سپس از ارتفاع یک متری سکو وارد آب شدم. آقای سعادت به حسین علی وظیفه داد تا با من داخل آب شود و مواظبم باشد. پس از یکی دو روز حسین علی تنها از دور مواظبم میبود و تنها وقتی دل خودش میشد تا شنا کند،‌داخل آب میگردید.

نزد خود تصمیم گرفته بودم تا کم از کم دو ساعت شنا کنم- شنای بیشتر آهسته و اما پیوسته. به جز در یکی از روزهای آخر که آب هم بسیار پر موج بود و تنها نیم ساعت شنا کردم، ‌روزهای دیگر همان تصمیم دو ساعت را عملی میکردم. خوب تنها شنا نبود.گاهی هنگام شنا با آشنایان تازه صحبت و شوخی هم میکردم. لیلا هم حلقه دوستان خودش را یافته بود که از ما بیست – سی متر دور تر درد دل ها و قصه های زنانهٔ ‌خود را میکردند.

هنگامی که نصاب دو ساعت پوره میشد، به آقای سعادت و یا آقای علی اشاره میکردم و آنان در همدستی با هم مرا در برون شدن از آب کومک میکردند و باز آقای سعادت قصه کرده کرده مرا تا محل دوش گرفتن که کنار پیاده رو سنگی محوطه ساحلی البتروس قرار داشت،‌همراهی میکرد. در جریان همین همراهی ها و صحبت ها بود که آقای سعادت را بیشتر و بیشتر شناختم. او که تحصیلات عالی خود را در رشتهٔ ورزش و تربیت بدنی انجام داده، ‌در عرصه تاریخ ، سیاست ،‌ ادبیات و فرهنگ نیز اطلاعات گسترده یی دارد. با من به زبان های آلمانی سخن میگفت و اما، دیدم که با مهمانان دیگر به زبان ‌روسی و انگلیسی هم روان سخن میگوید. گرچه در روز آخر از آقای سعید سعادت و آقای علی حسین به خاطر کومک های روزانه شان به من «شُكْرًا جَزِيلاً» (از شما بسیار سپاسگزارم) گفتم ،‌ اما در این جا باز به آنان میگویم : شُكْرًا جَزِيلاً ...

از نظر من پس از بحر سرخ و هوای گوارا و آفتابی ، ‌بزرگترین ثروت البتروس پلاس ، کارمندان و کارکنان آن است که وظایف شان را با دقت ،‌ سرعت، ‌خوشی ، خوبی و مهربانی انجام میدهند. از همین جا به همهٔ‌آنان میگویم : شُكْرًا جَزِيلاً ...

در این جا از یک کارکن دیگر البتروس پلاس نیز باید یادآوری کنم که در سال ۲۰۰۹ با او آشنا شدم – با گارسون جوان سوریایی که اگر اشتباه نکنم نامش علی بود. وقتی به منطقه رستورانت ها وارد میشدم،‌ علی مرا هنگام انتخاب غذا همراهی میکرد- به ترتیبی که بشقاب در دست او میبود و من میگفتم از چه غذایی و به چه مقداری در بشقاب بگذارد. سرویس میز ما را نیز او انجام میداد. چند بار کوشیدم تا برایش به طریق مناسب پول بدهم- همان سان که به گارسون های دیگر در رستورانت ، ‌بار و یا امفی تیاتر و یا هم کسان دیگری که خدمتی انجام میدادند و از جمله مثلاً‌ کسی که اتاق ما را پاک میکرد، پول میدادیم. و اما علی از گرفتن پول بخشش که امر رایج و عادی است، خودداری میورزید. یک روز دامی بر سر راهش نهادم. دو بشقاب را به دست علی دادم تا دست راست و چپش مصروف باشد. هنگامی که به میز بر میگشتیم، در یک فرصت مناسب که کسی نبیند، ‌بیست اویرو در جیب پتلونش گذاشتم. وقتی لیلا هم غذایش را گرفت و به میز آمد ، ‌گفت که علی آن پول را به سرگارسون داد. امسال علی آن جا نبود – به رغم پرسان و جویان از سرنوشتش اطلاعی به دست آورده نتوانستم- علی آغا هر کجا که باشی نانت گرم و آبت سرد باشد.

توصیفی که مورد کارمندان و کارکنان تفریحگاه البتروس پلاس کردم، شامل همه بخش های خدماتی مستقلی که در آن جا وجود دارند نمی شود. مثلاً در فروشگاه ها ، ‌آرایشگاه و بخش مساژ بازارتیزی معمول بازارهای شرقی رایج است. مثلاً در روز برگشت وقتی به میز فرمایش تکسی رفتم ،‌ مسوول میز قیمت تکسی از هوتل تا میدان هوایی را ۳۰ اویرو گفت. گفتم که در کتاب رهنمای هوتل قیمت تکسی تا میدان هوایی ۱۵ اویور نوشته شده است. پاسخ داد که آن قیمت برای روز است و نه نیمه شب. باز گفتم : ۱۵ اویور. پس از چند بار تکرار در پایان ناگزیر در همان حد نرخ ۱۵ اویرو پایین آمد. برایش ۱۵ اویرو دادم و سند گرفتم و سپس سه اویرو هم برای خودش دادم. بدتر آن که تکسی ران در تمام راه با کسی تیلفون با صدای بلند صحبت میکرد و میخندید. در آن نیمه شب بسیار بر خود فشار آوردم تا برایش نگویم که من پول را برای آن نپرداخته ام تا با صحبتش در آن نیمه شب مغز سرم را بخورد.

برخلاف دو مراتبه پیش ، در سفر امسال به بازار نرفتم- چون دریافته بودم که در مورد کیفیت اجناس نمی توان اطمینان کرد. و اما در مورد بازار از شهر مرسی علم خاطره یی دارم که تا هنوز در ذهنم است. آن جا شوق کردم تا یک مقدار نعنای خشک بخرم. دکاندار قیمت یک مشت نعنا را ۳۰ اویرو گفت. از خریدن نعنا چشم پوشیدم. پس از آن وقتی در اتاق دلم چای نعنا میشد از نعنایی که از کرت کنار ساحل چیده و در یک گیلاس آب گذاشته بودم، استفاده میکردم.

خوبی برازندهٔ‌ دیگر البتروس پلاس فضای شاد و وزین آن است. در هر دو بار اقامت در البتروس ، شاهد کدام حرکت سبکسرانه از سوی هیچ کسی نبودم.

بیشترین مهمانان تفریحگاه البتروس پلاس را اروپایی ها و به درجه نخست روس ها و آلمانی ها تشکیل میدهند. سهم مهمانان دیگر از اروپای شرقی نیز در حد قابل توجه است. با آن که بریتانوی ها پس از روس ها بزرگترین گروه توریست هایی را که از مصر دیدن میکنند،‌ تشکیل میدهند، و اما من شاهد حضور چشمگیر شان در البتروس پلاس نبودم.

در سفرهای تفریحی تابستانی به جاهای مختلف ،‌ هر بار این شانس خوب را داشته ایم تا دوستان خوبی بیابیم. امسال نیز با چندین خانواده آشنا شدیم که همصحبت های خوب بودند. و اما بیشترین وقت را با یک زن و شوهر آلمانی- ویلی و ایرینا ترنکینشوو- که سال ها پیش از قزاقستان به میهن اجدادی خود آلمان برگشته اند، سپری کردیم. این جفت از نظر کرکتر آمیزه یی از خوبی های شرقی و آلمانی را در خود داشتند. ویلی را از همان نخستین ساعات آشنایی و قرار این که همدیگر را با نام کوچک صدا بزنیم ، ویلی جان خطاب میکردم. همسرش بار اول که این خطاب را شنید، گفت که دکانداران ترک شهرک محل اقامت شان نیز شوهرش را ویلی جان خطاب میکنند.

ویویانا دخترک خرد سال و والدینش نیز از کسانی بودند که همه روزه با هم صحبت میداشتیم. آشنایی با این خانواده قصهٔ‌جالبی دارد. یک شب سالگرد یک دخترک خورد سال بود. هوتل که روز تولد مهمانانش را از روی اسناد میداند، در چنین مواقع مراسم کوچک و خاصی برای مهمانی که روز تولدش هنگام اقامت در آن جا تصادف کند، برگزار مینماید- با چیدن شمع ،‌ گل و کیک روی میز غذای شب و یک آهنگ تبریکی توسط تیم کارمندان رستورانت. یک آشنای مصری ام در آلمان به من سفارش کرده بود که چاکلیت ها و شیرینی های آلمانی در مصر برای مصریان یک تحفهٔ‌ ارزنده است. چون مسافر آیر قاهره ۳۰ کیلوگرام وزن بگاژ حق دارد، مقدار کافی چاکلیت و شیرینی های آلمانی با خود گرفته بودیم. آن شب برای آن دخترک نیز یک بسته چاکلیت تحفهٔ سالروز تولد گویا پیشکش کردیم. در این میان دخترکی که در میز پهلوی ما نشسته بود با شناسایی منبع چاکلیت دار با زبان نگاه، لبخند و حرکات با ما درب دوستی را باز کرد. به او نیز یک بسته شرینی اطفال تحفه دادیم. از آن پس هر بار که ما را میدید با سلام و لبخند ابراز مهربانی میکرد و طبعاً پاداش آن را نیز دریافت میکرد. باری در حضور پدر و مادر و برادرش که دو سه سالی از او بزرگتر بود، به ویویانا گفتم که در آلمان در خانه یک اتاق کودک داریم پر از چاکلیت ها و شیرینی ها و چپس و سامان بازی که کلکین آن مستقیم به سوی مکدونالدس باز میشود و گپ هایی از این دست. و در آخر گفتم که اگر دختر ما شود، این اتاق را صاحب خواهد شد. ویویانا با خوشی این پیشنهاد را پذیرفت و مادرش نیز گفت که اگر در اتاق برای او هم جا باشد ،‌وی نیز دخترخوانده ما خواهد شد. در این میان وقتی ویویانا متوجه نگاه حیرت زده پدرش شد به وی گفت : تشویش نکن یگان وقت برایت تیلفون خواهم کرد. در روز پایانی اقامت ویویانا در البتروس صحبت میان ما طولانی شد. ویویانا میخواست با ما بماند. پدر ویویانا پس از آن که با ما وداع کرد ، ‌رو به همسرش کرد و گفت : فراموش نکنی تا دخترم را با خود بیاوری. من و لیلا با مهربانی ویویانا را به طور غیر مستقیم قانع ساختیم تا با پدر و مادر خودش برود . همچنان به وی گفتیم در هر فرصت میتواند با پدر و مادرش به دیدن ما بیاید و وقتی به سن قانونی رسید اگر هنوز بر تصمیم خود استوار بود میتواند رسماً دختر خوانده ما شود.

آقای باومن سرباز نیروهای ویژهٔ ‌آلمان که در سال ۲۰۱۱ یک دورهٔ‌ خدمت در افغانستان را سپری کرده بود ،‌ نیز از کسانی بود که آشنایی و صحبت با او برایم جالب بود- از افغانستان با فداکاری سربازانه تنها یادواره های خوبش را قصه میکرد.
 

*****

راستش این که امسال نیز مانند سال های دیگر پس از سقوط حسنی مبارک، نمیخواستم برای تفریح تابستانی به مصر بروم. امسال قصد داشتم به بحیره کارایب و یا هم خلیج مکزیک بروم- جایی که هرگز تا هنوزندیده ام ؛ اما فرهنگ مردمش برایم بسیار جذاب است. وقتی برای تنظیم سفر به یک دفتر خدمات مسافرتی در شهر مان رفتیم ،‌ خانمی که با وی صحبت کردم، سخنانم را شنید و گفت : خواسته باشید سفر تان را تنظیم میکنیم ؛ ولی متأسفانه ما در تنظیم سفر برای ویلچیرسواران تخصص نداریم،‌ به همین علت سفارش من این است تا به دفتر ... که در همین چند قدمی است و در این کار تخصص دارد، مراجعه کنید. از او برای سفارشش تشکر کردم. وقتی به دفتر سفارش شده رفتیم، خانمی که با وی صحبت کردم، پس از شنیدن سخنانم گفت که بهتر است از سفر به کارایب و خلیج مکزیک در مرحلهٔ کنونی به علت فصل توفان های بحری منصرف شویم؛ گپش را بدون چون و چرا پذیرفتم. پس از جستجوی بسیار در پایان ناگزیر شدم آن چه را که سرقومندانی اعلای خانه از اول پیشنهاد کرده بود بپذیرم.

کوتاه این که به رغم نگرانی از شرایط امنیتی مصر در دورهٔ‌ پس از مبارک،‌ «تقدیر» کار خود را کرد و ما را به اورگادا فرستاد.

در دو هفته اقامت در اورگادا ،‌ دریافتم که در «مصر مبارک»‌ (اورگادا) مانند دورهٔ‌ مبارک خیر خیریت است. در طول راه از میدان هوایی تا به هوتل هیچ نشانه یی از نیروهای مسلح و امنیتی را ندیدم. اینبار برخلاف گذشته در برابر هوتل نیز محافظان مسلح به کلاشینکوف را ندیدم. از چک امنیتی بکس ها توسط سکنر نیز خبری نبود. البته در داخل محوطه تفریحگاه البتروس و نیز در پست کنار ساحل مانند بار پیشین چند مرد یونیفورم پوش مسلح به تفنگچه که حرکات و سکنات شان سبب بروز هیچ گونه تشویش امنیتی نزد مهمانان و یا کم از کم نزد ما نمی شد، حضور داشتند.

هنگام شنا باری با یک آلمانی که افسر بر حال نیروهای پولیس سرحدی آلمان بود، در مورد وضعیت امنیتی صحبت کردم. او گفت که پیش از سفر نزد او نیز چنین تشویشی وجود داشته و اما کارشناس امنیتیی که با آنان در مورد مشورت کرده بود، برایش اطمینان دادند که در مناطق تفریحی سواحل بحیره سرخ،‌ نگرانی امنیتی وجود ندارد. آن کارشناسان گفته بودند که در حالت کنونی از رفتن به حوالی مساجد بزرگ و مناطق پر جمعیت شهری که در آن ها تشنجاتی وجود دارند، ‌باید پرهیز کرد و نه از مناطق توریستی.

و اما، با آن هم امسال تفریحگاه البتروس آن جمع و جوشی را که بار پیشتر دیده بودم، ‌نداشت. با برخی کارمندان تفریحگاه که صحبت کردم، دریافتم که پس از رییس جمهور مبارک کار و بار توریزم دیگر آن رونق گذشته را ندارد. با مراجعه به منابع این ارقام را دریافتم : شمار توریست ها در مصر که در سال ۲۰۱۰ به ۱۵ میلیون نفر میرسید، اکنون بیش از ۳۰ درصد کاهش یافته است. این وضعیت به خصوص پس از سقوط طیارهٔ‌ روسی در شرم الشیخ در سال ۲۰۱۵ و توقف پرواز طیارات روسی به مصر بسیار بدتر گردیده است. گفتنی است که ۳۱ درصد توریست های خارجی به مصر را روس ها تشکیل می دهند.

توریزم ۱۳ درصد مجموع درآمد ناخالص ملی مصر و 15 درصد منابع اسعاری آن را تشکیل می دهد. ۱۲ درصد نیروهای شاغل به کار مصری به صورت مستقیم در صنعت توریزم کار میکند. مصر در سال ۲۰۱۵میلادی ۶۱میلیارد دالر درآمد از توریزم کسب کرد که این میزان نسبت به سال ۲۰۱۴م ۷/۴میلیارد دالر کمتر بوده است. این در حالی است که مصر در نظر داشت تا در سال ۲۰۲۰ شمار توریست ها را به ۲۰ میلیون نفر و درآمد خود از مدرک توریزم را به حدود ۸۷ میلیارد دالر برساند .

در شب برگشت به آلمان متوجه شدم که میدان هوایی اورگادا با آن بزرگی اش چه قدر خالی است. آیرقاهره از ترمینل قدیمی پرواز کرد. آن شب این یگانه پرواز از ترمینل قدیمی بود؛ در حالی که ترمینل مذکور توان ارایه خدمات همزمان برای ده پرواز را دارد. از ترمینل نو هم که بسیار بزرگتر و مدرنتر است، در ساعات بعدی تنها یک پرواز قرار بود انجام شود- پرواز ترکش ایرلاینز به استانبول.

بررسی امنیتی بسیار سختگیرانه امنیتی از همه مسافران در میدان هوایی که تمام مراحل آن دوبار و در دو محل و توسط دو تیم انجام شد، برایم نشان داد که مقامات امنیتی مصری چه قدر از احتمال تکرار حادثهٔ‌ مشابه به سقوط طیارهٔ‌روسی در سال گذشته ، ‌نگرانی دارند.

اکنون که فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که به احتمال بسیار با آن که من در طول راه و در هوتل نطامیان مسلح به کلاشینکوف را ندیدم ، ولی به یقین تدابیر پوشیدهٔ ‌امنیتی هم در هوتل و هم در تمام محل وجود داشته است.

******

محرومیت از آفتاب و گرمای هوای تابستان افغانستان ، ‌در سفر به مصر جبران شد. و اما، دریافتم که به رغم این هوای گرم و آفتابی ،‌ میوه ها و ترکاری مصری از نظر کیفیت و مزه اصلاً به پای میوه ها و ترکاری افغانستان نمی رسد. این تجربه را از کشورهای دیگر نیز دارم.

هان «عیش مصری» هم به پای «عیش» افغانی نمی رسد- لطفاً گمان بد نکنید: مصری ها به نان و یا همان نان خشک خود ما که در عربی خبز است، «عیش» میگویند.

در بارهٔ‌ یک پیوند باستانی میان مصر و افغانستان که نشانه هایش در مظاهر آثاری باستانی مصر قابل دید است ،‌ جداگانه خواهم نوشت.