رسیدن:  18.09.2011 ؛ نشر : 18.09.2011

حکیم نعیم

مانيفست قدرت: توهم عقلانی شده و تمهيدانه
 


بعد از کودتای 11 سپتمبر سال 1973 در چیلی که به دولت منتخب سلوادور آلینده پایان داد و دیکتاتور خونین اگوستو پینوچیت در چیلی، ، به کومک مستقیم دولت امریکا به قدرت رسید، هنری کیسنجر یکی از نظریه پرداران نظمِ حاکم امروزی و جیمز چیَس یکی از نویسنده گان روابط خارجی سیا و پنتاگون، که زمانی مدیر مسوول مجله "فارن افیرس" نیز بود، استدلال می کردند که " برای رسیدن به "ثبات" در چیلی، هرج و مرج و بی ثباتی لازم و ضروری بود(1). گفته های آقای کیسنجر و آقای چیَس را به خاطری اینجا نوشتم تا مثالی باشد از مفهوم دهی قدرت به اصطلاحات و ارزش های قبول شده و جذاب جهانی برای گسترش و باز تولید هژمونیزم مدرن.

بدون شک، درک متفاوت از مفاهیم به خلق و رشد فکر و اندیشه کومک می کند. تک سازی مفاهیم، آن چی که ساختار قدرت امروز در صدد گسترش آن است، نه تنها سیر طبیعی پیشرفت ذهنی انسان را کند می سازد، بل در بسیاری موارد در تضاد با آزادی های فردی نیز می باشد. هدف این نوشته نقد از تفسیر، تحلیل و حتا ابزاری ساختن مفاهیم و ارزش های پذیرفته شده و جهان شمول نیست. این که هدف آقایان کسینجر و چیَس از "ثبات" در چیلی، به معنای کنترول و به قدرت رساندن یک رژیم نزدیک به پنتاگون بود، کاملاً آشکار است؛ و این که درک جورج بوش و جو لیبرمن از "دموکراسی" در افغانستان، چی بود، به همه گان روشن است؛ و هیچ شکی نیست که قیل وقال آقای اوباما زیر نام "تغیر" و "امید" هم خلق تصویر نمادین برای دوام ساختار حاکم قدرت بود. زیرا، اصطلاحات دموکراسی، آزادی، ثبات، تغیر، ریفورم و..... به همان اندازه که ارزش های عالی انسانی شمرده می شوند، همان قدر هم مطلقیت فرضی دارند و یا به عبارت دیگر، معنا پذیر استند. زیادتر از روشن سازی و افشاگری«یوفیوُیزم قدرت»، یعنی تعبیردهی ریاکارانه و تزویری به مفاهیم، مقوله ها و ارزش ها، پذیرش، قبول و تاثیرات این گونه یوفیوُیزم در کشور های جنوب که در مجموع مخاطبان اصلی این همه قیل و قال فریبنده اند، مهم است.

اگر با منطق هموار حرکت کنیم، شاید گفته شود که استفاده از زور، چی به شکل خونین و خشونت بار و یا هم به شکل "صلح آمیز" آن، یگانه دلیل برای قبول و پیروی از دیسکورس های ابزاری قدرت است و یا به قول عام " زور قالب نه دارد". هرچند انصراف دایمی از کاربرد قوه برای مرجع قدرت محتمل نیست، فقط استفاده از زور در بسیاری موارد می تواند نتایج خطرناک و غیر قابل احتمال در قبال داشته باشد و گزینه ی اولی نیست؛ زیرا راکد نگهداشتن قدرت و تکاپو برای تغیرناپذیری آن هدف است. آن چی که ثبات قدرت را حفظ می کند و آن را در دراز مدت به نتیجه مطلوب می رساند، مانیفست قدرت است. بناً، خلق و کاربرد مانیفست قدرت و ساختار قبول شده ی آن، بهترتر و مقدم تر از کار گرفتن از زور است.

مانیفست قدرت تنها پروپاگند خالص و معمولی نیست. بلکه نظم ساخته شده و پیچیده یی است که با تکیه و نفع از قدرت و موازی به آن عمل می کند و دارای ادبیات، فرهنگ و ساختار های معین اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تحقیقاتی، ستراتیژیکی و اکادمیک می باشد. بر عکسِ قدرت، باز تولید، باز سازی، نو سازی و تغیر همیشه گی، راهکار های بنیادی و راهبردی آن است. مانیفست قدرت، موجودیت واقعی نه دارد. تماماً ساخته شده، ذهنی و معرفتی است. ولی به خاطری که به نماینده گی از قدرت، در معامله با واقعیت های عینی دنیای تحت تسلط قرار دارد و هم به خاطری که میکانیزم خلق واقعیت برای دوام، گسترش و نیرومند ساختن قدرت به شمار می رود، "واقعیت" انکار ناپذیر پنداشته می شود.

اینجاست که تعبیر دهی ابزاری به ارزش های جهان شمول انسانی و یا یوفیوُیزمِ فریبینده، مانیسفت قدرت را در دنیای جنوب تصویر حقیقی و عقلانی می بخشد. "دموکراسی در افغانستان"، "آزادی در عراق"، "امنیت در کولمبیا" در اصل تصویر های نمادین از توهم عقلانی شده ی قدرت است. انسان بیچاره ی جنوب که گمان می کند در معامله و یا تقابل با مرجع اصلی قدرت قرار دارد، نا آگاهانه و یا هم خوشبینانه، در دام پیچیده ی قدرت گیر می کند و در نهایت با پیروی و یا هم واکنش های غیر عقلانی به ساختار های هژمونیستی و تباه کننده قدرت مشروعیت می دهد. به این لحاظ ناکامی انسان بیچاره ی جنوب در هر تعامل و یا تقابلی که به زعم خودش با قدرت دارد، تا جای زیادی تضمین شده است. زیرا بر عکس آن چی که گمان می شود، طرف مقابل مرجع اصلی قدرت نیست، بلکه تصویر ابزاری آن است که در بستر جهل مدرن با یوفیوُیزم مناسب آراسته شده است. یک نگاه اجمالی به افغانستان مثال خوبی در این رابطه است: هیچ انسان سالم به موفقیت "دموکراسی" آقای بوش در افغانستان باور نه داشت. حتا جمعیت هیجان زده که شاید هم بنابر امتیازاتی، شعار می دادند و کشته شده گانِ بم های امریکایی را، "قربانیان دموکراسی" می خواندند، هم محکوم به ناکامی بودن، "دموکراسی" جورج بوش را پذیرفته اند. دقیقاً به همین شکل، اندیشه و روش طالبانی هم هیچ ربطی با "آزادی خواهی" و "وطن دوستی" نه دارد؛ و از منظر مرجع اصلی قدرت محکوم به شکست است. زیرا "طالبان" در تقابل با قدرت قرار نه دارند، بل تنها حربه ی ابزاری برای مانیفست قدرت استند. بناً همانطوری که هزاران انسان بی گناه کشته شده توسط "قوای دوست"، "قربانیان دموکراسی" نه بودند و نیستند، طالبان هم به هیچ وجه "قهرمانان آزادی" نیستند و نه خواهند بود. تفکر طالبانی و دکترین "دموکراسی دیک چینی" در افغانستان، دو نماد متضاد برای گسترش جهل مدرن قدرت است. توجه شود که بحث به هیچ وجه روی قبول و یا هم طرح کدام تیوری توطیه نیست. بهره گیری و نفع از حالت و ساختار های موجود در قالب سیستم ها و میتود های معین برای حفظ قدرت حاکم که ریشه در زمان استعمار دارد، هدف قدرت امپریال است. به طور مثال، در زمان جنگ سرد، در افغانستان "حزب دموکراتیک خلق" با گرایش ها و رابطه های پیدا و پنهان با شوروی تاسیس می شود، فقط دولت امریکا این مساله را مثبت ارزیابی می کند و در صدد بهره گیری از آن می براید. امریکا نه تنها به دوام رابطه با رهبران این حزب ادامه می دهد بلکه موجودیت این حزب را زمینه یی برای رسیدن به اهدافش در منطقه می داند. ( بر علاوه ی سندی که رابطه ی نورمحمد تره کی با امریکایی ها را نشان می داد و در آن از تره کی به عنوان "منبع تحت الحمایه" نامبرده شده و نگارنده این سند را در چندین رسانه به نشر رسانده ام، در یک سند دیگر که در آرشیف ملی امریکا موجود است و به تاریخ 5 می 1966 به امضای مستعار (خون) از سفارت امریکا در کابل به وزارت خارجه امریکا فرستاده شده است، آمده است که: " تاثیرات برق آسا و قوی حزب خلق در صحنه سیاست افغانستان به نفع امریکا خواهد بود. زیرا افغان ها به احتمال قوی............ به سیاست متوازن [بین شوروی و امریکا] ارزش بیشتر خواهند داد ...... که این خود باعث برقراری روابط نزدیک با امریکا خواهد شد.") به همین شکل، زمانی که ملیون ها انسان در مصر انقلاب می کنند و بقای دیکتاتور ناممکن می شود، صاحبان اصلی قدرت در امریکا تلاش می کنند که ساختار قابل کنترول را به کومک نظامیان مصر، در تغیر مهره ها حفظ کنند، بناً حسنی مبارک "رهبر معقول و با ثبات" یک شبه "دیکتاتور" خطاب می شود و جو لیبرمن و جان مکین که دو هفته قبل مظاهرات مردم مصر را ویروس خوانده بودند، به میدان تحریر می روند و از انقلاب مردم مصر تعریف و تمجید می کنند. طبعاً تمامی اینها به این معنا نیست که امریکا در تاسیس "حزب د دموکراتیک خلق" در افغانستان دست داشت و یا هم سیا و پنتاگون در عقب انقلاب مردم مصر بود. نه باید فراموش کرد که گریز از تحلیل های توطیه آمیز به درک درست مان از قدرت کومک می کند.

به هررو، همانطوری که در بالا نوشته شد، بقای مانیفست قدرت در تغیرِ همیشه گی آن است. هدف از تغیر بهبودی و اصلاع برای دست یافتن به یک تحول مثبت نیست؛ بلکه دوام گفتمان های ابزاری و عملکرد های تزویری برای رسیدن به هدف نهایی، که همانا رسیدن به حد اکثر منفعت است، می باشد. بنابر این دیسکورس مانیفست قدرت در افغانستان با هیاهوی نامحدودِ "دموکراسی، حقوق، آزادی" شروع شد، بعداً به " اصلاحات و ریفورم" تبدیل شد، ریفورم هم به "دیکتاتوری خوب و دولت داری خوب" مبدل شد، و در نهایت به ناکامی، نا امیدی، ناگزیری و "صلح با طالبان" انجام می یاید. فقط اگر یک کمی توجه شود، در عقب این همه ابزار ها، یک راهبرد و یک هدف وجود دارد. تماماً به همین شکل، نماد های متفاوت از رژیم کرزی مانند: کرزی خوب، کرزی مدرن، کرزی شیک پوش، و بعد هم به تدریج کرزی تنیل، کرزی فاسد، کرزی متقلب و....... تصویر های متفاوت از یک دکترین است. نگارنده به هیچ وجه در پی توجیه و دفاع از رژیم کرزی نیستم. فساد و ناکامی در رژیم کرزی تضمین شده بود. با در نظر داشت تاریخ معاصر افریقا، امریکای لاتین و شرق میانه، برای من بسیار هم شگفت آور می بود، اگر رژیم و یا "رژیم هایی" که بعد از سقوط طالبان در افغانستان ایجاد شدند، فاسد، بیکاره و متشکل از جمعیت نااهلان و نابکاران نه می بودند.

دستاورد همیشه گی مانیفست قدرت در جهان جنوب به عملکرد گرداننده گان این روند که "اجنت های قدرت" نامیده می شوند، و همچنان به "توانایی" قشر "نخبه" بومی در تقلید و پیروی از آن چی که به اشتباه "قدرت عقلانی" گفته می شود، وابسته است.

اجنت قدرت، دنیای تحت تسلط را مطالعه می کند، می شناسد و حتا اجازه دارد که رابطه ی عاطفی و هیجان آور هم با آن داشته باشد؛ ولی فاصله عقلانی را با آن حفظ می کند. وی فرقِ اخلاقی، ذهنی و تصوری جهان "برتر و پستر" را که در بستر مانیفست قدرت ایجاد شده، به شدت ارایه می کند و ناکامی را محصول طبیعیی از ضعف، نادانی و تنبلی انسان بیچاره جنوب می شمارد. اجنت قدرت معصوم است، انسانگرا است، رهنما است، مرجع تقلید برای نخبه گان بومی است و برای پیروانش قدسیت عقلانی دارد. او مسوول نیست، متهم نیست ومصوونیت دایمی دارد. زلمی خلیلزاد مثال خوبی از "اجنت قدرت" در عصر حاضر است. آقای خلیلزاد دوام یک پروسه است که سده ها قبل آغاز شده است. خلیلزاد تماماً به مانند لورد کرومر، گورنر جنرال انگلیس در مصر و توماس ادوارد لارنس، "انقلابی" انگلیس در ممالک عربی در اوایل قرن بیست، ترکیبی از حقیقت و ریا است. در اتاق های امریکن انترپریس انستیتوت و سالون های پنتاگون، خلیلزاد، دانش، تجربه و قدرت عقلانی است که سرنوشت افغانستان را رقم می زند، پالیسی می سازد و تحلیل و تجزیه می کند. در افغانستان خلیلزاد منبع گسترش جهل مدرن و ابزاری است، که برای افغان ها "منافع ملی" می سازد، پند و اندرز می دهد و امیدواری کاذب می بخشد. اجنت قدرت می داند که باید دوگانه بازی کند. خلیلزاد در خطاب به افغان ها، از "تبدیل شدن افغانستان به آلمان و جاپاپان" در صورت دوامِ حضور قوای امریکایی در افغانستان، می گوید؛ اما این سخنان شور انگیز و کم معنا را در کنفرانس های مخفی در نیویورک و شیکاگو هرگز نه می گوید و نه خواهد گفت؛ زیرا در آن صورت به دانش خلیلزاد در مورد افغانستان شک می شود. اسباب این دوگانه بازی اجنت های قدرت را می توان از گفته های آرتور بالفور یکی از صدراعظمان پیشین امپراتوری انگلیس که یک صد و یک سال قبل در پارلمان انگلیس گفته است، به خوبی دید: بالفور عقیده داشت که شناخت و دانش انسان "مدرن" غرب از دنیای شرق، برتریت علمی و عملی به غرب بخشیده است. به نظر بالفور، غرب می داند که شرق چیست و حفظ دانش غرب در خلق دو دنیای متفاوت و دوگانه بازی نهفته است. (2)

قشر "نخبه" بومی که فراورد فکر و اندیشه شان را تقلید و پیروی از مرجع "قدرت"ی که با آن در تعامل قرار دارند، می سازد، نقش نمادین و فرعی در تاثیرگزاری راهکار های مانیفست قدرت دارند. ولی یگانه وظیفه شان واکنش های میتودی به تغیر همیشه گی مانیفست قدرت، و در نهایت قبول و اطاعت از آن به نماینده گی از انسانِ استعمار شده ی جهان جنوب است. توجه شود که این وظیفه معین نیست، پلان شده نیست و در بسیاری موارد آگاهانه هم نیست؛ زیرا "نخبه گان" بومی هیچ نقش، کنترول و دخالتی در روند تصمیم گیری، برنامه ریزی، و تطبیق تصمیم های کلان نه دارند. پذیرش گزینه ی از قبل انتخاب شده، یگانه انتخاب شان است. این "انتخاب" با شور شوق و میدان خوانی به دگر اندیشان آغاز می شود و در نهایت به ادبیات "ناگزیری" می انجامد. تماماً هماهنگی با تغیر وضعیت هدف است. داوود مرادیان در برنامه «به روایت دیگر» تلویزون طلوع می گوید: " یک نقص کلان در.... ده سال اخیر این بود که ما [افغان ها] ثبات را بر عدالت ترجیع دادیم. یک پیش فرض غلط در جامعه جهانی...... وجود داشت که نیاز اول برای افغانستان ثبات است. عدالت را شما می توانید بعدتر داشته باشید...." (رجوع شود به برنامه «روایت دیگر» تلویزیون طلوع. 25 جولای 2011.) خوب، این که ثبات واقعی بدون عدالت غیر ممکن است، یک گپ آشکار است و درک آن نیازی به دکترای علوم سیاسی و یا روابط بین الملل هم نه دارد. این مساله ده سال قبل هم درست بود، امروز هم درست است و ده سال بعد هم درست خواهد بود. فقط، ده سال قبل "پیش فرض ارجحیت ثبات بر عدالت" فیشن فکری آن روز بود که در تکرار از محور قدرت آگاهانه و یا نا آگاهانه بیان می شد؛ همانطوری که امروز برای ذهنیت سازی افکار عامه دوام موجودیت قوای امریکا در افغانستان با مثال آلمان و جاپان مقایسه می شود.
در کل، راه بیرون رفت، شناخت از قدرت است. قدرت ستیزی که در اصل واکنش به ابزار های مانیفست قدرت است، و قدرت گرایی که تعامل با تصویر های ساخته شده ی قدرت است، دو روی متفاوت یک سکه اند و در نهایت به ثابت نگه داشتن قدرت کومک می کنند. برای درک درست از قدرت، آنانی که خریداران خوب یوفیوُیزم قدرتِ امپریال بودند و استند، به عوض این همه "تحلیل" و تجلیل، باید نقد خودی از تغیر برق آسای فکری در قبال مسایل افغانستان در یک دهه اخیر ارایه کنند. در غیر آن مشکل است به صمیمیت فکری شان باور کرد.

یاداشت ها:
(1) Noam Chomsky. Failed State: The Abuse of Power and the Assault on Democracy. Metropolitan Books: 2004.
(2) Arthur James Balfour’s speech to the House of Commons. Great Britain, Parliamentary Debates. 5th ser. 17 (1910).