رسیدن:  18.08.2013 ؛ نشر :  19.08.2013

کاندید اکادمیسین سیستانی ‏‎

 

وحدت ملى به خاطرحفظ استقلال کشور‏

آرمان ستُرگ شاه امان اﷲ بود!‏

94 مین سالروز استرداد استقلال کشور را به هم میهنان عزیز تبریک میگویم و به روح پر فتوح ‏شهیدان راه استقلال و آزادی درود میفرستم.‏

همه کشورهای جهان در حیات سیاسی خود روزهای ماندگار و فراموش ناشدنی دارند که از ‏آن روزها با تدویر محافل خوشی و کنفرانس های علمی تجلیل به عمل می آورند. افغانستان نیز چنین ‏روزهای تاریخی و ماندگار دارد که یکی ازاین روزها،28 اسد مطابق 18 اگست 1919 ، روز اعلام ‏استرداد استقلال کشور ما است. و گرامی داشت از چنین روزی وجیبه ی ملی ماست و تجلیل نه کردن آن از ‏سوی رژیم های بر سراقتدار افغانستان کمتر از خیانت ملی نیست.‏

 در روند گراميداشت از استرداد استقلال کشور، نامى که با استقلال پيوند ناگسستنی دارد، نام ‏شاه امان اﷲ غازى است. هيچ افغان با فهم، آزادى خواه و وطنپرستى پيدا نخواهد شد که از استقلال ‏کشور ياد نمايد و همزمان با آن، به ياد غازيمرد نامدار اعليحضرت امان اﷲ خان ، محصل استقلال و ‏رهبر وطنخواه و سر بکف افغان نيفتد و ياد آن مرحوم را گرامى نشمارد. ‏

مردم حق شناس افغانستان، تا هنوز هم به مناسبت هاى مختلف و به خصوص به مناسبت ‏بزرگداشت از سالروز استرداد استقلال کشور، نام اين شخصيت بزرگ ملى و فداکار را با تکريم و ‏احترام عميق بر زبان مى آورند. مقام والاى اين شخصيت سياسى و رهبر وطنپرست افغان را، همين ‏اکنون پس از گذشت 85 سال از دوره زمامدارى او، ميتوان هنگام شنيدن خاطرات بزرگان و ريش ‏سفيدان هموطن به وضاحت تمام درک کرد و به محبوبيت معنوى او در ميان ملت پى برد. ‏

اعليحضرت شاه امان اﷲ خان غازى، مردى روشنفکر، صاحب نظر و متواضع و انسانى ‏صميمى و مردم دوست و به استقلال و اعتلاى کشور سخت دلبسته و عاشق بود. رفتار و پيش آمد او ‏با مردم و روشنفکران و تحول طلبان حتى قبل از رسيدن به پادشاهى، زبانزد مردم و او را محبوب ‏القلوب همه ساخته بود. همين کرکتر و سجاى عالى اوست که عناصر آگاه و چيز فهم کشورو ‏بخصوص اشراف زادگان نخبه ولايات کشور که به عنوان «غلام بچه گان» در دربار حضور داشتند و ‏با رموز دربار آشنا و از روش امير منزجر و خواهان تحولات سياسى و فراهم آمدن فضاى باز ‏سياسى بودند ، به دور شاهزاده امان اﷲ خان که با آنها علايق دوستانه و روابط رفيقانه داشت ، حلقه ‏زدند و او را به رهبرى جمعيتى که بعدها به نام «جوانان افغان » يا «مشروطه خواهان دوم » ياد ‏شدند، برداشتند. ‏

به یان مناسبت نام شاه امان اﷲ غازى با نام «جوانان افغان » يا «مشروطه خواهان دوم » نيز ‏پيوند عمیق دارد و هر کسى که بخواهد تاريخ مبارزات مردم افغانستان را در سه دهه اول قرن بيستم ‏مورد پژوهش و بر رسى قرار بدهد ، ناگزير است تا از جنبش مشروطه خواهان اول و دوم و در ‏رأس جمعيت «جوانان افغان » از شاه امان اﷲ ، شخصيت ترقيخواه ، مهين دوست و محصل استقلال ‏کشور ياد آورى نمايد. ‏

شاه امان اﷲ ویاران مشروطه خواه او، پس از تحصيل استقلال کشور، به منظور رفع عقب ‏ماندگى قرون وسطائى جامعه و ايجاد تحولات اجتماعى در کشور، دست به يک سلسله اصلاحات زد‏‎ ‎که ‏در رأس تمام آنها تحکیم بنیان وحدت ملی بود. شاه امان الله قبل از همه مسایل متوجه مساله ی وحدت ‏ملى افغانها گرديد و عاقلانه اين وحدت ملى را بر محور حقوق مساوى مردم افغانستان در برابر ‏قانون به حرکت آورد.‏

يکى از مهمترين تحولات مرحله اول اصلاحات اجتماعى دولت ، طرح و تصويب قانون اساسى ‏يا نظامنامه اساسى دولت افغانستان بود که در سال ١٣٠١ شمسى در لويه جرگه ٨٧٢ نفرى در جلال ‏آباد تحت رياست شخص شاه مورد بحث و تصويب قرار گرفت و براى نخستين بار افغانستان در ‏تاريخ چند هزار ساله خود صاحب يک قانون اساسى مبنى بر مبادى عالى حقوق انسانى گرديد. اين ‏قانون اساسى که  در ٧٣ ماده تنظيم و تصويب شده بود، در فصل حقوق عمومى: اصول برابرى و ‏آزادى شخصى و لغو اسارت و برده گى ، آزادى مطبوعات و شغل و پيشه و تدريس و حق ملکيت ‏شخصى و مصوونيت مسکن و منع مصادره دارایی و لغو بيگار و شکنجه و مجازات غيرقانونى و ‏غيره نکات برجسته و اساسى بازتاب يافته بود. ( مواد: ٩ و ١٠، ٢٢، ٢٤) افزون برين مزايا، در ‏ماده شانزدهم درج شده بود که: « تمام اتباع افغانستان بر طبق شريعت و قوانين دولت از حقوق و ‏وجايب مساوى برخوردارند.» ماده ١١ قانون اساسى حکم ميکرد: « در افغانستان اصول اسارت و ‏برده گى بالکل موقوف است.» بنابر حکم اين ماده، در حدود هفتصد تن غلام و کنيز هزاره در شهرکابل ‏از منازل اربابان خود برآمدند. از اين است که مردم هزاره بيش از هر قوم و قبيله ی ديگر به دفاع از ‏شاه امان اﷲ بر خاستند و بيش از ديگران مورد غضب و ضرب و شتم رژيم  حبیب الله کلکانی قرار گرفتند. غبار ‏شهادت میدهد که  روح اين مواد قانونى آن بود که در عمل تطبيق ميشد و از لوث کذب و ريا ‏و فريبکارى مبرا بود. چنان که مراسم مذهبى و تکيه گاه هاى پيروان مذهب اماميه عملاً آزاد شد. در ‏مجالس مشوره ولايات قندهار و غزنى و جلال آباد و انجمن معارف کابل ، يک يک نفر نماينده گان ‏انتخابى هندوهاى افغانستان شامل و در امور اداره سهيم گرديدند و قيد رنگ زرد از دستار و معجر ‏هندوها با باقيات پول جزيه (طبق فرمان حمل ١٢٩٩ش =١٩٢٠ شاه امان اﷲ) مرفوع گرديد. و ‏اولاد هندو در مدارس ملکى و نظامى (ليسه هاى حبيبه و حربيه ) و افسرى اردو قبول شد و ديگر ‏تبعيض و تفريق از نظر نژاد و زبان و مذهب و قبيله وجود نداشت ، معاش مستمرى و نسبى عشيره ‏محمد زایی و خوانين و امتيازات روحانيون لغو گرديد و ملت در حقوق با هم مساوى شد. (غبار، ج ‏‏١،ص ٧٩٣) ‏

به قول محقق دانمارکی استااولسن: در قانون اساسى براى مردم افغانستان همان حقوقى پیشبینی گرديده بود که در قوانين ليبرال غربى وجود داشت. هويت ملى ه حيث «افغان» از طريق حفظ ‏حقوق برابر براى همه رعاياى کشور تأمين ميشد. اين قانون اساسى در جامعه افغانستان انقلابى بود، ‏نه تنها به خاطر اين که حقوق مدنى شهروندان را اعتراف ، عمليه دستگاه دولت را تنظيم و اصل ‏مسووليت کابينه را معين ميکرد، بلکه همچنان به اين دليل که اقتدار پادشاه را محدود و تابع قانون ‏مى ساخت (ماده ٧) مقاطعه راديکال از حاکميت شخصى و استبدادى مروج در افغانستان بود. ‏

هنگامى که شاه امان اﷲ با تطبيق موازين غربى در باره درستکارى و صداقت در اجراى ‏وظايف پرداخت، دشمنى ها و مخالفت ها بر ضد او بيش از آنچه که بود، وسعت گرفت. اما آنچه را که ‏شاه نمى پذيرفت ، سيستم جانبدارى و مکلفيتها در قبال خويشاوندان و ساير افراد متنفذ بود. از اين ‏است که وقتى شاه مستمرى افراد خاندان محمد زایی و ديگر خوانين و روحانيون متنفذ را لغو نمود، ‏معنايش اين بود که ميخواست به مردم نشان بدهد که همه مردم در برابر قانون يکسانند و هيچيک از ‏ديگرى برترى ندارد ، اما اين عمل شاه در میان خاندان سلطنتی و متنفذین قومی و روحانی تحسينى ‏برنيانگيخت زيرا که اين عمل در جامعه قبیلوی به عزت شخص با نفوذ قوم لطمه شديد وارد ميکرد. ‏‏(استا اولسن ، اسلام و سياست درافغانستان، ترجمه خليل اﷲ زمر ،١٩٩٩ دنمارک ، ص‏‎114‎، ‏‏١٢٤) ‏

شاه امان اﷲ که به خوبی به اهميت وحدت ملى و اتفاق ملت پى برده بود ، هرگز نمى توانست ‏بدون هيجان در باره آن سخن بگويد. در سفر قندهار درسال ١٣٠٤ خورشيدى پس از خطبه نماز ‏روز جمعه هفتم عقرب، که به امامت خودش بر گزار شده بود، در مسجد خرقه مبارکه حين ايراد ‏خطبه نماز، در باره اتفاق ملت به تفصيل سخن زد و در يکجا گفت: «هر کسى که در افغانستان زنده گى ‏ميکند، بدون استثنا افغان گفته مى شود. پس درانى و غلجایی و اچکزایی و اوپره چه معنى دارد؟ » ‏شاه به کار بردن کلمه «اوپره» را براى اقوام و قبايلى که گويا بى نام و نشان اند و افراد سر بر آورده ‏ندارند، تحقير ناجايز دانست و جداً منع کرد و اين اختلافات را بهترين سلاح در دست دشمنان وطن ‏شمرد و گفت: « و دشمنان ما از اين خصومت در ميان ما چقدر عظمت يافته اند. آه که ما را به دست ‏خود ما از ما جدا کردند! تکه تکه نمودند ، پارچه پارچه ساختند و تمام قواى ما را ميان خود ما به ‏تحليل رساندند. در اينجا اشکهاى امير جارى مى شود». ‏

امان اﷲ خان در نطق ديگرى به مردم قندهار گفت که : گفتن غلجایی و درانى يک تبعيض ‏نژادى است، ما همه انسان و مسلمان استيم بايد وحدت ملى داشته و در مقابل دشمنان خارجى و ‏داخلى يک مشت باشيم. نزد من همه افغانها برادر اند. امان اﷲ خان براى تأمين وحدت ملى، مالیاتی ‏را که هندوها به نام جزيه مى پرداختند، منع کردو پوشيدن لنگى زرد را نيز  ممنوع قرار داد، تنها ‏قشقه هندوها به همان حال سابق خود باقى ماند، زيرا محض براى شناخت آنان بود که ضررى ‏نبينند.( ریه تالی ستوارت، آتش در افغانستان ، ص ٣١) ‏

حمایت ازحقوق هندوان

شاه امان الله به حقوق اقلیت های مذهبی نیز توجه مبذول کرد و در ترويج حقوق مساوی برای ‏هندوهای افغانستان و تحقق بخشيدن به سياست ملت سازی و آوردن مساوات اجتماعی، سعی بلیغ ‏نمود.

چنانچه پول جزيه یی را که بالای هندوان تحميل ميشد ، منع کرد .و به هندوان اجازه داد که ‏به مکاتب عسکری شامل شوند و در اردوی نظامی افغانستان خدمت نمايند. همچنان به هندوان حق ‏خريد ملکيت بخشيد و فرمان داد که معابد هندوان که قبلا ويران شده بودند، دوباره اعمار گردند. حتی ‏پرداخت ماليه توسط  هندوان به پيمانه مساوی با آنچه که مسلمانها می پرداختند تقليل يافت و اعلام ‏شد که هندو ها ميتوانند در شورای دولت شامل شوند. يکی از  شخصیت از میان هندوان کابل (ديوان ‏نرنجنداس) عضو هيات افغانی در مذاکرات با انگليسها در کنفرانس ميسوری تعيين شد. اين کار ‏به عنوان علامت حسن نيت تأثير زيادی بر هندوهای هندوستان وارد ساخت. همچنان بعضی از مقررات ‏موضوعه, از قبيل پوشيدن « علامات مميزه » که [گویا] به اساس احکام شرعی برای تميز دادن هندوان ‏از مسلمانان وضع شده بود و هندوان را به پوشيدن دستار زرد رنگ مجبور ميساخت، ملغی قرار ‏گرفت. امان الله خان جهت استقبال از اتحاد هندوان و مسلمانان هند حتی فرمانی صادر کرد که به ‏اساس آن کشتن گاو [متعلق به هندوان] در افغانستان منع شد. دليل ممنوعيت در اين فرمان اين بود که هندوها وعده ‏کرده بودند که داعيه مسلمانهای هند را حمايت کنند. برای همين بود که از طرف علما مخالفتی با ‏تدابير اتخاذ شده فوق ديده نشد و حتی به سبب طرفداری هندوان هندوستان از مساله ی خلافت، با هندوان ‏همدردی نشان دادند. کتور سنزل، واکنش های مذهبی و تحولات اجتماعی افغانستان، ص 82) ‏

به روایت رساله ی "دوره امانی" هندوها تا زمان امان اﷲ خان از لحاظ اجتماعى نسبت به ساير ‏مردمان کشور در وضع حقيرترى قرار داشتند، بنابر درخواستى از جانب هندوها به شاه ، نه تنها ‏خواسته هاى شان از قبيل اجازه به زيارت رفتن زنان هندو، پوشيدن لباس مطابق رسم شان و مسافرت ‏هندوها به خارج و يا از خارج به داخل و خريدارى زمين، و دوباره اعمار کردن دهرمسال و تاديه ‏مالياتهاى دفترى برابر با مسلمانان ، و وارسى شکايات هندوها از طرف شعبات عدلى و ممانعت از ‏مسلمان کردن جبرى زن يا شوهرى که يکى از آنان به رضاى خود مسلمان شده و غيره، پذيرفته شد، ‏بلکه با بخشيدن جزيه و باقيات شان از اين رهگذر، دستور داده شد تادر جلال آباد، غزنين، قندهار، ‏يک يک نفراز اهالى هندو در شوراى حکومتى داخل شوند، چنانچه در کابل انتخاب شده بودند. ‏فرمان١٢ حمل سنه ١٢٩٩ هجرى شمسى‏‎.‎‏(اسدالله حبیب،دوره امانى، صص ٢٥ -٢٧) ‏

امان اﷲ خان به اهل تشیع افغانستان نیز احترام عمیق میگذاشت و به تکيه خانه های شان ‏ميرفت و در دهرمسال هندوها در مراسم مذهبى شان اشتراک مى نمود.

امان اﷲ خان پول مستمرى ملا ‏ها را قطع کرد و از مفت خورى آنها را باز داشت و مجبور ساخت که کار کنند، پول اوقاف را منع ‏کرد و دستور داد که به دولت پرداخته شود.‏

شاه امان اﷲ واقعا ًدرک ميکرد که بى اتفاقى بد ترين مرض تباهى يک جامعه و ناقض وحدت ‏ملى است و در هنگام اغتشاش حبیب الله کلکانی او نتايج اين بى اتفاقى را در ميان اقوام باهم برابر ‏افغانستان به چشم ديد و يک بار ديگر و براى آخرين بار بر مساتله اتفاق و اتحاد افغانها تاکيد ورزيد و ‏خود از کشور برون رفت. ‏

چشمدید یک دانشمند در مورد شاه امان الله

در ميان دانشمندان تاريخ و جامعه شناسى کشور ، علامه حبیبی، از جمله نامدارترين و ‏سرشناس ترين دانشمندان افغانى است که نوشته هاى او همواره مبنى بر اسناد و مدارک کتبى و ‏شواهد عينى استوار اند. او عادت نداشت قلمش را در وصف شاهان و حکمرانانى بکار اندازد که ‏مصدر خدمتى براى جامعه و کشور خود نشده اند. پدر بزرگ حبيبى که مولوى عبدالرحيم آخند زاده ‏نام داشت ، از کشته گان دست امير عبدالرحمن خان بود و بنابرين مرحوم حبيبى با حکومت محمد ‏زایی در افغانستان ميانه خوبى نداشت و با نيش قلمش تا آنجاکه برايش ممکن بود، به اذيت و آزار و ‏افشاگرى اعمال سرداران محمد زایی و بارکزایی پرداخته است، معهذا چون دانشمند با صلاحيت و حق ‏گويى بود، آنجايى که پاى صحبت از شاه امان اﷲ و کارنامه هاى دوران او به ميان آمده، چشمديد ‏هاى خود را از شاه امان اﷲ به این گونه  بیان میکند:‏

« چون نویسنده این سطور دوره ی امانی را از اوایل تا اواخر آن درک کرده و دیده ام و بر حال آن ‏دوره ی معاصر ناظر احوال و اقوال آنها بوده ام، باید در پایان این مبحث به حیث یک مشاهد بی طرف ‏بنویسم که: اعضای مهم در صف اول و دیگر صفوف پایین مشروطیت دوم، تا وقتی که اقتدار سیاسی ‏را به دست نگرفته بودند مساعی آنها مخلصانه و درخور قدردانی بوده و قربانی های شان ‏مشکور است(جای شکرگزاری است). زیرا منجر به تبدیل رژیم کهن فرسوده و بنیان گذاری افغانستان ‏نوین شدند. ده سال دوره ی امانی روی همرفته ایام میمون و نیک تاریخ این مملکت شمرده میشود که ‏مسوول سوو عاقبت آن عوامل مغرض خارجی و داخلی است. اما شخص شاه مرحوم آزادی بخشای ‏این مملکت امان الله خان غازی (علیه الرحمه) هم یک جوان مخلص و نیکدل و خیرخواه افغانستان ‏بودکه عشقی به وطن ومردم خود داشت و در به دست آوردن و بنیانگذاری ده مبدا  حیات جدید، توجه ‏و تلاش او دخیل بود، و بنابر این تاریخ افغانستان او را به نیکی یاد خواهد کرد و نسل جدید باید قدر عمل ‏او را بدانند و همواره نامش را به نیکی یاد دارند. زیرا اعمال نیکش برسهوها میچربید.» (حبیبی، ‏جنبش مشروطيت ، چاپ دوم ،ص ١8٠ -١81)‏

حبیبی می افزاید:«شاه جوان که در بین بازار تنها میگشت و با مردم می آمیخت، و مکاتب هر ‏شهر را خودش میدید و عرایض اهالی را می شنید و وارسی میکرد، در آغاز کار از طرف مردم با مهر ‏و محبت تلقی شد. همکاری مردم را جلب کرد و حتی مردم در بسط معارف اعانه دادند و مصارف مکاتب ‏را بر مالیات گمرکی خود افزودند، ولی این روش نیکو از طرفین [دیر] دوام نکرد، (زیرا شاه، معاش ‏مستمری خوانین و سران اقوام و روحانیون متنفذ و سرداران محمدزایی را قطع کرده بود و همه ‏مخالف این اقدامات شاه بودند. سیستانی) تا چشم بر هم زدیم، امواج بد بینی بین حاکم و محکوم حایل شد ‏و مساله  به شورش 1303  و 1307 ش انجامید که مملکت را پنجاه سال به عقب انداخت و خود آن شاه ‏که اخلاص او به وطن بیش از تدبیر و سنجشش بود، از مملکتی که به آن عشق میورزید فراری ‏گردید.» (حبیبی، همان اثر، ص 173)‏

مرحوم  حبیبی در مورد آن شاه‌ ترقي خواه و روشنفکر وطن دوست صادقانه شهادت ميدهد که ‏مردم بسيار به او ارادت و باور داشتند و ميخواستند با دادن قربانی سر و جان خود شاهى را ببه او باز ‏گردانند. در بهار 1308 در قندهار ده هزار لشکر قومی جمع شدند و برای بازگرفتن تاج و تخت پادشاهی به سوی کابل به حرکت افتادند، اما شاه در قره باغ غزنی با صحنه ی دلخراشی روبه رو شد که سخت او را ‏متاثر ساخت: «بيست‌ تن از طلايه‌ داران کشاف فراهى ‌درانى را در منطقه سکونت غلجاییان کشته و ‏نعش‌هاى پاره ‌شده ی کشته‌گان را بر پايه‌هاى کج شده تتیلیفون انداخته بودند و بر کاغذى با خط بد ملايى ‏نوشته بودند: «اين مهمانى از جانب اقوام غلجایی براى درانيان و شاه‌ امان‌الله است.»‏

 این صحنه نه تنها سبب تأثر عمیق شاه گردید، بلکه سبب غلیان عساکر قومی برای انتقام ‏گیری از مردم محلی نیز شد. شاه دریافت که دشمنان افغانستان میخواهند با چنین دسیسه ها خون ‏افغان را توسط افغان بریزند، لهذا عساکر و همراهانش را مخاطب ساخته نطقی غرایی ایراد نمود ‏و گفت: « اکنون ثابت شد که دشمنان ميخواهند در بين قبايل ما فساد و جنگ اندازند تا ما با دست خود ‏يکديگر را بکشيم و مسبب اين عمل ناجايز من خواهم بود که براى باز گرفتن تخت و تاج، کشت و ‏خونريزى روى خواهد داد. پس اى مردم عزيز من! بيقين بدانيد که من اين مناظر دل‌شکن جنگ ‏داخلى و قبيلوى را تحمل کرده نميتوانم. و نمى‌خواهم شما براى بازگشت تخت و تاج من به چنين ‏کارها دست يازيد. پس بايد من از ميان شما بروم تا موجب چنين کشتار و خونريزى نباشم. ‏

شما ملت عزيزم، زنده و افغانستان باقى خواهد ماند، ولى رو سياهى ابدى و مسوولیت اين ‏هنگامه ناشايست ببه نام  من ثبت ميشود. در حالي که من از روز اول شاهى خود تعهد سپرده بودم، که ‏براى حفظ استقلال و تماميت مملکت و سعادت و وحدت شما مردم افغانستان کار کنم. ‏

ببينيد! علت بدبختى مردم ما در دوره‌هاى سابق تاريخ اين بود که شهزاده گان براى به دست آوردن ‏مقام شاهى با همديگر جنگ‌ها داشته‌اند و در اين بين شما مردم را با يکديگر بجنگ و دشمنى‌ها و ‏عداوت‌هاى قبيلوى برانگيخته‌اند. من ميخواستم دوره شاهى من چنين نباشد و به جاى اين که مردم را به ‏جنگ يک ديگر سوق دهم، بايد منادى دوستى و وحدت و سعادت و اخوت تمام مردم افغانستان باشم. ‏چون اکنون مى‌بينم که شما بجنگ داخلى قبيلوى گرفتار مى‌آیید، اينک من ميخواهم ميدان را به مردم ‏خود افغانستان اعم از موافقان و مخالفان خود، بگذارم. شما با همديگر جور بياييد. من مسووليت ‏جنگ خانه گى شما را براى باز ستانى تخت شاهى بر دوش خود گرفته نميتوانم. ‏

يک اودرزاده من (منظورنادرخان است) در پاره چنار رسيده و ديگر برادر روحانى من در همين ‏جا نشسته و جنگ خانه گى را در ميدهند. (منظور نورالمشايخ است) ولى من مرد اين کار نيستم و ‏توصيه ی من به شما اين است که با همديگر کنار بياييد، اتفاق کنيد، استقلال خود را نگهداريد، و وطن ‏خود را به دشمنان خارجى مسپاريد! من فردى از شما استم، اگر شما سعادتمنديد، عين سعادت و ‏مسرت منست. ولى اگر اينچنين به خاک و خون بغلتيد، موجب بدبختى و ملال دايمى من خواهد بود. ‏سپس شاه نيکدل و حساس و خير‌خواه و مردم‌دوست اين دو بيت واقف لاهورى را اشک ريزان خواند ‏‏: وطن ! ‏

جنگ تو صلح و صلح تو جنگ است- من بقربانت اين‌چه نيرنگ است

ميـــــروم تـا تـــو نـشنــــــوى نـا مـم-  اگــر از نام من تـرا ننگ است ؟

و بعد گفت : فى‌امان‌الله.» (صفحات 182-184 جنبش مشروطیت) ‏

شاه نیک دل بعد از این نطق واپس به قندهار برگشت و راهى ديار غربت شد تا مرگ هموطنان خود را ‏نبيند. ‏

چنين است نمونه يى از وطن‌خواهى و مردم دوستى يک رهبر دلسوز که تاج و تخت قدرت را ‏بر مرگ هموطنان خود ترجيح نداد و مردانه از آن در گذشت تا تاريخ از او به عنوان يک رهبر ‏قدرت‌طلب، خودخواه و خون ‌ريز نام نبرد. حقاکه تاريخ وطن از او امروز به نيکويى ياد ميکند.‏

روانش شاد و يادش گرامى باد.‏

پایان