رسیدن:  27.11.2011 ؛ نشر : 27.11.2011

حمید عبیدی

افغانستان و خطر صوبه ششم شدن

 

فشرده ی مطلب : با رشد دینامیک هندوستان و مبدل شدن آن به قدرت بارز منطقه یی با دورنمای رشد به حیث یکی از قدرت های جهانی، توازن قدرت در منطقه به زیان پاکستان تغیر کرده است. پاکستان در محدوده ی قلمر ، منابع طبیعی و نیروی بشری کنونی اش قادر نیست این توازن را احیا کند. پاکستان می خواهد با بلعیدن افغانستان و دست انداختن به آسیای میانه ، خواب احیای توازن قدرت در برابر هندوستان را تحقق ببخشد. نوشتار کوتاه کنونی تنها به بحث در مورد هدف ستراتیژیک سیاست پاکستان در قبال افغانستان اختصاص یافته است.

 

تصورات در مورد هدف پاکستان

در این مورد که در شمار عوامل خارجی بحران افغانستان، عامل پاکستانی یکی از عوامل کلیدی است یک توافق گسترده میان تحلیلگران افغان موجود است. و اما در مورد هدف اصلی سیاست پاکستان در مورد افغانستان، چند دسته گی به چشم می خورد:

- کسانی تصور می کنند که هدف پاکستان وادار ساختن افغانستان برای به رسمیت شناختن خط دیورند است؛

- شماری می گویند که پاکستان نگران نفوذ هندوستان است و در صورتی که نگرانی پاکستان از این جهت مرفوع ساخته شود، مخاصمت پاکستان پایان خواهد یافت؛

- عده یی بر این باور اند که پاکستان برای داشتن «عمق ستراتیژیک» در برابر هندوستان ، خواهان استقرار یک «حکومت دوست» در کابل است؛

- کسانی نیز بر این باور اند که بحران به این علت تداوم یافته است ، تا تداوم حضور امریکا در منطقه توجیه پذیر گردد.



هدف واقعی پاکستان در قبال افغانستان

نقشی که پاکستان در طی سالیان 1978 –1992 در رابطه به جنگ ها در افغانستان ایفا نمود دیگر بر همه گان روشن است. از این بابت پاکستان از متحدین غربی و عربی خود نه تنها میلیارد دالر کومک مالی دریافت کرد ، بل پاکستان توانست هم تسلیحات پیشرفته نظامی را از امریکا دریافت نماید و هم در نهایت دارای تسلیحات هسته یی گردد.

برد مهم دیگر پاکستان ، این بود که از همان ابتدای کار حاکمان نظامی این کشور توانستند امریکا را قناعت دهند و یا ناگزیر سازند تا سررشته ی امور افغانستان در دست پاکستان گذاشته شود. به این ترتیب پاکستان با برنامه ریزی دقیق و دراز مدت توانست آن چی را که مقابله با تجاوز شوروی خوانده می شد، در واقع به جنگ نیابتی برای دستیابی به اهداف سلطه جویانه و توسعه طلبانه ی خود مبدل سازد.

با عقد موافقتانه های ژنیو میان افغانستان و پاکستان ، گرباچف توانست زمینه ی خروج ظاهرا آبرومندانه ی قوای شوروی را به دست بیاورد. و امّا ، جانب پاکستانی نه تنها هیچ یک از تعهدات خود را انجام نه داد، بل در عمل هر آن چی را که در توان داشت انجام داد تا جنگ تشدید و توسعه یابد و جلو حل و فصل مسالمت آمیز بحران گرفته شود.

پس از فروپاشی اتحاد شوروی ، روسیه که خود دچار بحران عمیق شده بود، نه تنها کومک ها را به حکومت دکتور نجیب الله ، قطع کرد، بل به حیث بخشی از یک ستراتیژی نو و بسیار ارزان تر تامین امنیت سرحدات جنوبی شوروی سابق، عملا به سقوط آن حکومت یاری رسانید.

در بهار سال 1992 با فروپاشی قوای مسلح افغانستان و دستگاه دولت ، و شروع جنگ های تنظیمی بحران خونین در افغانستان وارد مرحله ی تازه و تباهی آوری گردید.

فروپاشی دولت و قوای مسلح افغانستان ، نه تنها توسعه طلبان پاکستانی را دلشاد ساخت، بل سدهای مهمی را از سر راه تحقق اهداف ستراتیژیک شان در قبال افغانستان ویران ساخت. ستراتیژیست های پاکستانی می دانستند که افغانستان هرچی ویران تر، سرخورده تر ، متفرق تر و محتاج تر باشد و هر قدر افغانستان از جهان منزوی گردد، بلعیدن آن آسانتر خواهد شد. به همین جهت نظامیگران پاکستانی آرزو داشتند تا نه تنها کابل ، بل تمام افغانستان در این جنگ بسوزد.

با ورود یا در واقع وارد ساختن طالبان به صحنه ، فاجعه در افغانستان وارد مرحله ی تازه یی شد. همزمان با گسترش مناطق تحت کنترول طالبان، ستراتیژیست های پاکستانی تحقق برنامه ی خود در مورد آسیای میانه را نیز توسعه و تشدید بخشیدند. آنان برای تحقق این پلان پشتیبانی عربستان سعودی و برخی کشورهای دیگر خلیج را نیز با خود داشتند. تقویت اسلامگرایی در آسیای میانه و حضور شمار کثیری از بنیادگرایان منطقه در افغانستان و پاکستان نشانه های مشهود این سیاست به شمار می رفتند. اگر این روند ادامه می یافت شاید خواب تشکیل اتحادیه ی دولت های اسلامی از آسیای میانه تا سرحد هندوستان، نیز به واقعیت مبدل می شد. تحقق این خواب به پاکستان امکان می داد تا توازن قدرت در برابر هندوستان را دوباره احیا کند. پاکستان می خواست از افغانستان به حیث میدان پشتیبانی این برنامه کار بگیرد.

به این ترتیب می توان گفت که با کودتای ثور و سپس لشکرکشی به افغانستان، ماسکو خود زمینه ی ها و امکانات آن را فراهم آورد تا افغانستان به منبع واقعی تهدید به سرحدات جنوبی اتحاد شوروی مبدل گردد.

حوادث 11 سپتامبر سبب برهم خوردن برنامه ی سلطه جویانه ی پاکستان شد. پاکستان که تا این زمان نقش بزرگی در تعین سیاست غرب در قبال افغانستان داشت، این نقش را از دست داد- کلید کابل از دست پاکستان گرفته شد.

تغیر بنیادی در مناسیات امریکا و هندوستان، عدم توازن را باز هم به زیان پاکستان تقویت بخشید.

پاکستان که پس از 11 سپتامبر در اثر تهدید امریکا ناگزیر شده بود ، ظاهراً در برابر رفع همه تحریم های امریکا و دریافت کومک های وسیع مالی و نظامی ، وارد ایتلاف مبارزه علیه تروریزم شود ، چنان که تجربه نشان داد ، ریاکارانه عمل نمود.

با حمله ی امریکا بر عراق ، پاکستان آهسته آهسته مرحله ی دیگری از جنگ ضد افغانی خود را از طریق چهار شبکه - شورای کویته، گروه حقانی ، حکمتیار و طالبان وزیرستان شمالی - تشدید و توسعه بخشید.

پاکستان امیدوار بود و است که بالاخره امریکا قوای نظامی خود را در اثر این جنگ فرسایشی از افغانستان خارج خواهد کرد. پاکستان امیدوار است که پس از خروج امریکا بار دیگر چانس بلعیدن افغانستان را به دست خواهد آورد. دستیابی به این هدف می تواند راه را برای تحقق خواب و خیال بزرگتر پاکستان در مورد آسیای میانه و احیای توازن قدرت با هندوستان نیز دوباره باز کند. «عمق ستراتیژیک» و «حکومت دوست در کابل» ، در واقع نام های مستعار همین پلان شوم پاکستان اند.

 

ضرورت حیاتی بیداری و اتحاد افغانی برای نجات ملی

هیچ شکی وجود نه دارد که یک افغانستان ضعیف هیچگاه قادر نه خواهد بود تا در برابر جنگ تمام عیار اعلام ناشده ی پاکستان که از چند دهه به این سو ادامه دارد، از خود دفاع کند- چی دیورند را به رسمیت شناخته باشد و چی هم آن به رسمیت نه شناخته باشد*. پیمان های ستراتیژیک با امریکا و هندوستان و کشورهای دیگر نیز به تنهایی نه می توانند این خطر مهلک را رفع کنند.

افغان ها تنها با بیداری ، آگاهی و اتحاد ملی می توانند در برابر این توطیه شوم ضد افغانی پاکستان از خود دفاع کنند.  تحقق این امر  از طریق یک حکومت توانا و برخوردار از همکاری آگاهانه ، وسیع و صادقانه ی همه عناصر ، حلقات ، گروه ها و نیروهای افغانی بر پایه ی یک برنامه ی واحد برای رفع عوامل داخلی بحران و همزمان با آن استفاده ی موثر از کومک های متحدین بین المللی، می تواند میسر گردد. در این صورت متحدان بین المللی افغانستان نیز مطمین خواهند شد که «سرمایه گذاری» آنان در افغانستان به هدر نه خواهد رفت. برای تحقق این چانس، افغانستان زمان زیادی در اختیار نه دارد. پس لازم است بدون از دست دادن وقت همه ی امکانات و توانایی های افغانی برای تحقق این چانس بسیج گردند. روشن ساختن منابع و ابعاد خطر مهلکی که بقای افغانستان را تهدید می کند، می تواند نقش مهمی در این زمینه داشته باشد تا افغان ها آگاهانه و متحدانه برای دفاع از افغانستان و تامین آینده ی آن به پاخیزند. چی گونه گی برخورد با این وظیفه و دَین ملی روشن ترین معیار و محک برای تشخیص چی گونه گی تعهد به منافع و مصالح عالی مردم افغانستان خواهد بود.

هرگونه کم بها دادن به اهداف سلطه جویانه ی ضد افغانی پاکستان و ارایه و تبلیغ تصورات سطحی از اهداف پاکستان در قبال افغانستان، خواهی نه خواهی باعث غفلت از خطر واقعی گردیده و می تواند باعث بروز خطاهای سیاسی دارای عواقب و پیامدهای مهلک و جبران ناپذیر برای سرنوشت افغانستان گردد.

***

یادداشت ضمیمه:


• چند نکته در مورد خط دیورند

این یک حقیقت است که دیورند یک خط تحمیلی توسط استعمار است. این نیز یک حقیقت است که هنگام تقسیم هند بریتانوی و تشکیل پاکستان، پشتون ها و بلوچ های آن سوی دیورند از حق تعین سرنوشت محروم ساخته شدند. دفاع از حق سرنوشت پشتون ها و بلوچ ها ، اصولا دفاع از یک داعیه ی عادلانه بود. پشتون ها و بلوچ های آن سوی دیورند در صورت دریافت این حق می توانستند، تصمیم بگیرند که در چهارچوب پاکستان بمانند، دولت مستقلی را ایجاد نمایند ، به افغانستان بپیوندند و یا راه حل دیگری را انتخاب کنند.

پاکستان در حالی حق خود ارادیت پشتون ها و بلوچ های آن سوی دیورند را رد می کرد ، خود عین حق را برای مردم کشمیر که از پیکر ناموجود پاکستان جدا نه شده بود مطالبه می کرد و می کند.

در این مورد که اگر افغانستان خط دیورند را به رسمیت می شناخت ، چی چیزهایی واقع می شدند و از وقوع چی چیزهایی جلوگیری شده می توانست نه می توان به یقین سخن گفت.

به هر رو، به ویژه در شرایط حساس کنونی، برخورد با مساله ی دیورند از دیدگاه های قومی به هیچ وجه به نفع افغانستان نیست. با این مساله باید با خونسردی ، واقعبینی و معقولیت تمام از دید منافع عمومی مردم افغانستان برخورد نمود. همچنان باید توجه نمود که حتا اگر افغانستان خط دیورند را به رسمیت می شناخت و یا به رسمیت بشناسد، در صورتی که در آینده پشتون ها و بلوچ ها اراده نمایند تا از چهارچوب پاکستان خارج شوند- چنان که تجربه ی اتحاد شوروی و آلمان نشان داد- حتا بم اتمی نیز مانع آن شده نه خواهد توانست .

دلایل زیادی موجود اند تا گفت که استعمار با تشکیل پاکستان و برجا گذاشتن منازعات میان کشورهای منطقه اهداف معینی را دنبال می نمود . و اما، انکشافات دهه ی اخیر چنان اند که می توان گفت پاکستان امروز به یک درد سر بزرگ برای منافع غرب در منطقه مبدل شده است. این که غرب با این معضله احتمالا چی گونه برخورد خواهد کرد، بحثی است که باید جداگانه به آن پرداخت.

***

واکنش ها و تبصره ها در فیسبوک

نوشته های دیگر از همین قلم:

صفحه ویژه ی مدیر مسوول آسمایی