رسیدن: 19.01.2012 ؛ نشر : 20.01.2012

غرزى لايق



از لشكر كشى شوروی تا کنار رفتن بیشتر پرده از روی راز ها...

(٦ جدى سال ٥٨: از لشكر كشى اردوى سرخ تا پيروزى"مرحله تكاملى انقلاب كبير ثور")

 

«...٦ جدى سال ٥٨: از لشكر كشى اردوى سرخ تا پيروزى"مرحله تكاملى انقلاب كبير ثور"

امین در حال زوال، در دکترین برژنف، مهره ی سوخته بود و باید تعویض میگردید. «پرچمی» های بخت برگشته، جانشینان آنانی گشتند که، بازی را از قبل ها باخته بودند. انتخاب پرچمی ها، اختیاری نبود... ورود شوروی ها، عمق فاجعه را وسعت بخشید. بازنده رهبران ما بودند و ما قربانیان چشم و گوش بسته آنان. رهبران بخت بر گشته ی ما را برای جانشینی «امین» انتخاب کرده بودند و اسفا. رهبران قدرت شیفته ی ما، مهره یی بودند در بازی بزرگ.» (واسع عظيمى)

خواننده ى فرهيخته!
اين نوشته بر بناى بحثهاى فيسبوكى به مناسبت حادثه ى ٦ جدى ١٣٥٨ و هجوم نيروهاى شوروى بر كشور آزاده و سربلند ما از خامه ى اين هيچمدان تراوش نموده است. اين نوشته، جمعبندى ديدگاه هاى گوناگون نسلى است كه هيچگونه سهم رو در رو در فرآيند زايش و اجراى تصاميم روى حادثه ی ياد شده نه داشته و تنها در قدمه هاى مختلف گواه و قربانى همان پيشآمدها بوده اند. در اين نوشته تلاش گرديده است كه بر برخى يادداشتهاى تأريخى از نام چهره هاى مطرح همان برهه نيز تكيه صورت گيرد. اين نوشته در بستر پژوهشهاى مربوط به همان حادثه، نه نوشته ى نخستين و نه نوشته ى آخرين بوده و به هيچ وجهه ادعاى انحصار حقيقت را نه دارد.
***
سى و سومين سالِ هجوم نيروهاى شوروى سابق كه پيآمد آنى و نخستين آن سقوط رژیم حفيظ الله امين و قرار گرفتن ببرك كارمل بر کرسی رهبری حزبی و دولتی بود، امسال از بركت دسترسى رسانه هاى همگانى انترنتى در برگه هاى فيسبوكى بازتاب گسترده تر يافته و به گفتگو ها و برجسته شدن ديدگاه ها و انديشه هاى باز تر، فراگير تر و گوناگون تر را زمينه سازى نمود. اين گفتگوها در كنار تكرار حرفهاى گفته شده، گوشه هاى ناگفته ی اين ماجرا را نيز برجسته ساخته و سنگر بندى ها و پرخاشها روى اين مساله را يك بار ديگر رنگ تازه بخشيد. كسى آن حادثه را "روز واقعى نجات از بربادى" ناميد، ديگرى هم آن را "روز ماندگار و تأريخى" خواند و سومى به آن " روز نجات مردم" عنوان داد ... بهانه ى من براى پرداختن به اين رویداد، سخنان خانمى با رسوخ، اديب و خامه به دستى در رابطه با همين رويداد بود كه در برگه ی فيسبوك خويش چنين نوشت : " ششم جدی روز سياه و تاريک بود که کله پوچ های کمونست خلق و پرچم بالای ملت ستمديده افغانستان عزيز به ارمغان آوردند..."( خانم مكى جهانيار) در سخنان خانم جهانيار بخشی از واقعيت بازتاب يافته است، نه تمام واقعيت. همين نوشته سبب شد تا ديدگاه خود پيرامون آن حادثه ى بد فرجام در تأريخ كشور را سر و سامان دهم و با تكيه روى انديشه هاى بازتاب يافته برخى همسخنان پيرامون همان حادثه ها در چوكات يك نوشته ى جداگانه با انديشمندان شريك سازم.

ورود "قطعات محدود عساكر اتحادشورى" و آغاز "مرحله نوين انقلاب كبيرثور" كه دو پيشآمد به هم پيوسته اند، سرنوشت جنگ و صلح در افغانستان را رنگ كاملاً ديگر بخشيده و آن گره كور در تأريخ معاصر كشور را گره زدند كه هنوز تا روزگاران ما، مردم بلاپرورده افغانى كفاره ى آن را با سر و جان خود مى پردازد. اين غمنامه از ثور ٥٧ آغاز گرديد، ولى ٦ جدى و هجوم لشكر سرخ بهاى اين سوگنامه را براى وطن و وطنداران ضريب سرنوشت ساز بخشيد. ريشه هاى اصلى اين تراژيدى را ميتوان در جنگ هاى بى سرانجام "پرچمى ها" و " خلقى ها" و جنون رهبران آن ساختارها براى تأمين هژمونى فردى و انتقام كشى هاى آنان از همدیگر ترجمه كرد. رده هاى پاكنهاد و سرفراز همان حزب در مراتون غصب نقش رهبرى ميان رهبران طراز نخست همان ساختار قشله یى بهاى بزرگى براى آن پرداختند، ولى بازنده ی اصلى اين زد و بند ها مردم بيچاره شده ى كشور بود كه تا امروز زهر آن پيشآمد ناكام را مى چشند.

با ورود واحد هاى قشون سرخ به افغانستان در ٦ جدى ٥٨ و براندازى رژيم حفيظ الله امين و برپايى حکومت نو به رهبری ببرك كارمل پيوسته تلاش صورت ميگيرد تا سر رشته هاى آن پيشآمدِ نابخردانه، هويت بازيگران خرد گم كرده ى آن تراژيدى و ضرورت آن اقدام در لابلاى افسانه ها و اطلاعات گمراه كننده ماست مالى گرديده و افكار همه گانى را به كجراه بكشانند. حقايق و گواهى هاى سالهاى پس از آن هجوم شرمسار به بخش زياد ناگفته هاى تأريخ معاصر كشور ما و پيچيده گى هاى جارى پاسخ ميدهند. در اين نوشته تلاش ميشود تا بر پايه ى شواهد و اسناد دست داشته به نقش چهره ها و ساختارهاى افغانى شامل آن فرآيند پرداخته شود. آنچه به جانب دولت شوروى سابق مربوط ميشود، انبوهى از نشرات، پژوهشها و اسناد معتبر در دسترس است كه خواننده ميتواند به راحتى آنها را به مطالعه گرفته، سره را از ناسره جدا كند. رهبران اتحاد شوروى سابق با تكيه بر درسهاى آن تراژيدى بيرحمانه ترين تفسير از آن پيشآمد را به دست داده اند.

يكى از ابهامات اصلى در هجوم قشون سرخ به افغانستان همانا ادعای دعوت اين قطعات است. در اين راستا پرسشهاى زيادى ذهن كنجكاو را سرگرم ميسازد. آيا واقعاً رهبرى شوروى به نداهاى پيهم تره كى و امين پاسخ مثبت داد تا حاكميت امين را بقا بخشد؟ آيا فرستادن قشون سرخ به هدف مجازات امين بود كه جانب شوروى سابق از كشته شدن تره كى توسط امين "شوكه" شده بود؟ آيا نيت رهبرى شوروى برانداختن رژيم امين به نفع كارمل بود؟ بلاخره كدام يك از رهبران افغانى مسووليت رو در روى فراخواندن نيروى هاى شوروى را به دوش ميكشد؟

در گفتگو هاى فيسبوكى در رابطه به سى و سومين سال آن ماجرا در پيوند با «دعوت نيروهاى شوروى» در چندين مورد خواندم كه "...حالا کی دعوت کرده بود و کی دعوت نه کرده بود، مهم نیست..." ( واسع عظيمى). محترم احمد راستا با صراحت نوشت كه: "حالا: بسیار ساده لوحانه است بگوییم ، امین ، تره کی ، ببرک کارمل و یا کی ها این قوا را به کشور آوردند. بسیار سطحی است که بگوییم سازمان مخفی ما و یا رهبری پرچمی ابر قدرت شوروی را متقاعد به این امر گردانید. این مدعا ها بدرد یک بحث تبلیغاتی و کوبیدن جناحی بر یکدیگر میخورد و بس". محترم راستا اين حكم خود را چنين پايه بخشيده است كه: "روس با موافقت یا بی موافقت مقامات افغانی آمده بود و یا می آمد. روس ها به خاطر اهداف ژیوپولیتیک،غرور مذهبی گونه ی ایدیولوژیک، تامین امنیت سرحدات جنوبی و هزار و یک دلیل دیگر به چنین تجاوزی دست زدند". هجوم قشون سرخ بالاى افغانستان يك واقعيت تأريخى است كه نه ميشود آن را مجرد و بيگانه از پيش شرطهاى درونى، منطق یی و جهانى به بررسى گرفت. طبعن آن پيشآمد بر قرينه ى پيشينه ى مشخص نيز استوار است. شكافتن جوهر همين پيشزمينه ها، نقش ساختارها و رهبران بسته با آن حادثه و مقصرين افغانى همان بازى خونبار بيگمان كه براى نسل كنونى و نسلهاى بعدى آموزنده و حياتى است. ما ميتوانستيم كه با گفته هاى اين دو فرهيخته و ديگرانى كه چنين مى انديشند همنوا مى شديم، هرگاه پيآمد هاى آن پيشآمد تنها در محدوده ى سرنوشت همان ساختار "خلقى" و "پرچمى" و همان چند رهبر قدرت طلب باقى ميماند و با كشور، غرور و سربلندى آن و زنده گى ميليونها هموطن ما بازى نه ميكرد.

من هنوز سخنان ادوارد شيوردنادزى وزير خارجه شوروى زمان گرباچف را به ياد دارم كه در پاسخ روزنامه نگارى تقريبن چنين گفته بود، اتحاد شوروى نه دوستان دايمى دارد و نه دشمنان دايمى ، آنچه براى شوروى دايمى است منافع ملى آن است. و پرسش اينست كه سياستمردان همان حزب نگون بخت منافع ملى افغانستان را در پيوند تركيب بالا چه گونه تعريف ميكردند؟ سووال «دعوت» نيروهاى اردوى سرخ بسيار پيشتر پاسخ خود را يافته است و پيشكسوتان همان حزب زوال يافته به آن كافى پرداخته اند. محترم سلطان على كشتمند مى نويسند: "در هر حال، هر چه محرك امين بوده باشد، وى از ماه مارچ ١٩٧٩ به بعد چهارده مرتبه ورود قواى شوروى را تقاضا نمود. رهبران خلقى مجموعن ٢١ بار اين تقاضا ها را به عمل آورده اند. امين تنها پس از غضب كامل قدرت ٧ بار تقاضاى خويش را به گونه مشخص ارایه نمود و صرف در ماه دسمبر سال ١٩٧٩ وى چهار بار تقاضانامه در اينباره به مسكو فرستاد". اين فهرست درخواستها تقريبن در منابع شوروى سابق هم قابل پيگرى است. به گفته فرهاد باركزى "...افشای اسناد آرشیفی جلسات بیروی سیاسی ح. ک. ا. ش. که ثابت ساخت که شادروان ببرک کارمل عساکر شوروی را به افغانستان دعوت نه کرده است، بل این کار شادروان تره کی و امین بوده است..." پرسش اين نيست كه كى و چند بار تقاضاى فرستادن نيرو هاى نظامى از رهبران شوروى را پيشكشيده بود، بلكه پرسش در اينست كه پيآمد آنى اين لشكركشى به خون كشاندن رژيمى را در پى داشت كه گويا روى فرستادن اين نيرو ها پافشارى مينمود. واسع عظيمى نوشت: " بارى «مزدوریار» به آشنایی گفته بود که، درست است که «امین» شورویها را برای پاسداری اش طلب کرده بود و اما نه برای کشتنش". او راست گفته بود. اما، این پارادوکس ساده حاجت تفسیر نیست."

ببرك كارمل هنوز در نشست مطبوعاتى مورخ ٢٠ جدى ١٣٥٨ در پاسخ به پرسشِ نماينده ی اسوشتيد پرس كه پرسيده بود: "قسمي كه جلالتمآب شما فرموديد و قبلن گفتيد كه امين اجنت امپرياليزم امريكا بود پس او چرا قشون شوروى را در افغانستان دعوت كرد؟" با بانگ رسا اين گره كور را گشوده بود. وى در پاسخ گفته بود: "حفيظ الله امين اجنت امپرياليزم امريكا از اتحاد شوروى طلب كومك قطعات محدود را نه كرده بود، بلكه اين كومك به اراده و تصويب نزديك به اتفاق آراى شوراى انقلابى ج د ا صورت گرفته است"

دلچسپ اينست كه شادروان كارمل در بسيارى از سخنرانى ها، پيامها و مصاحبه هاى ماه هاى نخست پس از ٦ جدى ١٣٥٨، پيروزى "مرحله تكاملى انقلاب كبير ثور" را به "اراده و تصميم اكثريت نزديك به اتفاق اعضاى اصولى كميته مركزى ح د خ ا و اكثريت اعضاى شوراى انقلابى ج د ا" حواله ميكند. به طور نمونه در همان كنفرانس مطبوعاتى مشهور به پرسش نماينده تلويزيون انگلستان چنين پاسخ ميدهد: «... بعد از توطیه سازمان جاسوسى سيا امپرياليزم امريكا در وجود باند امين و امينى ها و به شهادت رسيدن شادروان نور محمد تره كى اكثريت نزديك به اتفاق اعضاى اصولى كميته مركزى ح د خ ا و اكثريت اعضاى شوراى انقلابى جمهوری دیموکراتیک افغانستان با هم تصميم گرفتند كه باند و توطیه سازمان جاسوسى سيا امپرياليزم امريكا را در وجود حفيظ الله امين از ميان بردارند. در همان هنگام بر اساس اصوليتى كه در حزب و دولت ما وجود داشت آنها اينجانب را به حيث منشى عمومى و به حيث ریيس شوراى انقلابى و صدراعظم آينده نامزد كرده بودند. وقتى من دو ماه قبل به كشور خود از طريق راه هاى انقلابى آمدم و با اكثريت اعضاى كميته مركزى ح د خ ا و شوراى انقلابى ج د ا در تماس شدم تمام تدابير را پيش از اين كه دستگاه امپرياليزم امريكا به كودتايى در افغانستان دست بزند پيش از اين كه آنها پلان تجاوز كارانه خود را از مرزهاى پاكستان عملى سازند اتخاذ كرديم. در اين وقت بر اساس هوشيارى و آگاهى خلق افغانستان - براساس هوشيارى و آگاهى حزب دموكراتيك خلق افغانستان بر اساس هوشيارى و آگاهى دولت جمهورى دموكراتيك افغانستان تصميم گرفته شد و در جريان همين جلسات محاكمه یى دایر گرديد كه حفيظ الله امين اجنت و جاسوس امپرياليزم امريكا محكوم به اعدام شد و مرحله دوم انقلاب كبير ثور آغاز گرديد».

بعد ها هم براى توضيح اين موضوع سخنى گفته نه شد كه حرف روى كدام " اكثريت قريب به اتفاق اعضاى اصولى كميته مركزى ح د خ ا" بود كه در چنين تصاميم سرنوشت ساز رأى داده بودند. محترم سلطان على كشتمند در كتاب شان، اگر چه با احتياط، ولى به نقش گروه رهبران "پرچمى" در بيرون از كشور مينويسد كه: «ورود قطعات نظامى شوروى به دعوت و اجازه امين به اين معنا نيست كه ببرك كارمل و رهبرى پرچميها در خارجه و گروهى از رهبران خلقى ضد رژيم امينى از اين امر بى اطلاع بوده باشند...» در محاسبه ی تأريخ مراد از "رهبرى پرچمى ها در خارجه" عبارت بودند از ببرك كارمل، اناهيتا راتب زاد، نور احمد نور، محمود بريالى، عبدالوكيل و نجيب الله كه همه پس از سبكدوشى از وظايف شان به حيث سفراى رژيم خلقى از برگشت به افغانستان سرباز زده و در آوان هجوم نيروهاى شوروى در شوروى به سر ميبردند. هرگاه بالاى آنها تيم گروه "خلقى" را كه پس از رويايرويى با امين به شوروى سابق انتقال داده شده بودند بيفزايم، پس " گروهى از رهبران خلقى ضد رژيم امينى" كه محترم كشتمند از آنها ياد آورى كرده اند شامل اسدالله سرورى، شيرجان مزدور يار، محمد اسلم وطنجار و سيد محمد گلاب زوى ميگرديدند. محترم مليار رحمانى در يكى از بحثهاى فيسبوكى محترم غلام دستگير پنجشيرى را كه در همان لحظات براى تداوى در ماسكو به سر ميبرد شامل اين گروه ميخواند.

در روال همين بحث ها در يكى از برگه هاى فيسبوكى محترم اسدالله كشتنمد در نوشته یی زير عنوان " ششم جدى ١٣٥٨ روز واقعى نجات از بربادى" يكى از حلقه هاى ديگر گمشده در زنجيره اى پيشآمد آن تراژيدى را به دست داد و بى پرده نوشت كه: " اگر حوادث آن روزگار تلخ به خونسردی واحساس مسوولیت و منصفانه ارزیابی گردد به این نتیجه میرسیم که اگر مبارزه ی درونی در داخل جامعه افغانی در وجود اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان (بخش پرچمی) وجود نه میداشت اتحادشوروی بر کدام نیرو میتوانست اتکا بکند ؟" و تأكيد ميكند كه :" به نظر من اگر سازمان مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان وجود نه میداشت و آن طوری که گروه "امین" با سر بریدن حزب توقع داشت، فعالیتها قطع میگردید، هیچگاهی حادثه یی به نام "شش جدی" نه میتوانست وجود داشته باشد. در چنین اوضاعی اگر نیروی اتکایی وجود نه داشته باشد، چنین اقدام بزرگی نه میتواند متصور باشد". نه ميتوان اين حكم محترم كشتمند را جدى نه گرفت. ورود نيروهاى شوروى در متن "بازى بزرگ" در همنوايى با همان گروه ٦ نفرى "پرچمى" هاى در "تبعيد"، چهارگانه فرارى"خلقى" جمع يك و طبعن، با اتكأ به گفته هاى محترم اسدالله كشتمند، در پيوند با "اين گروه شش نفرى كه روح و روان مبارزه حزب را تشكيل ميداد ... رفيق ظهور رزمجو، رفيق جميله پلوشه، رفيق فقيد امتياز حسن، رفيق محمد آصف دين، رفيق مير عبدالكريم بها و رفيق نسيم جويا" رنگ يافته و برای همان سوگنامه تآريخ معاصر كشور زمينه هموار گرديده است. به سخنان اسدالله كشتمند " رفيق ظهور رزمجو رهبرى اين گروه فرزندان خلف وطن را به عهده داشت...". باور دارم كه محترم ظهور رزمجو به مثابه رهبر همان گروه بارى با باز كردن اين گره كور دين وطنپرستانه ى خود را انجام خواهد داد و نقش سازمان مخفى "پرچمى" ها را در شكل گرفتن «دعوت» نيروهاى شوروى سابق روشن خواهد ساخت.

محترم اسدالله كشتمند كاملن حق به جانب است زماني كه مى نويسد: " بنابر علل تاریخی معینی (که بایستی مورد مطالعه و پژوهش دقیق و عمیق قرارگیرد) تا کنون از این گروه بی بدیل رهبران و مبارزان سالهای تاریک و دشوار، این گروه پر افتخار رهبری حزب در شرایط مبارزه مخفی و جانفشانی های گروه های متعدد حزبی تقدیر و تجلیل لازم صورت نه گرفته است. بر ما است تا این باب را بگشاییم. گروه رهبری شش نفره مخفی حزب (سالهای ١٣٥٧ و ١٣٥٨) بر گردن همه اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان و به ویژه نسل ما که از این گذرگاه خونین رد شده ایم، حق کلانی دارد. ما باید دین انقلابی خود را در مورد این رهبران گرانقدر خود ادا کنیم". باورمندم كه ياد هزاران سرباز سر به كف همان برهه و خون "بیش از دو هزار و پنجصد تن از ، پرچمداران صدیقِ حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که به دستان ناپاک امین و امینی های جلاد جام شهادت نوشیدند" (نور محمد سنگر) فراموش تأريخ كشور نه خواهد شد. و به اين امر هم نه ميتوان بى باور بود كه رده هاى فدايى همان ساختار مخفى هيچگاه از مأموريتى به آن سهمگينى آگاهى نه داشتند كه زمانى به حيث مهره يى در بازى هجوم نيروهاى قشون سرخ به كار گرفته شوند.

با فرود آوردن سر تعظيم به قربانى هاى دوران وحشت و دهشت رژیم حفيظ الله امين و ارجگذارى به ارمانهاى پاك ساختارهاى مخفى رده هاى همان حزب، از سخنان محترم اسدالله كشتمند چنين بر ميآيد كه سرنوشت ده ها و صدها فرزند وابسته ى همان حزب درگير بازى هاى نامریى و ريسكهاى غير قابل پيشبينى بوده كه به بهاى زنده گى بهترين فرزندان وطن تمام گرديده است. بيهوده نيست كه فياض نجيمى در يكى از بحثهاى فيسبوكى مى پرسد: "...سازمان مخفی پرچمی ها آن توانایی را نه داشت که بتواند، دولت امین را سقوط بدهد. کمیته مخفی پرچمی ها بدون رابطه با شوروی ها ایجاد شده نه می توانست. حادثه آماده گی برای قیام 20 حوت 1357 و دستگیری و نابودی یک بخش از نظامیان پرچمی را مگر کسی فراموش کرده است؟" اين پرسش محترم نجيمى برگه هاى درد آور تأريخ آن حزب ناشاد را زير سووال ميبرد كه تا روزگار ما هنوز كسى جرات مطرح كردن آن را نه يافته است. محترم سلطانعلى كشتمند در سلسله چنين اقدامات ناشيانه از جانب "گروه شش نفرى" چنين مى افزايد: "... سه بار ديگر قبلاً به تاريخهاى ١٤ اكتوبر، ٢٧ نوامبر و اول دسامبر ١٩٧٩ پلان اقدام براى برانداختن رژيم امين از سوى كميته مخفى پرچميها تنظيم گرديده و در حلقات معين مخفى به گونه ی سرى اطلاع داده شده بود... واقعيت اينست كه در هر سه بار پلانهاى قيام از سنجشها و پخته گيهاى لازم با در نظرگفتن تناسب نيروها، برخوردار نه بود و در آنها جوانب احساساتى و عاطفى بر ضمانت اجرایى، غلبه داشت. به همين جهت ارزيابيها دقيقن نشان ميداد كه اقدام كميته مخفى به تنهايى، به نتيجه قابلىاطمينانى منتج نه ميگرديد." اين پرسش تا جاودان بالاى وجدانها سنگينى خواهد كرد كه آن خون هاى ريخته و آن قامت هاى خاك شده بار گناهان كى را بردوشها حمل ميكردند؟

***

گرچی من با این گفته که "...ششم جدی روز سياه و تاريک بود که کله پوچ های کمونست خلق و پرچم بالای ملت ستمديده افغانستان عزيز به ارمغان آوردند..." از جهتی همنوا نيستم، ولى در همين چند حرف فشرده و ناخوشآيند كه براى برخى حزبى هاى ديروز قابل پذيرش نيست، حقيقت تلخ تراژيدى يك وطن برباد گشته و هزاران سرنوشت خاكستر شده و ايده آلهاى دفن شده را ميتوان به ساده گى خواند. در لابلاى همين چند حرف ساده عذاب و رنج ميليونها هموطن بيچاره و داغديده ما ترجمانى شده است كه در فريب و تزوير بازيگران و ديوانه هاى قدرت، به جاى رفاه و سعادت، بدبختى و بى چاره گى به دست آوردند. ما هر كدام ميتوانيم به گونه ی خود و دلچسپى ها و خوش بينى ها و بدبينى هاى فردى خود از اين و يا آن رهبر همان ساختار قشله يى را با اين و يا آن دليل و برهان از زير بار مسووليتها بيرون بكشيم و يا در زير اين بار غرق سازيم، اما ذهن تأريخ و مردم كشور هيچگاه آن پيشآمدهاى خونبار و مجريان آن را فراموش نه خواهند كرد و هيچ خطا كارى از تير رس شان در امان نه خواهد ماند.

اين مبحث را طى يكى دو هفته اخير در صفحات گونه گون پيگيرى نمودم و از وراى هر بحث همان بوى "پرچمى" باورى و "خلقى" ستيزى سى و سه سال پيش هنوز به مشام ميرسيد. ما هنوز در بند قول و قرار همان سالها لميده ايم، در حالي كه چپ و راست به آدمها و ديدگاه هاي شان پيرامون پيشآمد هاى ديروزى مهر احساس" نوعی دشمنی و ستیزه جویی تباری، خانواده گی، شخصی و فرکسیونی را در برابر شخصیت ها" (محمد راستا) ميزنند. اين شيوه خود چيزى بيشتر از تسلط روان قبيله بر دماغها نيست. اين يك نوع گريز از شگافتن گره هاى كور در تأريخ عبرتبار همان حزب است. اين يكنوع واكنش سرخورده چهره هاى درمانده در فضاى قولها و قرارهاى همان سالهاى جوانى شان است. من متعجب شدم زمانى كه خواندم : "...بگذارید دو سه نسل بعد که هیچگونه وابسته گی خونی، خانواده گی، قومی، تباری و ایدیالوژیک با آنها نه داشته باشند با بی طرفی و بر گواه شواهد تاریخی و مستند ها بر آنها به داوری نشینند..." چرا ما رديابى حادثه هاى زمان زنده گى خويش را به دو سه نسل آينده حواله كنيم؟ چرا ما شايسته گى و شجاعت پرداختن به مساله هاى پيشين كشور را كه خود يا بازيگر و يا هم گواه آنها بوده ايم، از خود تبارز نه دهيم؟ چرا ما از بازنگرى و انتقاد از خود در هراس باشيم و از پرداختن به مساله هاى پيشين در گريز؟ چرا انتقاد از "شخصيت " ها ى مطرح و مسوول ديروز منع باشد؟ آيا اين حتمى است زمانى كه من ديدگاه هاى خود را بى پيرايه و باز و بيگانه از "پرچمى گرى" و يا " خلقى گرى" ديروز تبارز دهم و اشيا را با نامهاى خودشان بنامم، ناجوان، نمك ناشناس، فرصت طالب... قبيله گرا، قوم گرا، سمت گرا، خانواده گرا... و غيره وغيره ناميده شوم؟ در واقع هر بازنگرى و ديد انتقادى از ديروز همان حزب توتاليتار بيدرنگ آماج هجوم چند كمان به دست حرفه یی در كمين نشسته قرار گرفته و تلاش صورت ميگيرد كه بر دهن ها و قلم ها مهر قهرى سكوت زده شود. اين شيوه ی پيشآمد را طى تمام دوران موجوديت آن حزب از زايش تا فرسايش ميتوان پيگيرى كرد كه با دريغ هنوز هم در روان تنى چند زنده است و لجوجانه ميكوشند تا با همان ابزارهاى كهنه و شناخته شده چنين بحث ها را به گمراهه ها رهنمايى كنند.

نمونه بردارى از حادثه هایی كه تأريخ كشور به غرض تبریه و يا پوشاندن آن چی در زمان و مكان كاملن ديگرى پيشآمده به هيچ وجهه كار كاوش و پژوهش را يارى نه رسانده، بل بر خلاف رديابى حادثه هاى مشخص تأريخى را مغوشش ميسازد. من منكر موجوديت پيوندها و تسلسل در پيشآمد هاى تأريخى نيستم، اما هر حادثه ی جداگانه تاريخ كشور مربوط به زمان مشخص و پيش شرطه هاى لازم همان برهه ميباشد. باور دارم كه در پيشآمدهاى زمانه هاى حاكميت احمد خان ابدالى و يا سلسله ی سدوزايى ها و يا امير عبدالرحمن خان و يا امير امان الله خان و يا... كه اين جا و آن جا روى آن تكيه صورت ميگيرد، نه ميتوان هجوم نيروهاى لشكر سرخ در جدى ١٣٥٨ را ترجمانى كرد. پيش زمينه هاى عينى و ذهنى، منافع بازيگران "بازى بزرگ"، تناسبهاى جهانى و ده ها عامل ديگر چنين همرنگ سازى ها را بى پايه میسازند. هجوم قشون سرخ در يك زمینه و شرایط ديگر تأريخى و در يك بازى غير اخلاقى و غير مسوولانه ی بازيگران افغانى در تبانى با رهبران شوروى سابق سناريو سازى و پياده شده است. يك شباهت را ميتوان در حادثه هاى ياد شده تأريخى با حادثه هجوم نيروهاى ارتش سرخ پيگيرى نمود و آن اين كه جنگ قدرت و جنگ براى قدرت در ميان رهبران همان حزب زوال يافته دموكراتيك خلق/وطن راهگشاى سوگنمامه ى هجوم قشون سرخ بوده است.

فروپاشى حاكميت آن حزب در اپريل ١٩٩٢ يكبار ديگر شباهتهاى رخداد هاى ٦ جدى و هجوم نيروهاى شوروى بر افغانستان را در ذهنها تداعى كرد: همان شيوه ها و سليقه ها، همان ابزار ها، همان چهره ها و همان جنون قدرت، همان ساختارهاى نامریى و مخفى، همان تشنه گى در انتقام با همان همسايه بزرگ شمالى، ولى اين بار نه در چوكات حاكميت حزب كمونيست و نه در چوكات بزرگ اتحادشوروى ، بلكه در چهره ی روسيه يى با سمت گيرى كپيتاليستى و با ضريب تنظيمهاى تندگراى جهادى فاجعه افغان را دنباله بخشيدند. از اين زاويه ميشود همگونى ها و مشابهت ها را در پيشآمد ها به خوبى يكى پى ديگر رديف نمود.

***