رسیدن:  29.09.2013 ؛ نشر :  29.09.2013

 

دستگير روشنيالی

 

مصالحه یی که نه ممکن است و نه عملی

 

برای آنانی که قدرت و سياست را خارج از تصورات خويش درک نمی کند، مصالحه يک چيز بی معنی است.

صلح در افغانستان اميدي است که دنيا هم در برآورده شدن آن ناکام مانده است.

تعدادی ملامتی مشکلات موجود را به موقعيت جغرافيای و ساختار طبیعی افغانستان می اندازند و تعدادی هم نيروهای خارجي را مسوول بدبختی های موجود ميدانند. بدون شک هر دو عامل در بدبختی ها ومشکلات  مردم افغانستان نقش و تاثير دارند.  ولی اساسی ترين مشکلات افغانستان عدم آگاهی ما است که ديگران به بسيار آسانی از آن استفاده کرده و به خاطر منافع شان از ما عليه ما قطعات جنگی می سازند و دوم عدم موجوديت دولت نيرومند می باشد- دولتی که اراده خود را عملی کند، وسايل زور را در انحصار خود درآورد و امنيت باشنده گان را تامين کند.  در اين کشور از همان آغاز و تا به امروز با وجود متمرکز بودن  قدرت در مرکز نه  ثبات وجود دارد و نه هم  امنيت.  می توان گفت که افغانستان به جای ثبات و امنيت خانه ی انارشي و هرج ومرج می باشد. مردم اين  کشور يا خود امنيت خويش را تامين ميکند،  يا به زورمندان پناه می برند و یا هم به ساختار های ديروزی مراجعه ميکنند. همين اکنون افغانستان قسمآ کشوری است که در آن دو حکومت و دو سيستم قضايي وجود دارد. در ولايات در پهلوی والی و قاضی دولت والی و قاضی طالبان هم وجود دارند. افزايش حملات طالبان نشانه ی ضعف دولت است که همه چیزمردم را در خطرانداخته و کشتار انسانها به عمل عادی و روزانه تبديل شده است. هر روز يک عمل تروریستی رخ ميدهد.  مردم نمی دانند در کجا قرار دارند،  فردا چی ميشود و به کدام سو در حرکت استند.

ساختار دولت موجود از يک طرف بر بنيادهای قومی و مذهبي تکيه دارد و از طرف ديگر در رهبری دولت  به جای واقعبينی و به جای سياست سالم و تاثير گذار احساسات، عواطف و جحل  سياسي به شيوه ی تفکر مسلط مبدل شده اند و مسايل را آنطوري که استند نمی بيند و اين دولت در موقعيتی نيست که با سياست ها، برنامه ها و یا هم با دستاوردهای خويش عملکرد طالبان و  سياست دولت پاکستان را متاثر سازد. در عمل اين طالبان و پاکستان استند که دولت افغانستان و سياست های آن را عميقآ متاثر ساخته و متاثر میسازند. دولت افغانستان اميد صلح را به عملکرد ديگران پيوند داده است  و اين بدترين نشانه ضعف یک دولت می باشد. 

در افغانستان مصالحه باطالبان نه ممکن است و نه هم عملی و انتظار پيوستن طالبان به دولت يک تخيل است و تخيل خواهد ماند.  آن فرصت ها و امکانات که طالب را به مصالحه مجبور سازد از دست داده شده  و يا هم عمداً از آنها جلوگري به عمل آمد است.  “شورا صلح” مصرف پول و مصرف وقت است. حامد کرزی تا ترک رياست جمهوري از “ برادران”  خويش دستاوردي جز کشتار و ويران کردن نخواهد داشت. در واقعيت خطاب کردن  “برادر” به دشمن به معنی عدم شناخت خود و عدم شناخت دشمن می باشد. يک جنرال چينایی ميگويد:  “ اگر شما دشمن و خود را می شناسيد، ضرورت نداريد از نتيجه صد جنگ هراس داشته باشيد. اگر شما خود را می شناسيد و دشمن را نه،  برای هر پيروزیی که به دست می آوريد از شکست  نيز رنج خواهيد برد و اگر شما نه خود و نه هم دشمن را می شناسيد در هر جنگ شکست خواهيد خورد”  سون تزوSun Tzu 

آيا خطاب کردن “برادر”  به طالب از جانب ريس جمهور مورال سربازانی را که با طالب در جنگ استند متاثر نمی سازد و در نزد آنان اين سووال را به وجود نمی اورد،  ما چرا با برادران خود در جنگ استيم؟!

مردم سووال ميکنند،   طالبان کی استند؟

“طالبان  برادران ما است”.  (حامد کرزی ريس جمهور)

“ طالبان افغان نیستند، مزدور استند و جای آنان در دوزخ است...”. (سياف)

“طالبان  خاين  استند” . (محمدی وزير دفاع ) ...

واقعاًًًًًً طالبان کی استند ؟  دولت افغانستان به اين سووال جواب روشن و مشخص  ارايه نمی کند.  زماني که برای طالبان تعريف روشن و مشخص وجود نداشته باشد، به طور طبیعي روش و سياست دولت هم در برابر آنها روشن و مشخص نيست و به قول سون تزو “ ... در هر جنگی شکست خواهيد خورد”

اين يک تراژيدی بسيار بزرگ است که رهبران و مسوولين در شرايط دشوار و پيچيده ی جنگ و بحران هم  روی احساسات، عواطف و به ويژه با انگيزه های شخصی عمل ميکنند. خوب، فراموش نکنيم که قدرتمندان در شرايط جنگ و بحران به خوبی و آسانی می توانند از قدرت سوو استفاده کنند . در افغانستان قدرتمندان عادت کرده اند که سياست و عمل سياسی را به خاطر افزايش قدرت و ثروت شخصی و فامیلی انجام دهند.  قدرتمندان افغانستان در اين زمينه  فساد، رشوت، غصب کردن، دزدی  و ... تجربه کافی و ريکارد جهانی دارند.  در بحران و جنگ است که قدرتمندان تا دو ميليون جريب زمين را غصب کرده توانسته اند.  من طی اقامت نسبتآ طولانی ام در دنمارک نه شنيده ام و نه خوانده ام که کسي چار بسوه زمين دولت و يا شخص ديگري را غصب کرده باشد. در دموکراسي فرهنگ غصب و غصب کردن وجود ندارد.

در مصالحه  دست ها از دو طرف به هم می رسند

در واقعيت جنگ افغانستان يکی از پيچيده ترین و طولانی ترين پديده های زمان ما است و اين امکان است که اين  جنگ با جنگی خاتمه یابد که نتيجه ممکن آن تجزيه افغانستان باشد.  مصالحه در افغانستان  پيچيده تر و بغرنج تر ازاين جنگ می باشد. 

همه ی ما  شاهد بغرنجی و دشواری مرحله ی بسيار ابتدايی مصالحه يعني تامين روابط می باشيم.  در پروسه ی مصالحه ايجاد روابط بين طرفهای درگير يک مساله بنيادي است و کيفيت اين روابط با عکس العمل ها و پيام های طرفين تعين ميشود. به عبارت ديگر روابط به اساس پيام ها و عکس العمل های دو طرف شکل ميگيرد و در برخي موارد عکس العمل طرف مقابل است که نقش تصميم گيرنده  دارد. در روابط بين شورای صلح و طالبان نقش تصميم گيرنده با طالبان است.  در ايجاد روابط درک اين مساله بسيار مهم  است که طرف مقابل در برابر پيام شما چي عکس العمل نشان داده و اين عکس العمل تحت کدام احساس، تفکر و يا هم فشار شکل گرفته است.

با آناني که حاضر نه باشند پيام صلح شما را بشنوند و آن را با  بم،  کشتار و انتحار جواب می دهند،  پيام های آشتی و مذاکره  را  با گلوله ی تفنگ می بندند،  زور، جنگ و تفنگ را ستايش ميکنند و به تفاهم، عقل، استدلال و برهان بی باور بوده و تصاميم خويش را مبنای  نفرت،  کشتار و خشونت اتخاذ ميکنند مصالحه  يک امر ناممکن است. در مصالحه  دست ها از دو طرف با هم می رسند.

مصالحه حل تخنيکی و تحميلی ندارد و آوردن چند طالب در کابينه ی حامد کرزی و يا آزاد کردن طالبان زنداني در پاکستان و يا هم در افغانستان نه تنها هيچ مشکلی را حل کرده نمی تواند بل مشکلات نوين را بوجود می آورد. آزادی طالبان نمی تواند روند گفتگو را تسريع کند- روندی که تا هنوز وجود ندارد. آن تعداد طالب هایی که از زندانهای پاکستان و از زندان های افغانستان آزاد شدند کجا استند و چي ميکنند؟ آيا آنها  به جای مذاکره با دولت در جبهه جنگ عليه دولت نيستند؟

“  ... مولوی غلام محمد پس از آن که از زندان بگرام آزاد شد به حیث معاون والی نام نهاد طالبان در بادغیس گماشته شده است ...  این مرد پس از پیوستنش به طالبان رهبری یک گروه چهارصد نفری طالبان را در این ولایت بردوش گرفته است و در یک ماه گذشته چندین حمله گروهی را بالای پاسگاهای امنیتی این ولایت انجام داده و در این رویدادها چندین تن از نیروهای امنیتی این ولایت کشته و یا زخمی شده اند...” (طلوع نيوز) 

“ ... نجیب‌الله به اتهام فعالیت‌های تروریستی سه سال در زندان بوده و دو ماه پیش، پس از آزادی به عنوان سرگروه طالبان و سازمان دهنده حملات انتحاری در میدان وردک فعالیت‌های خود را آغاز کرد.” (بی بی سی)

“ ما زنده گی خود را با خطر روبه‌رو می سازیم و آن‌ها را دستگیر می‌کنیم، اما حکومت مرکزی آن‌ها را به بهانه‌های مختلف رها می‌کند... اخیرا چهل تن به ‌شمول چند فرمانده ارشد گروه طالبان از زندان مرکزی این ولایت به دستور رییس‌جمهور کرزی آزاد شدند، اما این افراد دوباره به میدان جنگ باز گشتند...” . (فرمانده پولیس غزنی از روزنامه ی ٨ صبح)

با رهایی ملا برادر هم  در روند مذاکرات کوچکترين حرکتی احساس نخواهد شد. در زمينه ی رهایی طالبان از زندانهای پاکستان اين سووال هم مطرح ميشود که آيا رهایی طالبان از زندان های پاکستان به خاطر به حرکت آوردن روند مذاکرات است و يا ايجاد اعتماد بين افغانستان و پاکستان؟

درعدم موجوديت اعتماد و ديالوگ حرف زدن از مصالحه فريب است

مصالحه  با خواست ها ی تغير ناپذيرتحقق نمی يابد

زماني که در بين طرف ها تا هنوز روابط  وجود نداشته باشد، ديالوگ آغاز نشده باشد، اعتماد وجود نداشته باشد، اصول مشترکی که  خواست های طرفهای درگير را با هم نزديک سازند  مشخص شده نمی تواند. حرف زدن از مصالحه يا فريب دادن است و يا هم عدم درک از مصالحه.  در مصالحه بسيار مهم است که طرف ها و خواست های طرف ها طور روشن تعريف گردد و بدون اين که اين خواست ها عملی استند و يا نه، بدون اين که  کدام طرف از کدام خواست  خود با کدام فيصدی- مثلن:  25% ، 50% ، 75% ...- صرف نظر کند، ازجانب طرف های درگير به حيث خواست ها طرف مقابل شناخته و احترام شوند.  خواست ها و گذشت از خواست ها محتوا و مضمون مصالحه را تشکيل ميکند.  خواست ها در حل منازعه نقش کليدی دارند و نه تنها در مصالحه،  بل خواست ها لوکوموتيف جنگ هم استند.

در افغانستان بر خلاف پرنسيپ های معمول مصالحه، حالت و روش ديگري حاکم می باشد.  اين جا مقولات و مفاهيم از جمله  مصالحه در جایش استعمال نمی شوند.  در اين جا مصالحه ساده و ارمانی مطرح ميشود و يا هم حاکمان وقت از شعار مصالحه به خاطر حقانيت خود استفاده ميکنند.   بيش از سی سال است که آرزوهای صلح و مصالحه در خلا پرواز ميکنند و جای نشست را پيدا کرده نمی توانند. بين آرزوهای صلح و واقعيت فاصله زيادي وجود دارد.

طرف های درگيرخواست های يکديگر را ناديده ميگيرند و در عمل به جای مصالحه از پرنسيپ های  “تسليمي” و “ سقوط” کار ميگيرند. اين ها نه خواست های مصالحه استند و نه از طريق مصالحه برآورده شده می توانند.  خواست های “ تسليمي” و “سقوط”  خواست های جنگ و يک جنگ طولانی می باشند. اين خواست های آشتی ناپذيراستند و تضاد بين دو طرف بسيارعميق می باشد.  نه دولت ايجاد “ امارت اسلامی افغانستان”  را که خواست طالبان است قبول کرده می تواند و نه هم طالبان دولت موجود را می پذيرند.  درعمل يک طرف خواستار “تسليمی” و طرف ديگر خواستار “سقوط” می باشد.

اين هم سووال برانگيز است که طالبان قانون اساسی افغانستان را به رسمیت نمی شناسند و نماينده گان دولت و يا  شورا صلح بايد در چوکات قانون اساسي موجود با طالبان مذاکره کنند. اين حالت مشکل توافق را به وجود می آورد و نماينده گان دولت و يا شورا صلح صلاحيت توافقی را که خارج از چوکات قانون اساسي باشد ندارد و طالبان توافقی را که در چوکات قانون اساسي باشد نمی پذيرند.

همه ميدانند که مصالحه يک ضرورت است اما در منطقه و افغانستان يک ايديولوژي در حرکت است که با باز نمودن جبهه های نو به جای مصالحه جنگ را انتخاب کرده اند و جز نظريات خويش هيج تفکری را تحمل کرده نمی تواند. اين در حالی است که آخوندهای مدعی اصلاح جهان از “نرمش قهرمانانه” حرف می زنند و با “شيطان بزرگ” “ دشمن شماره يک”  وارد مذاکره شده اند.

درافغانستان تقسيم قدرت راه مصالحه نيست


يکي از راه حل های معمول مصالحه تقسيم قدرت بين نيروهای درگير می باشد. در برخی کشورها عامل جنگ انحصار يک گروه،  يک حزب و يا يک فرد بالای قدرت می باشد و مصالحه با تقسيم قدرت تحقق می يابد.  اما در افغانستان امروز عامل جنگ انحصار بالای قدرت نيست که با تقسيم قدرت طرفهای درگير با هم نزديک شوند و يا با اشتراک نمايند
ه گان اپوزسيون مسلح  در دولت مصالحه تامين و جنگ خاتمه يابد. شش ماه بعد در افغانستان انتخابات رياست جمهوري صورت ميگيرد و قدرت به ريس جمهور منتخب انتقال داده ميشود. انتخابات به خاطر انتقال صلح آميز قدرت صورت ميگيرد. مساله ی انحصار  قدرت ، مشکل دولت نيست؛ مشکل اپوزسيون مسلح است که خواهان قدرت مطلق می باشد.

اين ساده انديشی و ساده کردن است که طالبان با اشتراک در دولت از “ امارت اسلامي افغانستان” و از موقف ملاعمر به حيث  “امرالمومنين” صرف نظر کنند. اشتراک طالبان در دولت به معناي صرف نظر کردن  از “ امارت اسلامي افغانستان” و صرف نظر کردن از موقف ملاعمر به حيث “امرالمومنين”  می باشد. تا هنوز هيچ نشانه یی وجود ندارد که طالبان از اين خواست های خويش صرف کرده باشند.  در اجندای آنها مبنی بر ایجاد “ امارت اسلامی افغانستان”  هيچ تغيری به وجود نیامده است. وهدف تطبيق اين اجندا به دست آوردن قدرت و انحصار بالای قدرت می باشد.

تحريک طالبان مجموعه ساده ی افراد نيست. طالبان يک تحريک عميقاً ايديولوژيک بوده که  قدرت و سياست را خارج از اصول  خويش درک نمی کند و برای آنانی که قدرت و سياست را خارج از تصورات خويش درک نمی کند مصالحه يک چيز بی معنا است.  طالبان يک تهديد طولانی است و در جامعه یی که ازادی فردی و از جمله آزادی زنان بی غيرتی،  نقض سنت ها و نقض احکام دين پنداشته ميشود اين تهديد طولانی تر می شود و در چنين محيط اجتماعی و ذهنی است که به افراطی‌ترین گرایش‌های مذهبي میدان رشد و عمل داده ميشود.

جنگ، جنگ ملا است

ملا وظايف اصلی خويش را ترک نموده و به جای روحانيت طرف ماديات  و به جای عبادت  راه قدرت را انتخاب کرده است و برای رسيدن به قدرت و امتيازات از دين به حيث وسيله استفاده ميکند.  سال ها است که افغانستان به ميدان جنگ گروهای اسلامی مبدل شده است. گروهای اسلامیی که با هم در جنگ استند هر کدام شان در دينداري و عملی کردن اصول اسلامی دعوای برتری دارند و طرف مقابل را به انحراف از احکام اسلام متهم می سازند.  همچنان گروهای اسلامی  يکديگر را با نام های “ مزدور” “ مرتد” “ خبيث” “ منحرف”  “ دشمنان دين و وطن” ... خطاب ميکنند و جنگ عليه يکديگر را فریضه ی اسلامی تلقی ميکنند. هر گروه خود و راه خود را حقيقت محض ميداند؛ مرگ طرفداران خويش را “ شهادت” و مرگ ديگران را “ کشتن” و  “ اهل دوزخ” تعريف ميکند.  دولت ميگويد: 
“امروز در جنگ شش طالب کشته و پنج سرباز شهيد شدند” طالبان می گويند: “ امروز دو طالب شهيد و ده سرباز دولت کشته شدند” ...واقعاًًًًًً حقيقت شهادت چي است و کی ها “ کشته”  کی ها “ اهل دوزخ”  و
کی ها“ شهيد” اند؟   گروهای اسلامي عملکرد خويش و از جمله  کشتن هزاران  انسان را  با احکام دين  قانونيت ميدهند.  سووال اينست،   کدام گروه نماينده ی اسلام «حقيقی» و کدام گروه  “منحرف” و “ مزدور” ... می باشد؟

“ عالمان جهان اسلام انتحار را خلاف دساتير اسلام خواند” (طلوع نيوز)
“ آنانی که خود کشی می کنند. حکم خدا و قول رسول اش را نمی فهمند، جای آن ها دوزخ است وآنان منصوب به "غدر" می شوند. کسانی که با ما می جنگند از اسلام آگاهی ندارند، دست های پشت پرده یی وجود دارند.”  سياف

“طالبان افغان نیستند، مزدور استند و جای آنان در دوزخ است. آنان در حق اسلام و در حق بشریت جفا می کنند... شما ديده ايد که با مزدور مصالحه شود... مردان راستین این کشور و پاسداران حقیقیی که بر سر قله های حمایت این کشور قرار دارند، شما استید. همان خبیث که جنازه شما را نمی خواند، دشمن دین، خاک و ناموس این وطن و مزدور است که معاش اش از بیرون می آید ...” (سياف)

آنانی که جنگ جاری را مشروعيت و حمله های انتحاري را جايز ميدانند:

“ حمله انتحاری در افغانستان، فلسطین و کشمیر روا و جایز است، زیرا افغانستان از سوی امریکا، کشمیر از سوی هندوستان و فلسطین توسط اسراییل اشغال شده است." (علامه طاهر اشرفی، رئیس شورای علمای پاکستان؛ منبع: بی بی سی)

از نظر گلبدين حکمتيار دولت افغانستان يک دولت  مرتد است.

“د حيرانتيا وړ دئ چي ځان ته مسلمان وايي او د كابل مرتد لاس پوڅي امريكايي حكومت ته د اسلامي حكومت نوم وركوي!!”  (حکمتیار؛ منبع: تاند)

برای طالب جنگ افغانستان جنگ اسلام و کفر است و کفر بايد شکست بخورد، جنگ حق و باطل است و “ باطل”  بايد محو شود،  جنگ بين خوب و بد است و “ بد” بايد نابود گردد. در چنين حالت جنگ يک ماموريت مقدس است و زماني که جنگ مقدس می شود، کشتار، ويران کردن، سوختاندن و جنايت هم مقدس ميشوند. طبیعی است که دراين صورت مسووليت هم مفهوم خودش را از دست ميدهد. در این صورت “ اعتماد” ، “ تقسيم قدرت” ، “ مصالحه” ، “عفو” ، “ مجازات”  و حتا “ عدالت” هم نقشي را بازی کرده نمی توانند.  اين نوع جنگ ها  با جنگ خاتمه داده ميشود. به گفته ی يک نازيست دنمارکي،  “ جنگ يک قانون طبیعی است که اخلاق و موازين بين المللی آن را متاثر نمی سازد. جنگ با نابود کردن يک طرف خاتمه می يابد”

در قدم اول،  حل مشکلات با پاکستان

خود را فريب ندهيم و به خود دروغ هم نه گويم.  تا دولت افغانستان اختلافات و مشکلات موجود  را با پاکستان حل و فصل نکند جنگ در افغانستان خاتمه نمی يابد.  اختلافات  با پاکستان هسته ی جنگ جاری می باشد. بدون شک حل مشکلات با پاکستان دشوارترين و پيچيده ترين پروسه ی سیاسی است که از هر دو طرف خواستار صداقت و اراده ی  سياسی و عملی می باشد. بدبختانه پاکستان تا هنوز نه در وعده ها و قول های خويش  صداقت دارد و نه اراده ی سياسی ختم جنگ در افغانستان را دارد. در افغانستان هم  تا هنوز رهبری وجود ندارد که واقعيت های موجود را بپذيرد و آماده ی اتخاذ تصاميم بزرگ و قبول کردن ريسک های کلان باشد.

تجارب ختم جنگ ها در جهان نشان می دهند که  مهمترين مساله  در جنگ  درک و داشتن فهم عميق از علل اصلی آن ميباشد و ضرور است تا  تمام تلاش ها بالای علل مسلط و تعين کننده جنگ متمرکز شود. به نظرم در جنگ جاری دو عامل به حيث عوامل مسلط و با هم مرتبط عمل ميکنند، اهداف سياسي ــ جغرافيایی پاکستان و بنياد گرایی مذهبی.  با وجود اين که بنيادگرایی دامن پاکستان را هم گرفته است، ولی سياست اين کشور در باره ی افغانستان تغيیری نکرده است و تا هنوز به اين عقيده است که در افغانستان اهداف خويش را در حاکميت بنياد گرايي مذهبی به دست آورده می تواند.

“...ما برای چندین دهه افغانستان را ایالت پنجم خود می پنداشتیم و تلاش می کردیم تا حکومت دلخواه خویش را در آنجا مستقر سازیم... اما این وضعیت باید پایان بیابد.” (عادل سناتور پاکستان)

خوب، اين نوع حرف ها از سوی سياستمداران پاکستان هميشه شنيده شده است. مردم افغانستان از پاکستان به جای حرف ها عمل می خواهند. زمانيکه ريس جمهور افغانستان در پاکستان بود نواز شريف به جای مشکل اساسی سیاسي بالاي روابط اقتصادي دو کشور تاکيد ميکرد و گفت که تجارت وسيله بهتر شدن روابط دو کشور می باشد.

نواز شريف با تمام حرف ها و وعده های مثبتش هيچ ابتکاری به خاطر ختم جنگ در افغانستان روی دست ندارد. پاکستان تا هنوز نه پنج طالب را از خاک خود اخراج کرده، نه يک کمپ تربيت تروريست ها و نه هم يک مدرسه یی که جوانان را برای جهاد و انتحار آماده می سازند مسدود کرده است.. در پاکستان ماشين توليد  جنگجويان برای افغانستان بدون وقفه کار ميکند و هزارها جوانان و نو جوانان با کينه و نفرت  از انسان و از زنده گی تربيت می شوند.

به عقیده ی بسیاری از کارشناسان، “ مدارس مذهبی پاکستان به عنوان باشگاه تروریسم پروری در میان کشورهای منطقه محسوب می‌گردد. وجود چندین هزار مدرسه ی مذهبی تندرو در خاک پاکستان سبب پرورش فرهنگ خشونت و عدم تحمل مخالفان و و تکفیر تکثر گرایی شده است و براساس آمار دولتی هم اکنون ۳۱هزار مدرسه مذهبی ثبت شده در پاکستان مشغول فعالیت استند و به رغم این که آمار دقیقی از مدارس ثبت نشده در دست نیست گفته می شود که تعداد آن ها از مدارس ثبت شده بسیار بیشتر است”.

 نواز شريف نمی خواهد خود را  از يک طرف با اردو و استخبارات و از طرف ديگر با ملا ها مواجه بسازد. نواز شريف نه توانایی محدود کردن قدرت اردو و نه جرئت محدود کردن تاثير و نفوذ ملا ها را دارد و تا هنوز هم حق حرف آخر در مورد افغانستان با اردو پاکستان است. در پاکستان اين اردو نيست که خود را با دولت هماهنگ کند. برخلاف اين دولت است که باید خود را با ارتش هماهنگ سازد. در نشست اخير اسلام آباد که در آن همه احزاب سياسی و مذهبي پاکستان اشتراک ورزيده بودند  گفته ميشود:  “دولت باید با ارتش هماهنگ باشد و از این نهاد پشتیبانی کند.”

در وسايل جمعي افغانستان و از جمله  در طلوع نيوز افغانستان گفته ميشود که  “ نظاميان پاکستان حرف اول را می زنند” کاش،  نظاميان پاکستان در مورد افغانستان حرف اول را مي زدند. در حقيقت آنان حرف  آخر را مي زنند و حرف فيصله کننده حرف آخری می باشد،  نه حرف اول. در يک جامعه ی دموکراتيک مردم حق حرف آخر را دارند و اين به معنای حاکميت مردم می باشد. در جمهوری اسلامی ايران حق حرف آخر با “رهبری معظم”!!! سيدعلی خامنه ای می باشد.

افغانستان به حاکميت ارزش های نوين ضرورت دارد

جنگ طولانی و کشمکش های قومی، سمتی و مذهبی در افغانستان ضرورت ايجاد يک نظام ارزشي نو را به وجود آورده است و با گذشت هر روز ضرورت ايجاد يک نظام ارزشی نو آشکارتر ميشود.  تجارب کشورهای زيادی دنيا نشان مي دهند که جامعه ی انسانی زمانی پايدار می ماند که افراد آن بر ارزش های مشترک توافق کنند. هيچ جامعه یی بدون قانون و ارزش های اجتماعی پايدار نمی ماند.  جامعه هميشه در تغير بوده  و مطابق نياز خويش پيوسته ارزش های نوين را به وجود می اورند.
در دنيا
ی ما جامعه یی وجود ندارد که در آن مخالفت هاي منافع، افکار، خواسته ها و... وجود نداشته باشند.

در زنده گى اجتماعى هميشه اختلاف نظرهايى وجود دارند.  مردم عقايد و نظريات  گوناگون دارند. منافع شان مختلف استند  و این حالت رويا روي را ايجاد ميکند اگربه موقع در باره آن تصميم گرفته نشود، انباشته شدن آنها پيامد های خطرناکي به وجود می آورد. در جوامعی که در آنها ارزش های دموکراتيک حاکميت دارند و برای همه ی طرفها مورد قبول استند اختلافات از طريق مذاکره، ديالوگ و توافق حل و فصل می شوند.  و اما،  در جوامعی که  رژيم های خود کامه مسلط باشند و يا ارزش های حاکم خواسته های جامعه  را انعکاس داده نمی تواند در حل اختلافات از وسيله زور استفاده مي شود، اختلافات منجر به جنگ ميگردند و جامعه به سوی بحران حرکت ميکند.

افغانستان به حاکميت ارزش هایی ضرورت دارد که  حثيت و کرامت هر انسان را احترام گذاشته و از حقوق برابر آنان دفاع کند. افغانستان به حاکميت ارزش هایی ضرورت دارد که هر باشنده ی اين کشور بدون ترس زنده گی کند و بدون ترس نظريات خويش را بيان نمايند.  افغانستان به حاکميت ارزش هایی ضرورت دارد که علاج ظلم و استبداد انقلاب، بلوا، قيام و جنگ نه باشند. افغانستان به حاکميت ارزش هایی ضرورت دارد که زنده گی اجتماعی و مناسبات اجتماعی به جای خشونت و زور توسط تفکر، ديالوگ و مذاکره تنظیم شوند. افغانستان به حاکميت ارزش هایی ضرورت دارد  که زور و قهر زير فرمان عقل باشند و مشکلات را به موقع از طريق تفاهم،  سازش و گذشت حل و فصل کنند و از ابراز کردن نظريات و ديدگاه های متفاوت  مردم حمايت  كند.

“ شايد اين خود دليلى باشد بر اين كه چرا من همانند بسيار كسان ديگر به عقل باور دارم و خود را عقلگرا مى‌دانم. آرى من عقلگرا استم چرا كه منظر عقل را يگانه انتخاب ممكن در برابر سلطه‌ى قهر مى‌بينم... واقعاًًًًًًً فكر مى‌كنم حق با من است‏؛ اما ممكن است اشتباه كنم و حق با تو باشد. در هر صورت بهتر آن است كه در اين باره خردمندانه گفتگو كنيم، تا اين كه هر يك تنها بر ديدگاه خويش اصرار ورزد؛ زيرا از اين راه ممكن است به حقيقت نزديكتر شويم"  (کارل پوپر)
 

تجارب افغانستان نشان ميدهند زماني که  عقل زير فرمان ايديولوژی قرار دارد، مشکلات به جای سازش و گذشت با نفی کردن و حذف کردن حل و فصل ميشوند.  بيش از سی سال است که کودتا ها، انقلاب ها، جنگ ها... افغانستان را به آزمايشگاه ايديولوژيهای دشمن ساز و مرگ مبدل کرده اند. اگر در افغانستان از يک طرف ايديولوژي،  افغان را در برابر افغان به گرگ بی رحم درنده و بم زنده تبديل کرده است ، از سوی ديگر به ظلم توسط ظلم، به استبداد توسط استبداد و به انقلاب توسط انقلاب جواب داده ميشود که نتيجه آن هر مرتبه ظلم نو و استبداد نو می باشد. در افريقای جنوبی حاکم کردن ارزش های بشری بود که از انقلاب، بلوا و جنگ داخلی جلوگيری به عمل آمد.

با اطمینان می توان گفت که ارزش های مندرج در اعلاميه جهانی حقوق بشر جوابگوی مطالبات و مشکلات امروز و فردا  مردم افغانستان بوده و می توانند از حق و آزادی هر فرد اين کشور پاسداري کند. اين ارزش هم توانایی توافق طرف های درگير را دارد و هم به طور مطمين از جنگ های آينده جلوگری به عمل می آورد.  در افغانستان مصالحه زمانی به واقعيت مبدل ميشود که طرفهای درگير ارزش های مندرج در اعلاميه جهانی حقوق بشر را به حيث اصول مشترک قبول کنند. در «مصالحه» یی که بالاي حقوق و ازآديهای انسانها معامله ميشود به جای مصالحه مقدمه یي يک جنگ ديگر فراهم میشود.

در حاکميت ارزش هایی که در آنها حقوق و آزاديهای هر فرد بدون در نظرداشت قوم، مذهب، لسان، جنس... انعکاس يافته باشند  نه تنها مصالحه تامين ميگردد، نه تنها از تجزيه افغانستان جلوگري به عمل می آيد، بل طورمطمين مانع بروز جنگ ها در آينده نيز می شوند. من از اعلاميه حقوق بشر طور نمونه چند ماده ی ذیل را انتخاب کرده ام :
ماده
 ی دوم:
“ هر کس می تواند بدون هیچ گونه تمایز ، خصوصا از حیث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، مذهب ، عقیده سیاسی یا هر عقیده دیگر و همچنین ملیت ، وضع اجتماعی ، ثروت ، ولادت یا هر موقعیت  دیگر ، از تمام حقوق و کلیه آزادی هایی که در اعلامیه حاضر ذکر شده است ، بهره مند گردد...”         

ماده ی ششم:
“ هر کس حق دارد که شخصیت حقوق او در همه جا به عنوان یک انسان در مقابل قانون شناخته شود.”

ماده ی هفتم:
“ همه در برابر قانون ، مساوی استند و حق دارند بدون تبعیض و بالسویه از حمایت قانون برخوردار شوند...”

ماده ی 12:
«احدی در زنده گی  خصوصی ، امور خانواده گی ، اقامتگاه یا مکاتبات خود نباید مورد مداخله های  خود سرانه واقع شود و شرافت و اسم و رسمش نباید مورد حمله قرار گیرد . هر کس حق دارد که در مقابل این گونه مداخلات و حملات ، مورد حمایت قانون قرار گیرد».

ماده ی شانزدهم:
“  هر زن و مرد بالغی حق دارند بدون هیچ محدودیت از نظر نژاد ، ملیت ، تابعیت یا مذهب با هم دیگر زناشویی و هنگام انحلال آن ، زن و شوهر در کلیه امور مربوط به ازدواج دارای حقوق مساوی می باشند”
 

ماده ی بيستم:
“ هرکس حق دارد آزادانه مجامع و جمعیت های مسالمت آ میز تشکیل دهد...”

ماده ی  26:
«1
- هر کس حق دارد که از آموزش و پرورش بهره مند شود . آموزش و پرورش لااقل تا حدودی که مربوط به تعلیمات ابتدایی و اساسی است باید مجانی باشد . آموزش ابتدایی اجباری است . آموزش حرفه یی باید عمومیت پیدا کند و آموزش عالی باید با شرایط تساوی کامل ، به روی همه باز باشد تا همه ، بنا به استعداد خود بتواند از آن بهره مند گردند.
2- آموزش و پرورش باید به طوری هدایت شود که شخصیت انسانی هر کس را به حد اکمل رشد آن برساند و احترام حقوق و آزادی های بشری را تقویت کند . آموزش و پرورش باید حسن تفاهم ، گذشت و احترام عقید مخالف و دوستی بین تمام ملل و جمعیت های نژادی یا مذهبی و همچنین توسعه فعالیت های ملل متحد را در راه حفظ صلح ، تسهیل نماید.
3- پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش فرزندان خود نسبت به دیگران اولویت دارند...
»