رسیدن به آسمایی:  05.03.2011 ؛ نشر در آسمایی: 09.03.2011

 

رد  پای فرعون
 

 

نقش ایران در ترور احمدشاه مسعود

 

نویسنده : رزاق مأمون

 

بخش دوازدهم

پردۀ اسرار


درپی شکست آخرین تعرض مسعود به منظور توصل شیرازۀ جبهات جنگ درچندین ولایت به ویژه درساحل دریای کوکچه و استقرار مرموزانۀ هزاران عرب مسلح در مرز های افغانستان و تاجکستان، فرمانده مقاومت به این فکر اندر شده بود که بی تردید حالت بی سابقه و خطرناکی در حال وقوع است. تقرب القاعده در مرزآسیانه میانه و گمشدن رشتۀ های استخباراتی، مسعود را نسبت به یک رویداد غافلگیرانه، مظنون ساخته بود.
گزارش های زنجیره وار از کانال های مختلف دریافت می شد که از وقوع یک حادثه بزرگ درافغانستان خبر می دادند. مسعود با آن که امکانات عظیم و تجارب پیچیده ای درکشف و تحلیل اطلاعات دراختیار داشت، برای اولین باربا حالتی شبیه « قفل ذهن» مواجه گشته شده بود. رئیس اطلاعات آقای سروری می گوید:
مسعود اعتراف کردکه وضع موهوم حاکم برعرصۀ نظامی و سیاسی، برای وی قابل درک نیست. یک دلیل عمده آن بود که سیستم "کشف رادیویی" درامر ردیابی انتقالات و سفربری القاعده به سوی تخار، گمراه شده بود. مسعود از بسم الله خان پیوسته سوال می کند:
درین باره چیز مشخصی به ذهنت می رسد؟
جنرال پاسخ می دهد: ازهرجا شکست بخوریم، بازهم به کوه های پنجشیر و بدخشان عقب می نشینیم و مبارزه را ادامه می دهیم.
مسعود می گوید:
نه، احساس می کنم چیزی روی می دهد که قوماندان ها از آن بی خبراند![1]

سرانجام پای خبرنگاران عرب، به منطقۀ مرزی خواجه بهاءالدین محل فرماندهی مسعود در ولایت تخار رسید. اقامت گاه آن ها مهمانخانه ای بود که با اتاق مخصوص ملاقات مسعود دیوار مشترک داشت. یک در فرعی، این دو مهمانخانه را باهم ارتباط می داد.[2] مأموران وزارت خارجه با آنان سروکار داشتند. جوانی به نام جیحون از کارکنان وزارت خارجه، با آن ها به حیث مترجم زبان عربی درتماس بود. عرب ها جیحون را به مثابۀ یگانه مصاحب خویش برگزیده و از روبه روشدن با دیگر خبرنگاران بیمناک بودند. [3]
برنامۀ کاری مسعود به حدی فشرده و پیچیده شده بود که مصاحبه با خبرنگاران عرب باز هم به تعویق افتاد. بنا به سفارش وی، خبرنگاران عرب، به زندان «چاه آب» برده شدند تا با اسرای عرب صحبت کنند واز آنان تصویر بگیرند.
سپس مسعود به سوی تاجکستان پرواز کرد.[4] شنبه حوالی ظهر، مسعود به اتفاق مسعود خلیلی[5] از تاجکستان به خواجه بهاء الدین برگشت و بدون توقف، به مهمانخانه مخصوص آمدند.
انجنیرعارف می گوید:
وقتی مسعود از تاجکستان برگشت، خبرنگاران عرب در اتاق مجاور بودند. رسیدن موترهای حامل مسعود ومحافظانش، بالطبع جنب وجوش وتحرکی را به وجود آورد و عرب ها فهمیدند که مسعود از راه رسیده است. از زمان آمدن خبرنگاران عرب به تخار، عاصم کارمند وزارت خارجه چندین بارنزد مسعود رفته و موضوع مصاحبه را پیش کشیده بود.
چای آوردند و ساعتی به صحبت گذشت.[6] سپس دو اتاق لوکس برای اقامت مسعود خلیلی اختصاص یافت. سپس من وخلیلی به باغ قاضی کبیر درنزدیکی مهمانخانه رفتیم. بعد ازبازگشت، مسعود به من گفت: امریکایی ها بر سر اسامه بن لادن خیالاتی دارند. این موضوع را با خلیلی مورد ارزیابی قرار بده و نتیجه گیری را به من اعلام کن.
مسعود درضمن پرسید:
وضع خطرناک می شود، چرا امریکایی ها خود را در ارتباط با بن لادن تکان نمی دهند؟
گفتم: آنان فقط ستینگر می خواهند!
مسعود گفت:
معاملۀ ستینگر ها صرفاَ می تواند فرصتی برای بهره برداری سیاسی باشد؛ وگرنه، ما به ستینگر ها چه ضرورتی داریم؟[7]
عارف سروری می افزاید:
همان روز، ملاقات های مسعود با فرماندهان تا عصر دوام کرده بود. اطلاع یافتم که درآن گیرودار، عاصم مرتباَ با عبور از در فرعی میان اقامت گاه عرب ها و اتاق ملاقات مسعود، درمورد مصاحبه با عرب ها خواهان تعیین تکلیف شده بود. اما مسعود به دلیل حضور مداوم مراجعان، وعده به فردا داده بود. [8]
روز یکشنبه فرارسید.
همان روزاز ساعت ده قبل از ظهر، من و مسعود خلیلی دراتاق خودش، بحث و ارزیابی در بارۀ سیاست ایالات متحده پیرامون "جبهه مقاومت" را آغاز کردیم. هنوز به نتیجۀ مشخصی دست نیافته بودیم که مسعود وارد شد و روی تخت خواب آقای مسعود خلیلی نشست. وی دربارۀ ارتباط سری یکی از رهبران جبهه مقاومت با مقامات هندی از آقای خلیلی خواهان توضیحات شد. اما آقای خلیلی گفت ازین ماجرا اطلاعی ندارد.
مسعود ناگاه گفت:
بلند شوید به اتاق آمریت برویم که با عرب ها مصاحبه دارم![9] وقتی به اتاق "آمریت" رفتیم، عرب ها قبلاً درآن جا وارد شده بودند. این نخستین بار بود که عرب ها را از نزدیک می دیدم. گفتم:
این ها چه گونه این جا وارد شده اند؟
قبل ازظهرهمان روز سیدنورالله عماد عضو شورای مرکزی جمیعت اسلامی افغانستان دراتاق مخصوص، با مسعود ملاقات کرده بود. اوبعداَ چنین حکایت کرد:
با مسعود سرگرم نوشیدن چای بودیم که عاصم با ناشکیبایی و وارد شد وگفت: آمرصاحب، با این خبرنگاران دوکلمه گپ بزن که یک شات فیلم هم بگیرند که من بی حوصله شده ام از دست این ها... همین حالا گپ را فیصله کن یا مرا رخصت کن!
مسعود به آرامی گفت: بنشین چای بخور
عاصم گفت: نه نمی خورم!
از اصرار غیرعادی عاصم متعجب شدم. حتی عصبانی بودم که این جوان چرا درمقابل مسعود با این لحن سخن می گوید.
عاصم آخرین بارگفت:
آمرصاحب... یا این ها را ببین یا هدایت بده که مرخص شان کنم.
سرانجام مسعود قبول کرد وگفت:
آن ها را دراتاق ببر... من می آیم. مصاحبه را تمام می کنم و سپس به جلسه قوماندانان می رویم!
خبرنگاران که دردهلیز منتظر بودند، وارد اتاق مخصوص شدند.
کارکنان وزارت خارجه، وسایل تخنیکی شان را به درون آوردند. آقای سروری می گوید:
به نظرم رسید که وسایل فیلم وثبث، بیشتر بود. به مسعود پیشنهاد کردم که قطعاَ از مصاحبه منصرف شود. مسعود گفت مشکلی نیست؛ این ها خبرنگار اند. من گفتم: مگر درپنج سال جنگ با طالبان، گروه های دیگری به همین نام برای ملاقات با شما نیامده بودند؟
مسعود مکث کرد؛ اما گفت:
نه باید این ها را ببینم. تو به اتاق مخابره برو به بسم الله خان زنگ بزن... خبر داده اند که درخط جنگ شمالی چند نفر عرب را دستگیر کرده اند. خوب است با این خبرنگاران دربارۀ کردارعرب ها درافغانستان صحبت کنم تا جهان اسلام بداند که عرب های بن لادن درین جا چه اعمالی را مرتکب می شوند.[10]
درآن ساعت، سه مسأله مهم مطرح بود که مسعود باید به آن رسیدگی می کرد:
یک: مطابق پلان قبلی، باید سرساعت 12 ظهر درجلسۀ فرماندهان درناحیۀ دشت قلعه حضور می یافت.
دو: هزاران عرب و پاکستانی درخط اول جنگ تخار تجمع کرده و شبکه های مخابره ازلسان های عربی و اردو پرشده بود.
سه: حدود شش هزارطالب بدخشانی ازمرز پاکستان به سوی شمال آماده حرکت بودند.[11]


[1] . بسم الله خان می گوید؛ مسعود تا آخرین لحظه های زندگی، حتی یک ثانیه هم تصور نکرد که هدف اصلی درآن بازی پیچیده و غیرقابل درک، خودش باشد.
[2] . مأموران وزارت خارجه از جمله عاصم و دیگران به طور معمول به جای آن که از راه در اصلی به اتاق مخصوص مسعود وارد شوند، از همین درفرعی به داخل می رفتند.
[3] . رابطه حرفه ای میان خبرنگاران چنان است که به زودی با هم آشنا می شوند و می دانند که هم مسلکان شان به کدام آژانس ها و یا تلویزیون ها کار می کنند. عرب ها با درک همین نکته، از رویارویی با دیگران دوری می کردند. بدون شک، فرار عرب ها از ظاهر شدن در میان خبرنگاران از روی سنجش صورت گرفته بود.
[4] . روز جمعه شانزده سنبله 1380 برابر با هفتم سپتامبر سال 2001
[5] . آقای خلیلی درآن زمان سفیر افغانستان دردهلی جدید بود.
[6] . درین نشست مسعود در باره جامعه هندوستان از مسعود خلیلی سوال هایی مطرح کرد. خلیلی درباره آئین تصوف، زندگی مسلمانان، معضله کشمیر و دیگر مسایل توضیح داد. وی اضافه کرد که در زیارت پیربابا درهند، مسلمانان و هندو ها به طور یکسان نذر وخیرات می برند. مسعود از شنیدن نکته آخری، حیرت کرده بود. ( عارف سروری)
[7] . درپایان چند سال مذاکره امریکایی ها با مسعود در باره جمع آوری وفروش ستینگرها، حدود سی یا چهل دستگاه ستینگر جمع آوری شده بود که به امریکایی ها تحویل داده شدند.
[8] . عاصم جوان عاطفی وپیگیربود وحتی با لحن نسبتاَ جدی خطاب به مسعود گفته بودکه اگر به دیدار با خبرنگاران عرب مایل نیست، برایش جواب قطعی بدهید تا وی از شر عرب ها راحت شود. اصرار عاصم نشان می دهد که وی تا چه میزانی ممکن است از اصرار بی وقفه عرب ها برای گرفتن وقت ملاقات با مسعود، به ستوه آمده بود. ( عارف سروری)
[9] . اتاق مخصوص مسعود به نام اتاق آمریت یاد می شد.
[10] . اگرخبراسارت چند عرب درجبهه شمالی نمی رسید، مسعود تمایلی به مصاحبه با خبرنگاران عرب نشان نمی داد. ( عارف سروری)
[11] . بعداَ روشن شد که تقرب عرب های انتحاری به سوی مسعود با تجمع هزاران خارجی درخطوط جنگ رابطه منطقی داشت.


پیوند های مرتبط با موضوع:

ورود به صفحه ویژه ی رزاق مامون در آسمایی