رسیدن به آسمایی:  05.03.2011 ؛ نشر در آسمایی: 08.03.2011

 

رد  پای فرعون
 

 

نقش ایران در ترور احمدشاه مسعود

 

نویسنده : رزاق مأمون

بخش هفتم

شتر به غمزه می افتد

 

در جامعه افغانستان ضرب المثل معروفی است که : شتر را گفتند غمزه کن؛ اما شتر پالیز را ویران کرد!

عرب هایی که با ایدۀ فرامرزی، بدون توجه به ملاحظات اجتماعی، جغرافیایی ومنافع ملی افغان ها در میدان های جنگ افغانستان برضد شوروی جنگیده بودند، اکنون در برابر جریان اسلامی و فرمانده مسلمان قرار گرفته بودند که از حیث مشروعیت جنگ و جهاد و انگیزۀ حقیقی برای جنگیدن برضد دولت اسلامی مجاهدین بالطبع دستخوش بحران فکری شده بودند. اما پاکستان والقاعده که در عقب استراتیژی نهفته در جنگ جدید و مارش به سوی کشور های آسیای مرکزی ایستاده بودند، به هر بهای ممکن، تنور انگیزه پروری به هدف ادامۀ جنگ درکابل و افغانستان را گرم نگهمیداشتند.

 دولت انگلیس نیز به این معرکۀ جدید فعال تر از گذشته وارد شده بود. خروج امریکا از صحنۀ جنگ افغانستان به معنی خروج انگلیس ازین منطقه نبود. احمدشاه مسعود در سال های جهاد، درمقایسه با امریکا، رابطۀ خوبی با انگلیس برقرار کرده بود؛ اما بعد از پیروزی مجاهدین، رشتۀ این روابط به دلایلی که تا امروز توضیح نشده است، از هم گسیخت و انگلیس ها به سوی طالبانیزه کردن سیاست افغانستان روی آوردند.

اینک عرب هایی که در میدان های جنگ، بدون مانع به غمزه افتاده و مرزی را به رسمیت نمی شناختند، بعد از پیروزی مجاهدین نیز به خیال ویرانی«فالیز» به آوردگاه های مرگ و خون سرازیر شدند. دردهۀ جهاد، شوروی و ارتش افغان در برابر آنان قرار داشت؛ اما این بار در مقدرات مسعود مرقوم شده بود که با غمزه گران چند ملیتی دست وپنجه نرم کند تا القاعده و پاکستان نتوانند از بستر افغانستان به سوی آسیای میانه بگذرند. عبور از افغانستان، در واقع ویرانی همان « فالیز» بود که بدون شک به معنای ختم حاکمیت سیاسی و موجودیت جغرافیایی کشور به حساب می رفت. گردان های جنگی عرب ها پیش از سقوط دولت دکتر نجیب، آماده می شدند تا در مأموریت جهانی خویش، از هرگونه مرز های ملی کشور ها بگذرند و برای هیچ کشوری پاسخگو نباشند.

صف آرایی عرب ها زمانی شکل جدی به خود گرفت که خروج ارتش شوروی از افغانستان، خلایی را ایجاد کرد که در قدم اول، اختلاف میان احمد شاه مسعود و حکمتیار را عمیق تر کرد. به تاریخ نهم جولای 1989 به دستور حکمتیار شماری از فرماندهان برازندۀ تحت فرمان مسعود به طور دسته جمعی در شمال افغانستان تیرباران شدند. تا این زمان اسامه درکنار حکمتیار قرار داشت و از تحرکات وی حمایت می کرد. همزمان با بالا شدن دیوار های اختلاف در سطح جریان های جهادی در داخل افغانستان، جریان های عرب نیز با تأثیر پذیری از سرعت حوادث به دو دسته تقسیم شدند که نشانۀ آشکار آن، اختلاف صریح میان عبدالله عزام و اسامه بود و بعد از مرگ عبدالله عزام، اذهان عمومی اعراب به طور انحصاری درگرو جادوی تبلیغاتی آی،اس، آی ، حکمتیار و بن لادن برضد احمد شاه مسعود قرار گرفت. اما قبل از آن که این بدبینی ها به مرز جنون کشیده شود، برخی حلقات وابسته به جریان های تندرو عرب طرح تحریک آمیزی را برای مسعود پیش کشیدند که قبول و یا رد چنین طرحی هرچند با توجه به شخصیت و دیدگاه های استراتیژیک مسعود نسبت به پاکستان، اسلام و افغانستان به راحتی قابل پیش بینی بود، اما سازمان استخبارات پاکستان برای اثبات ظاهری نظریه های خود علیه مسعود و انگیزش روحیۀ عرب های جهادی بر ضد مسعود سعی کرد آن را به نمایش بگذارد.        

چنان که بعد از استقرار دسته های عرب در جاجی پکتیا، درآخر سال های شصت، آنان به همکاری سازمان استخبارات پاکستان ترغیب می شدند که دامنۀ نفوذ و جنگ شان را از حاشیه های مرزهای شمالی افغانستان به سوی قلمرو اتحاد شوروی سابق توسعه بخشند. برخی ازین گروه ها درسال 1367 از احمد شاه مسعود خواستند که پایگاه هایی را در شیرخان بندر کندوز ( هم مرزبا تاجکستان) و دیگر نواحی مرزی با شوروی دراختیار گروه های ویژۀ جنگجویان عرب قرار دهد. مسعود ازین پیشنهاد نا راحت شد و درخواست اعراب را رد کرد و گفت:

درمناطق زیر فرمان من فقط  اجازه خواهید داشت که صرفاَ فعالیت های اسلامی داشته باشید؛ اما حق تحرکات نظامی را نخواهید داشت. شما اگر صرف به فعالیت های اسلامی درین مناطق قانع شوید، درآن صورت نیز، کلیه فعالیت های شما تحت نظارت ما انجام خواهد گرفت.

دسته های عرب، با توجه به این نکته که اسلام مرز ندارد، مسعود را متهم به ایجاد ممانعت در روند جهاد برضد کفار کردند. مسعود به هیأت عرب گفته بود:

شما می خواهید درکشورما و مناطق تحت نفوذ ما دست به فعالیت بزنید. پس مکلف هستید  قوانین ما را رعایت کنید.

مسعود به هیچ فرد خارجی در مناطق تحت کنترول خود، اجازه فعالیت نمی داد. دسته های عرب، قرآن کریم را به زبان روسی ترجمه کرده و قصد توزیع آن را درمناطقی درداخل خاک شوروی داشتند. مسعود بدون شک درک کرده بود که در پس برنامۀ تعرضی این جنگجویان به سوی کشور های هم مرز با افغانستان، نیات توسعه جویانه و رخنۀ استراتیژیکی انگلیس ها وپاکستان قرار دارد. اما عرب ها ظاهرا تلقین شده بودند که درشمال افغانستان پایگاه هایی دراختیار شان گذاشته خواهد شد. عرب ها بالطبع از پیشینۀ موقعیت پاکستان دربرابر افغانستان ونیات نهانی مقامات آن کشوربرای ایجاد "عمق استراتیژیک" درافغانستان آگاه نبودندو این مسأله برای شان کمترین اهمیتی نیز نداشت.  عرب بین المللی که در نتیجۀ ترفند حاکمان عرب و محاسبه های انگلیس و پاکستان از سراسر جهان عرب جمع آوری شده و به افغانستان اعزام شده بودند، غیراز توهم کشتن و کشته شدن، از هیچ حقیقت دیگری مانند تاریخ، مسأله ملی و تمامیت ارضی و ارزش های دیگری ازین دست، درین منطقه آگاه نبودند. ذهن آنان از دانستن این حقیقت عاجز بود که : « درد آتش را زمینی احساس می کند که آتش روی آن برپاست». سرازیری هزاران عرب در شمال افغانستان، همان فضای بی قانونی را ایجاد می کرد که در دیگر مناطق شرق و جنوب ایجاد کرده بودند.

پاکستان با وارد کردن عرب های وابسته به پایگاه «قاعده» در جنوب شرق افغانستان، نظام سنتی مبتنی بر «جرگه» و تسلط عنعنه ای بزرگان محلی را متلاشی کرده بود. مسعود در بارۀ این رویداد ها اطلاعات کافی دراختیار داشت. پاسخ منفی او برای عرب ها تقریباً غیرقابل پیش بینی بود. بدین ترتیب، عرب ها سخت برآشفتند و طبل دشمنی با مسعود را کوبیدند. پاکستان که همیشه بر ریشه های نفوذ مسعود تبر می زد، به تبلیغات گسترده ای برضد وی دست یازید که حوادث بعدی نظیر جنگ ناکام «جلال آباد» نیز بر آتش تبلیغات علیه مسعود هیزم می ریخت. مسعود پیش بینی کرده بود که حضور بی رویۀ هزاران جنگجوی خارجی بر مناطق تحت کنترول خودش، نخست حکمتیار و سپس استخبارات پاکستان را بر منطقه حاکم خواهد ساخت. پس تصمیم گرفت که از ریزش هزاران عرب چند ملیتی به شمال افغانستان جلوگیری کند.

دشمنی میان مسعود و گروه های جهادی عرب از همان مقطع آغاز شد.

صالح محمد ریگستانی از نزدیکان مسعود می گوید:

درسال 1371 که وارد کابل شدیم، فقط یک نفر عرب الجزایری که با تعابیر افراطی دیگر عرب ها از اسلام مخالف بود، درصف ما حضورداشت. درجنگ هایی که بعد از تشکیل دولت اسلامی مجاهدین روی داد؛ دسته های مختلف عرب ها بر ضد مسعود به میدان جنگ وارد شدند. دریکی ازین جنگ ها، قوت هاي ما بر مواضع نفرات حزب اسلامی درارتفاع کوه زنبورک  درکابل ضربات سخت هوایی و توپچی وارد آوردند و همزمان دسته های پیاده برای اشغال نقاط مرتفع پیشروی کردند. درصحنۀ جنگ، اجساد پنج تن از همان عرب هایی که ما در دروان جهاد از نزدیک می شناختیم، برجا مانده بود.

قضیه به همین جا خاتمه نیافت.

بعد از تشکیل دولت اسلامی مجاهدین، چهار تن از جنگجویان“فدایی“ عرب درشهر چاریکاربه منظور انجام سوء قصد به جان مسعود دریک خانه مخفی شده بودند. مسعود در مسیرکابل- چاریکار به طور عادی رفت و برگشت داشت. شبکۀ ویژه اطلاعات، محل اختفای مظنونان را کشف کردو فرمانده آقا شیرین برای سرکوبی ویا بازداشت آنان وارد عمل شد. هیچ یک از عرب ها زنده به دام نیافتادند و همزمان با نزدیک شدن سربازان به سوی مخفی گاه، بمب های دستی را دریخن های شان فرو برده و یک یک خود را منفجر کردند. به وضوع مشاهده می شد که برق رعد کین و آتش به هوا جسته بود و شمشیر ها به هم رسیده بودند و چلیپای خشم و بی اعتمادی را در فضا ترسیم کرده بودند.

پیش از آن درسال 1990 تهاجم گسترده بر جلال آباد برنامه ریزی شد که امریکا از حامیان این طرح بود. امریکا قبل از آغاز یورش برجلال آباد، نیم میلیون دالر دراختیار مسعود قرار داد تا با شروع عملیات مشترک مجاهدین، عرب ها و قطعات پاکستانی بر جلال آباد، بزرگ راه "سالنگ" را مسدود کند تا ارتش رژیم دکتر نجیب الله از حیث تدارکات جنگ در تنگنا بیافتد و شهر به دست مهاجمان سقوط کند. مسعود با آن که پول ارسالی امریکا را دریافت کرد؛ اما حین جنگ هیچ حمله ای بر گذرگاه استراتیژیک سالنگ انجام نداد. این حادثه خشم سازمان سیا را برانگیخت.

 طرح دیگر پاکستان برای به قدرت رسانیدن یک جانبۀ حکمتیار به ارگ کابل به روز هفتم مارچ 1990 به اجرا درآمد که درآن واحد های تحت فرمان جنرال شهنواز تنی علیه رژیم دست کودتا زدند؛ درین حادثه نیز، مسعود درحوالی تحت نفوذ خویش درجهت ناکام سازی کودتای شهنواز- گلبدین وارد عمل شد. نیروهای تنی در اثر تحرک سریع و دسته جمعی نیروهای وفادار به دکتر نجیب الله شکست خوردند وموفق نشدند تا راه را برای ورود فاتحانۀ «لشکر ایثار» وابسته به حکمتیار به سوی مرکز شهر باز کنند. درهمین سال، سوقیات جنگی بسیار مخرب از سوی پاکستان به سوی کابل سازمان داده شدکه درآن صدها لاری حامل حدود چهل هزار راکت های زمین به زمین به سوی پایتخت کشور حرکت داده شد. اما بنا به مخالفت فرمانده عبدالحق و احمد شاه مسعود، مقامات سیای امریکا  موفق شدند تا جنرالان پاکستانی را قانع کنند که لاری های پر از جنگ افزار های مدهش، واپس به پاکستان برگردانده شود. دراسناد سیا آمده است که سفیر امریکا، آقای اوکلی موفق شد تا  این عملیات را که به عملیات تنی- 2 مسمی شده بود، لغو کرده و این اقدام را نتیجۀ تحرکات « پیل  سرکش» قلمداد کند. [1]

عملیات انتقال آتش به قلب افغانستان وجهش به سوی کابل از زاویۀ دیگری پی گیری شد. درآخرماه مارچ 1991 یعنی یک سال بعد از عملیات ناکام جلال آباد، از چندین جناح برای فتح شهر مرزی خوست حملات گسترده و مشترک اعراب، واحد های رزمی حکمتیار و آتش سنگین توپچی واحد های مرزی ارتش پاکستان سازمان داده شد. قاضی حسین احمد رهبر جماعت اسلامی پاکستان، جنرال اسد درانی و حکمتیار وارد خوست شدند. درین حال سازمان سیا اطلاع داد که در اردوگاه های جنوب شرق، شمار زیادی از جنگجویان عرب، اندونیزی، مالیزی، ازبک و کشمیری ها در میدان های جنگ حضور دارند. درین آوان بوش ( پدر) که آن زمان رئیس جمهور امریکا بود، در ملاقات با یک افسر سیا با تعجب سوال کرد:

آیا  جنگ هنوز در افغانستان ادامه دارد؟

تا این زمان، بنا به گزارش های رسمی، وزارت خارجه امریکا از نقش شورای فرماندهان به خصوص نقش احمد شاه مسعود و عبدالحق حمایت می کردند؛ اما سیا در تبانی با آی، اس، آی در انتظار پیروزی حکمتیار بودند. پیترتامسن مسئول افغانستان دروزارت خارجه امریکا سعی داشت تا پالیسی کشورش را از آن چه که وی دنباله روی از آی،اس، آی درسیاست افغانستان می خواند، بیرون کند. طرح تامسن، حمایت امریکا از ایجاد محور قدرت با اشتراک مسعود، عبدالحق، اسماعیل خان و محمدظاهر، شاه پیشین بود. درعوض، سازمان سیا نسبت به تأمین صلح درافغانستان بدبین بود و حضور پاکستان را درقضیه، به عنوان یک حقیقت «اجتناب ناپذیر» مورد تاکید قرار می دادند.

بعد از ادامۀ جنگ میان حکمتیار و مسعود، واحدهای سرگردان عرب  و جنگجویان از ملیت های مختلف در کنار حکمتیار قرار گرفتند. با انهدام آخرین پایگاه جنگی حکمتیار درسال 1994 درچهارآسیاب ازسوی طالبان، رزمندگان عرب های جهادی به حالت بی سرنوشتی مدتی به پایگاه های کوهستانی شان بازگشتند. این بار بازی استخبارت منطقه ای روی پردۀ جدیدی ازسناریوی اشغال کابل و درهم کوبیدن احمد شاه مسعود کار می کرد. بازیگران، بازهم، عرب ها، پاکستانی ها، طالبان مدارس افغانستان ندیده، و افسران بی بروت بازمانده از کودتای ناکام شهنواز تنی بودندکه این بار با دستار و ریش های دراز به سوی کابل مارش می کردند.

احمد شاه مسعود در سال 1997، پس ازین که کابل را از دست داد گفت:

«گروه جهادی ماطی سال های جهاد رابطه خوبی با عرب- افغان ها داشت. هنگامی که نیرو های ما در سال 1992 وارد کابل شدند، عرب- افغان ها در کنار نیرو های حکمتیار در مقابل ما جنگیدند. ما از آن ها (عرب ها) می خواهیم که کشور ما را ترک کنند. بن لادن بیش از آن که برای ما فایده برساند، ضرر رسانده است»

منابع ویژۀ اطلاعاتی دولت اسلامی افغانستان که از سوی مسعود اداره می شد، تائید می کنند که بعد از سرنگونی حاکمیت دکتر نجیب الله، یک واحد ویژۀ جنگجویان عرب چند ملیتی در ستاد جنگی حکمتیار دربیست کیلومتری جنوب پایتخت- کابل- مستقر شده بودند. تعداد آنان به صد ها نفر می رسید. به دستور حکمتیار، عملیات پرتاب موشک بر مناطق داخلی شهر عمدتاً از سوی همین جنگجویان عملی می شد. در میان آنان، شماری از عرب های تحصیل کرده حضور داشتند که در رشته های علوم جدید، تجاربی را فراگرفته بودند و سیستم های حساس الکترونیکی جنگ افزار ها را هدایت و کنترول می کردند. شبکۀ اطلاعاتی مسعود در همال سال، موتر های مملو از مواد انفجاری را کشف کردند که دستگاه هدایت کننده ای این سیستم های انفجاری با مهارت خاصی ساخته شده بود و با ریموت های مخصوص کار می کرد. یک موتر کرولای جاپانی انباشته از مواد انفجاری مجهز با دستگاه پیشرفتۀ انفجار در قلب شهر متوقف ساخته شدو سپس با دقت زیاد سیستم آن خنثی گردید. این نخستین بار بود که درآن سال ها، مهندسان عربی القاعده چنین عملیات ها را درکابل به طور آزمایشی عملی می کردند.

درهمان زمان دستگاه اطلاعاتی دولت اسلامی گزارش داد که موشک های نوع لونا که درآستانۀ سقوط دولت دکتر نجیب در خطوط جنوبی پایتخت از کار افتاده و بدنه های آن برجا مانده بودند، به وسیلۀ کارشناسان القاعده و اکمال تکنیکی سیستم آن به همکاری آی، اس، آی به زودی فعال شدند. شبکۀ کشفی مسعود می گوید هرچند استفاده از موشک پیچیدۀ لونا درآن زمان، مخارج سنگین داشت، قطعات ضروری آن به همکاری القاعده و اطلاعات پاکستان به زودی فراهم شده بود؛ چنان که در سال 1372 بعد از تثبیت موقعیت احمد شاه مسعود که گاه گاهی در پایگاه هوایی بگرام مرکز جنگی خود را تشکیل می داد، نخستین پرتاب آزمایشی آن به طور دقیق انجام گرفت. ضربۀ موشکی بر بگرام با استفاده از تجهیزات کاملاً پیشرفته صورت گرفته بود؛ اما احمد شاه مسعود درآن هنگام درموقعیت خویش حضور نداشت وجان به سلامت برد. مرکز اطلاعات مسعود با توجه به ساختار تکنیکی موشک لونا مدعی بود که تثبیت زوایا و هدف گیری موشک لونا و اجرای ضربه به نقطۀ تثبیت شده، با استفاده از تصاویر ماهواره ای و دستگاه هایی صورت می گرفت که هیچ گاه دراختیار حکمتیار قرار نداشت.

این حوادث مقارن خروج مؤقتی بن لادن از افغانستان بود. وی در سال 1990 در اثر کشمکش های داخلی مجاهدین از آنان دلسرد شد و به عربستان سعودی باز گشت تا در شغل خانواده گی خود کار کند. او یک سازمان رفاهی برای نیرو های سابق عرب-افغان-که 4000 تن از آنان فقط در مکه ومدینه به سر می بردند- بنیاد نهاد و از همین طریق به خانواده های شهدا پول پرداخت می کرد. پس از حملۀ عراق به کویت، وی به اعمال نفوذ در میان خانواده سلطنتی پرداخت تا برنامۀ دفاع عمومی را علیه عراق سازمان دهی کند. وی همچنین گروهی از جنگجویان سابق افغان را برای جنگ علیه عراق بسیج نمود. درین حال شاه فهد از امریکایی ها دعوت کرد نیروهای شان را درخاک عربستان پیاده کنند. این اقدام او بن لادن را بهت زده ساخت. در همان حال که 540000 سرباز امریکایی وارد عربستان می شدند، او به انتقاد آشکار از خانواده سلطنتی پرداخت و علمای سعودی را ترغیب کرد تا علیه استقرار نیروهای غیر مسلمان در کشور فتوا بدهند.

هنگامی که 20000 نیروی امریکایی، پس از آزاد سازی کویت در عربستان سعودی باقی ماندند، انتقاد بن لادن شدت بیشتر یافت. او در سال 1992 با شاهزاده نایف وزیر کشور عربستان سعودی ملاقات کرد و با لحن زننده ای او را خائن به اسلام خطاب کرد. نایف به شاه فهد شکایت برد و پس از آن بن لادن یک عنصر نا مطلوب قلمداد شد.

با این وجود، او هنوز در خانوادۀ سلطنتی متحدانی داشت که از نایف متنفربودند. وی همچنین روابط خود را با آژانس اطلاعاتی عربستان سعودی (استخبارات) و آی.اس.آی پاکستان حفظ کرد.

بن لادن در سال 1992 به سودان رفت. ادامۀ انتقادات بن لادن از خانواده سلطنتی سعودی سر انجام چنان خشم آنان را برانگیخت که طی یک اقدام بی سابقه در سال 1994 حق شهروندی را ازوی سلب کردند. مشارالیه در سودان با استفاده از ثروت و ارتباطاتش نیروهای بازمانده از جنگ افغانستان را در اطراف خود جمع کرد. کلیه این نیرو ها از پیروزی امریکا بر اعراق و موضع حکام عرب در عدم مخالفت با ادامه استقرار نظامیان امریکا در خلیج منزجر بودند. وقتی فشار امریکایی ها و سعودی ها بر سودان به خاطر پناه دادن به بن لادن افزایش یافت، مقاماتی سودانی از وی خواستند خاک این کشور را ترک کند.

اسامه به هنگام ترک سودان به عمرالبشیر رهبرآن کشور گفت:

اگر شما فکر می کنید خروج من از سودان برای شما فایده می رساند، من سودان را ترک می کنم؛ اما می خواهم بگویم، اگر من بروم یا باشم، امریکا شما را راحت نمی گذارد.

با این حال، امریکا پرواز طیارۀ آریانا از سودان به جلال آباد را اخلال نکرد و او فرصت یافت بی دغدغه با سه خانم، کودکان و همراهان نزدیکش به جلال آباد فرود آید. مولوی محمد یونس خالص رهبر حزب اسلامی ( شاخه مولوی خالص) اولین کسی بود که به زعامت بن لادن بیعت کرد.

 


[1] . منظور سفیر امریکا از پیل سرکش، سازمان استخبارات پاکستان است. اما چنان که در سال 1371 مشاهده شد، همان لاری های انباشته از انواع موشک های زمین به زمین موسوم به سکر20، سکر40 و سکر60، کابل را به ویرانه مبدل کردند. این زمانی است که امریکا از صحنه سیاست افغانستان خودش را کنار کشیده بود. در دور عملیات پیچیده آی،اس، آی برای تسخیر یک جانبه کابل پایتخت افغانستان نیز، شاهد بخت از کنار آقای حکمتیار با بی تفاوتی گذشت . منابع استخباراتی امریکا می گویند که اسامه درآستانه رویارویی مسعود و حکمتیار در سال 1371 بر سر کنترول کابل، به حکمتیار توصیه کرد که با مسعود کنار بیاید. حتی مکالمه مخابراتی نیم ساعته مسعود با حکمتیار به اثر تلاش اسامه برقرار شد اما نتیجه ندادو فشار پاکستان برای تسخیر یک جانبه کابل به وسیله حکمتیار کاهش نیافت.


پیوند های مرتبط با موضوع:

ورود به صفحه ویژه ی رزاق مامون در آسمایی