رسیدن:  05.12.2013  ؛ نشر :  05.12.2013

 

دستگير روشنيالی

 

 تغييرات سياسي و يا تغيير جغرافيه


انداختن سنگ از سرکوه به توفان خارج از کنترول تبديل می شود


پاکستان با اتخاد سياست غيرعاقلانه خويش در قبال افغانستان و هندوستان فکر ميکرد که در اين کشور تهديد و خطر داخلي وجود ندارد و به اين باور که پاکستان به نام اسلام ايجاد شده و باشندگان
آن همه مسلمان و برادر استند. ايجاد بنيادگرايي، تاسيس هزارها مدرسه مذهبي و پرورش جهاديها اهداف سياست خارجي پاکستان شمرده می شدند و اين اهداف به جای علم سياست و ديپلماسی توسط ايديولوژي ترسيم و توجيه می شدند.  بر بنياد همين تفکر جنرالها  ماجراجويها و عمق استراتژيها را آغاز و ملا و مولانا از انها پشتیبانی کرده و عملی کردن انها را مکلفيت مذهبي تعريف نمود. اما درحقيقت انها با اين کار امکانات و زمينه های  تهديد و خطر بزرگ داخلی برای پاکستان را بوجود آوردند که امروز به واقعيت مبدل شده است و جنرال ها به موجوديت اين خطر اعتراف ميکنند. ايجاد دفع خطری که به خطر مبدل گردد سياست و عمل عقلانه نمی باشد.

من در سال  2006 راجع به سياست پاکستان در باره افغانستان نوشته کرده بودم “ پاکستان باد کري، خو توفان به ريبي”  همين حالا پاکستان توفانی را که توفانیتر ميشود درو ميکند و آنهایی وارد عمل شده اند که فقط درو کردن ميدانند و پاکستان را عملآ با خطر بسيار بزرگ داخلی مواجه کرده است. اکنون چهره اين کشور با بی ثباتي سياسي، ترور، کشتار، خشونت های خونين قومی و مذهبي، خواري و بي سوادي مشخص می گردد. پاکستان عملاً به زون ترور دنيا مبدل شده است.

در پاکستان حالتی بوجود آمده است که  وقوع تغيرات سياسی به يک امر حتمی مبدل شده است که در نتيجه اين تغيرات راه و روش نو انتخاب گردد. اگر اين تغیرات عملی نشوند حوادث و رويداد های بزرگي که قابل کنترول نمی باشند خود را تحميل خواهند کرد- رویدادهایی که موجوديت پاکستان را به خطر واقعی مواجه می سازند.

اگر در شرق ميانه تقسيمات جغرافيایی  Sykes-Picot که بر بنياد منافع امپريالستی بوجود آمده بودند  به اساس هويت های قومی و مذهبی در حال از هم پاشيدن اند در منطقه ما چي تضمينی وجود دارد که  چنین تغيرات جغرافيایی واقع نشوند. در افغانستان و به ويژه در پاکستان قوميت و مذهب طور بی سابقه و به اندازه بسيار زياد سياسی شده اند و حالت به وجود امده هر دو کشور را به سوی تغيرات جغرفيای سوق ميدهند. 

تونل سياه

در پاکستان  نشانه هایی  به چشم میخورند که حکومت پاکستان و اردوی آن می خواهند خود را از بنياد گرایی و تفکری که طی شش دهه ذهنيت جمعی اين کشور در اسارت گرفته بود جدا کنند. در پاکستان از همان آغاز وظيفه ايجاد و رشد تفکر ضد هندي و ضد افغانی عمدتاً بر دوش ملا گذاشته شد و ملا توانست بر ذهنيت عامه نه تنها از لحاظ مذهبي، بلکي از لحاظ سياسی هم مسلط گردد و زمينه فکری آمدن ديکتاتور پشت ديکتاتور و توجيه آنها بحيث “ ناجی ملت” را  مساعد سازد.

در پاکستان جنگ و رويارویی  حتمی اردو با بنيادگريان مذهبی امکانات جدایی ملا و جنرال را  نيز به وجود آورده است و تلاش ميشود که اردوی پاکستان به جای ارودی مذهبي يک اردوی ملی باشد. اين تغيرات زمينه ي عملی تغير سياست اين کشور را در باره افغانستان نيز فراهم کرده است. اما ماجراجويان نظامی و مذهبي که در تعين سیاست های پاکستان دست بالا دارند به جای تغير سياست و اتخاذ روش نو مصروف ايجاد تونل سياه از پنجاب تا افغانستان که از وزيرستان ميگذرد می باشند. هزارها تروريست پنجابی به وزيرستان سرازير شده اند تا با خروج نيروهای نظامي ناتو برای جهاد وارد افغانستان شوند. فراموش نکنيم که گزينه ی اينده ی استخبارات پاکستان در افغانستان ايجاد تنش های قومی و مذهبی می باشد.

وعده های رهبران پاکستان در باره صلح افغانستانُ وعده های بدون عمل استند. مدت بیش از ده سال ميگذرد که رهبران پاکستان پيوسته وعده مي دهند که به تامین صلح در افغانستان کومک ميکنند. اما درعمل آنها ده ساعت هم به اين وعده های خود عمل نکردند. در حالي که دنيا سياست دنيای عمل است، اما ديدارهای رهبران افغانستان و پاکستان ملاقات های سياسی بدون عمل می باشند.

هيچکس و هيچ جای مصونيت ندارند

اين يک  واقعيت انکار ناپذير است که منطقه ما به يکي از پرتنش ترين و بحرانزا ترين مناطق جهان مبدل شده است و اين حالت در درجه اول از بی ثباتی و اوضاع داخلی خود این کشورها بر می خيزد.

طالبانيزم نه تنها يک پديده مذهبي است، نه تنها انزوای فکری و ذهني در برابرگلوباليزم و مدرنيته می باشد، بل رشد و تقويت آن نتيجه ناتوانایی شديد دولت های افغانستان و پاکستان می باشد. دراين دو کشور بنيادگرایی گسترش می يابد و برتري جويهای قومي و مذهبی زنده گی ميليونها انسان را متاثر کرده است.  هيچکس و هيچ چيز مصؤن نیست  و مردم اين کشورها  نه در خانه، نه در دفاتر ، نه در مارکيت ها، نه در مکتب ها،  نه در مساجد،  نه در سفر، خود را محفوظ احساس می کنند. جنگ و ترور از کوه ها و غارها به سوی شهرها در حرکت است و تروريست ها اهدافی نرمی چون مارکيت، مکتب، خانه، بس ... را انتخاب ميکنند.  دولت ها  توانای دفاع از مردم را نداشته  و عملاً در نجات کشورهای شان از بحران موجود ناکام شده اند. اتوريته، قدرت و تاثير  دولت ها در درجه پايین قرار دارد و مردم به آنها بی باور شده اند.

درهر دو کشور هدف اصلی تروريست ها  کشتار،  ترور، ويران کردن، سوزاندن و  بمبگذاری... نيست.  هدف اصلی آنها تغير دولت ها و يا هم ويران کردن سيستم های موجود سياسی می باشد و علاوه بر اين در پاکستان هدف کشتارها و خشونت ها پاک کردن  “سر زمین مقدس”  از وجود “ کفار،  مسيحان، پيروان فرقه احمديه، شعيه ها...”  می باشد. در پاکستان حمله بالای اقليت های مذهبي يک چيز قبول شده است.

در واقعيت حل مشکلات زمانی دشوار ميگردند که خطر، دفع خطر تلقی گردد و تقسيم بندی های قومی و مذهبي مورد قبول جامعه واقع شوند و تا زمانی که  سياست ها بر اساس ارزش های تقسيم کننده قوم و مذهب سنجيده ميشوند و قوم، قوم را و مذهب، مذهب را به دشمنی ميگيرد  جنگ، کشتارها ، ترور ... هم ادامه خواهد داشت. برای مثال شهر 18 ميليونی کراچی در نتيجه خشونت های قومی و مذهبی به شهر خون و آتش مبدل شده است.

در هر دو کشور افغانستان و پاکستان حکومت های موازي وجود دارند و در برخي مناطق، شهرها و قريه جات  انتقال قدرت طي بيست و چار ساعت دو مرتبه صورت ميگرد. از طرف روز قدرت از حکومت و از طرف شب از طالبان می باشد. عملکرد طالبان چيزی عادي نيستند که در چوکات نظم و قانون مهار شوند. اعمال انها اعمال پلان شده  و سازماندهي شده یی استند که هدف شان ايجاد “امارت اسلامی” و راديکال کردن ميليونها انسان هم در افغانستان و هم در پاکستان می باشد. دولت های اين دو کشور نتوانستند و نمی توانند  به اين تهديد ها در چوکات  نظم و قانون موجود جواب دهند. خواست طالبان اشتراک در قدرت نيست که از طريق مصالحه حل گردد.  خواست طالبان طوري که گفته شده تغيير سيستم های سياسی موجود می باشد. طالبان پاکستانی سیستم سياسی آن کشور را سيکولار و غير اسلامی می داند که باید با امارت اسلامی عوض گردد.

امضا قرار داد امنيتی افغانستان و امريکا از يک طرف امکان نزديک شدن بنيادگرايان و ناسيوناست ها را به وجود آورده و از طرف ديگر طالبان دو طرف خط ديورند را با هم بيشتر و بيشتر نزديک خواهد ساخت و طالبان افغانی بيشتر به سوي مناطق جنوبی، شرقی و وزيرستان خواهند رفت و امکان دارد  مسله ايجاد امارت اسلامی پشتونها مطرح شود و امارت عملاً موجود وزيرستان را به امارت پشتونستان تبديل نمايند. طبیعی است که پاکستان وقوع چنين تحولات را نمی پذيرد و به همين اساس نمی خواهد قرارداد امنيتی بين افغانستان وامريکا امضا گردد و امضا نشدن قرارداد امنيتی جواب دادن مثبت به اين خواست پاکستان می باشد.

طالبان به خوب و بد تقسيم نمی شوند. طالبان افغانی و پاکستانی خصوصيات و روابط مشترک دارند: هر دو سرحدات جغرافيای را نمی شناسند؛ با هم به ويژه در افغانستان يک جا  عمليات می کنند لسان وقوميت شان عمدتاً یکسان است؛ روابط نيرومند ايديولوژيکيی که از ديوبند ريشه ميگيرند طالبان دو طرف خط ديورند را با هم بيشتر نزديک می سازند. طالبان افغانستان در صورت انتخاب بين حکومت پاکستان و طالبان پاکستان، طالبان پاکستان را انتخاب خواهند کرد. طالبان هم در افغانستان و هم در پاکستان برنامه های فرهنگی و ايديولوژيکی يکسان دارند و با ايديولوژی نمی توان مصالحه کرد. ايديولوژی خطا ناپذیر و سازش ناپذير است.  ايديولوژي در سياست و سياست کردن لزومی ندارد و يک چيز تحميلی بر سياست و بيگانه از سياست می باشد.  

متاسفانه دولت های افغانستان و پاکستان نتوانستند در برابر طالبان و تفکر آنها الرناتيف نو و کاري را به وجود بیاورند و مردم خويش را به آن معتقد سازند.  با وجود پشتبانی وسيع دموکراسی های جهان از حامد کرزی،  وی نتوانست و یا هم نخواست مردم افغانستان را در برابر بنيادگرایی مذهبی به ضرورت دموکراسي و ازادی معتقد سازد. بدبختي بزرگ اين است که هم در پاکستان و هم در افغانستان دموکراسی بدون دموکرات ها ساخته ميشود  و يا توسط  آنانی ساخته ميشود که دموکراسی را به حيث وسيله به قدرت رسيدن تلقی ميکنند و تا زمانی دموکرات استند که در قدرت باشند و اين حکومت کننده گان به جای خرد سياسی، موقع شناسی و سنجش عواقب عمل سیاسی در تلاش ايجاد اليگارشی فاميلي می باشند .

تاريخ قدرت ريیس جمهور موجود افغانستان بسيار واضح نشان میدهد که نه سياست را به موقع اجرا ميکند و نه هم عواقب عمل سياسی خويش برای امروز و فردا می سنجد.  سياست هایی که با کينه، لجاجت و عقده ها تعريف ميگردند بدون شک  افغانستان را به سوی وضعيتی رهنمای ميکند که در آن حوادث از کنترول خارج شده و  فاجعه  تا هنوز ديده نه شده  را به واقعيت مبدل میسازد.  رهبر يک جامعه ميليونی، آن هم در حالت بحران و جنگ حق ندارد رابط خويش را با واقعيت ها و امکانات  موجود از دست بدهد و از دنيایی مجازی خود موضعگيری کند.  در چنين يک حالت نه تنها اولويت ها قربانی اهداف فرعی خواهند شد، بلکی کوچکترين اشتباه می تواند عواقب بسيار خطرناکی داشته باشد. انداختن سنگ از سرکوه به توفان خارج از کنترول تبديل می شود.

اليگارشی خانواده گی

در کشورهای افغانستان و پاکستان حکومت ها بيشتر و بيشتر جنبه اليگارشی خانواده گی دارند. به اين معنی که در اين کشورها چند خانواده  حکومت ميکنند. به عبارت ديکر رسيدن به قدرت و مقام های دولتی منحصر و وابسته به نفوذ و تاثير خانوادها- بوتو، نواز شريف، مجددی، گيلانی، کرزی... - می باشد.  در هر دو کشور حاکميت مردم به جای واقعيت، دروغ  و فريبکاری است و حاکميت به جای مردم به خانواده ها و ملا ها تعلق دارد. در ايران اليگارشی آخوندها که بنياد آن توسط خمينی گذاشته شد آهسته آهسته به سوی اليگارشي خانواده های خمينی، خامنه ای، لاريجانی، رفسنجانی... در حرکت است.

بیایید از خود سوال کنيم،  که  وابسته گی طولانی مردم  به خانواده ها، پيرها، حضرت ها، پيشواها، امير ها، ملاها، خان ها...به جامعه چی داده اند؟ آيا اين وابسته گی به معنی اين است که مردم نمی توانند به پای خود بیستند،  از عقل و تفکر خود کار بگيرند، ،  هويت و اراده مستقل داشته باشند، سرنوشت خود را در دست خود بگيرند؟ در عمل اين وابسته گی به معنی نفی حاکميت مردم، نفی هويت، شخصيت و استقلال جامعه و فرد می باشد. اصالت انسان در فرديت و فرديت  وی در استقلاليت  تبارز می يابد و با استقلال فرد است که جامعه ی مستقل به وجود میايد و ضرورت اليگارشی خانواده ها،  پيشواها، اميرها، ميرها... از اجندای قدرت و سياست برای هميشه حذف ميگردد.

اکنون زمان عقلانی کردن جامعه است که  از اصول  نامعلوم و افسانوی نجات يابد. اين کار با روش عقلی عملی شده می تواند. جامعه بايد يک مجموعه منظم و سازمان يافته باشد تا پیشرفت کند، اراده خود را عملی سازد و به گروگان رهبر و ریس جمهور... مبدل نشود.  جامعه افغان بیش از هر زمان به آگاهی و مقاومت نیازدارد.

در افغانستان مسله مهم اين نيست که کی ريیس جمهور ميشود، مسله  مهم اين است که سیاست و قدرت از اسارت طولانی و تاريخی نجات داده شوند و بزرگترين دست آورد انتخاب آينده  اجرای همين هدف خواهد بود. زمان آن فرا رسيده است که در انتخابات رياست جمهوري سال آينده، مردم  افغانستان سياست و قدرت را از انحصار خانواده ها، رقابت طولانی قبيله ها و انحصار جنگ سالارها  و اخوند ها نجات بدهند و افغانها فقط  با داشتن اراده ی مستقل می توانند اين تغيير بزرگ را عملی کنند. افراد  تابع، مريد،  خادم،  مقلد، تطميع شده  و غير مستقل توانمندی نجات سياست و قدرت را  از اسارت فاميل ها و ملاها را نه دارند. مشکل بنيادي افغانستان عدم موجوديت اراده  مستقل می باشد. فراموش نکنيم که حاکميت فاميل فقط در يک جامعه  ناکام و پاسيف قابل اجرا می باشد.

جامعه ای ناکام

بدون شک دولت افغانستان از جمله دولت های ناکام است . در باره دولت  ناکام صحبت ها و نوشته های زيادی شده است.  در اينجا من می خواهم مساله جامعه  ناکام را مطرح کنم.  جامعه ناکام،  جامعه یی است که در آن اصول مبهم، افسانوی، نامعلوم...حاکميت داشته باشد. جامعه  ناکام  به جای دنيای واقعی در دنيا غيرواقعی یا مجازی زندگی ميکند و توانایی نجات از چنگال موهومات و خرافات را ندارد  و افراد آن بازيچه دست زورسالاران، قوماندان، رياکاران و فريبکاران می باشند. جامعه  ناکام جامعه یی است  که در برابر خطرات به جای اعتراض و مقاومت به انتظار معجزه باشد و يا سعادت خويش را در وجود رهبر و پيشوا جستجو ميکند. جامعه ناکام جامعه یی است  که تا هنوز نتوانسته باشد  يک مجموعه منظم و سازمان يافته باشد . بدترين خصوصيت جامعه ناکام اين است که تا هنوز مفاهيم حق و آزادی در ذهنيت جمعی جای خود را نه يافته باشد.

در افغانستان  جنگ های طولانی شديداً  ساختارها و ارزش های اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعه را تغيرداده است که نتيجه آن هرج و مرج، بی نظمی،  بی قانونی، فساد و انحطاط موازين اخلاقی می باشند.

در اين کشور هر کس می تواند قانون را در دست خود بگيرد و خواست خويش را عملی سازد. پدرکلان نواسه خودش و عروس وی را ميکشد. پدر ، دختر خود و دوست وی را تيرباران ميکند و يک ظالم ديگر دو زن را ميکشد، آنان را برهنه کرده و از درخت میاویزد.

در افغانستان ارزش های اخلاقی تاثير خود را در برابر فساد، رشوت ، رياکاری، بی قولی، فريب و دزدی اشکار ورسمی از دست داده اند.  منافع ملی بی ارزش شده اند و همه در پی منافع خود استند. باوجود اين که اخلاق، صداقت، پاکی، تعهد، قول، مسؤليت، دلسوزی ضرورت زندگی استند؛ اما در جامعه افغان فساد، دروغگوی، فريب، رياکاری، جعل، مسئولیت ‌ناپذیری... به سرعت رشد کرده و به فرهنگ جامعه مبدل شده اند. اضمحلال اخلاق می تواند موجب انحطاط اجتماعی گردد و در جامعه ییی که  اخلاق رو به زوال باشد اصلاح  يک مفهوم بی معنی است.

هم چنان اخلاق و ارزش های اخلاقی در برابرانگيزه های شخصی سياسی هم شکست خورده اند . يک فرد،  يک گروه کوچک و يا مجموعه چند فاميل می توانند به بهای بدبختی ميليون ها انسان قدرت و امتيازاتی به دست بیاورند. اين مستبدين مدرن و در ظاهر دموکرات تلاش دارند جامعه را به جنگل مبدل کنند تا حاکميت زور توجيه گردد، تا سياست و تصاميم سياسی  به جای ارزش های اخلاقی و ملی با  کينه و انتقام  تعريف شوند، تا منافع ملی و وطنی قربانی منافع فرد و فاميل گردد، تا شعور سياسی را به شعار سياسی و هنر سياسی را به لجاجت سياسی پایين آورد، تا در بين اهل احساسات، در بين  ساده انديشان، در بين  دیرآمده گان که هم از زمان و هم از انسان بيگانه اند  و در تاریخ  به “ قهرمان ملی” “ شخصيت ملی” “ مبارز راه استقلال” ... مبدل شود. در زمان ما نام های “ قهرمانان استقلال” احمدی نژاد و کيم جون اون می باشند. 

آناني که قرن بيست و يکم و تحولات آن را به معيارهای قبيله یی و ديروزی می سنجند و آينده یی را که در انتظار افغانستان است  به بازی ميگيرند و آرزو دارند تا پاداش عمل خويش را به جای امروز و فردا از ديروز بگيرد، هرگز به “شخصيت ملی” مبدل نمی شوند.  به تکرار می گويم  آنانی که سياست را باخته اند تاريخ را نمی برند.