رسیدن به آسمایی:  21.01.2011 ؛ نشر در آسمایی: 22.01.2011

سخیداد هاتف

تراژدی آزادی و بی پناهی در افغانستان


آن چی بر سر رزاق مامون آوردند نشان می دهد که در افغانستان امروز نه می توان هم باورهای مشخص و روشن داشت و هم " فرد ِ آزاد" بود. مامون در پی ِ تجربه ی " فرد ِ آزاد بودن" با آن حمله ی دلخراش رو به رو شد. در این ماجرای تلخ و غم انگیز دو نکته بیشتر برای من برجسته شدند :

یک – در تاریخ سی سال اخیر کشور ما بیشتر گروه ها و احزاب گرایش های خشونت آلود داشته اند. در فضای روشنفکری ما کسانی که با این گروه ها و احزاب راه رفته باشند از هر سو مورد ملامت قرار می گیرند. اگر کسی چیزی بگوید که نشانی از تجربه ی " فرد ِ آزاد بودن" داشته باشد ، فورا به یادش می دهیم که او در گذشته با چی کسانی هم گامی کرده است و از این طریق سعی می کنیم اعتبار سخن ِ اکنون او را مخدوش کنیم. در این میانه ، آن چی فراموش می شود بی چاره شدن کسی است که نه می خواهد پیوند های گروهی و حزبی همچون مانعی در برابر تجربه ی فرد ِ آزاد بودن او عمل کنند و نه می خواهد در برابر بدخواهان خود کاملا بی پناه شود.

در افغانستان کسانی هستند که به یک سازمان سیاسی ( و احتمالا نظامی) دل سپرده اند و در پناه آن سازمان تا حدی امنیت هم دارند. مثلا رزاق مامون را با یک آدم حزبی ِ مهم ِ تمام عیار مقایسه کنید. آن آدم حزبی تا آخر حزبی بودن رفته است. به این معنا که رسما قبول کرده که دشمن دارد و اگر بی احتیاطی کند دشمنان اش او را نابود خواهند کرد. این است که چند نفر محافظ دارد و با این محافظ داشتن به روشنی می گوید که «اگر می خواهید به من ضرری برسانید خودتان هم آماده ی کشته شدن باشید». به همین خاطر کمتر کسی سودای تیزاب پاشیدن بر صورت او را در سر می پروراند. می داند که نه می شود و این کار بسیار خطرناک است. در برابر ، کسی همچون رزاق مامون از یک سو می خواهد «فرد ِ آزاد» باشد و فارغ از چارچوب های تنگ حزبی کار روشنفکری کند و از سویی دیگر خط فکری و رفتار سیاسی کاملا صریح و روشنی هم داشته باشد. حال، اگر کسی به خاطر اندیشه ها و کارهای او با او دشمن شود و بخواهد به او آسیبی برساند ، با رزاق مامونی سر و کار خواهد داشت که به صورت روزمره از هیچ چتر حمایتی برخوردار نیست. این است که به راحتی می توان در برابر او ایستاد و بر صورت اش تیزاب پاشید.

یک وجه تراژیک این مساله ( در کنار رنجی که مامون به عنوان یک فرد می برد) این است که این رویداد های تلخ « فرد ِ آزاد بودن» در افغانستان را به عنوان یک تجربه ی پرهزینه معرفی می کنند و از جاذبه ی آن می کاهند. وقتی که در کشوری چنین اتفاقی بیفتد جامعه ی مدنی امکان رشد خود را از دست می دهد. چرا که بسیاری از آدم ها دست از این تجربه خواهند شست و دست شستن از تجربه ی «فرد ِ آزاد بودن» به معنای نیمه کاره رها کردن پروژه ی ساختن یک جامعه ی مدنی است.

دو- رزاق مامون سال گذشته در گفت و گویی با آسمایی گفته بود که طرفدار گونه یی فاشیزم نوع افغانستان است. از سخنان او در آن گفت و گو چنین بر می آمد که او حقوق فردی شهروندان را در برابر مصالح بزرگ مملکتی در درجه ی دوم اهمیت می بیند. حال ، که آقای مامون قربانی خشونتی آن چنان دل آزار و نفرت انگیز شده است من این اعتقاد او را وسیله ی ملامت او نه می کنم. اما ناگزیر باید بگویم که آن چی بر او رفت نمونه یی بود از آن چی در یک نظام فاشیستی مورد اعتقاد او بر یک شهروند بی پناه می رود. در نظام فاشیستی هر شهروند یک مهره ی بی خاصیت به حساب می آید ( آماده برای خاصیت پذیری به دست نظام حاکم ). اگر لازم شود که مهره یی برداشته شود بر می دارندش. اگر لازم شود که بسوزد می سوزانندش. این اتفاق تنها در مورد دیگران نه می افتد. ممکن است دامن خود آدم را هم بگیرد. نه می گویم که یک نظام فاشیستی در افغانستان حاکم است و این نظام تشخیص داده است که باید رزاق مامون بسوزد. ما که هنوز نه می دانیم چی کسی این کار را کرده است. فقط می گویم که اگر چنین نظامی بر پا شود (یا حاکمیتی در مسیر گرایش های فاشیستی قرار بگیرد) عملکرد آن در برابر شهروندان مملکت چیزی در همین مایه ها – و بل بدتر- خواهد بود. در نظام فاشیستی جان شهروند ارزشی نه دارد. می توان به خاطر رسیدن به هدف هایی نه چندان مهم بر صورت شهروندان تیزاب پاشید. می توان گفت : «حالا که فلان رقیب سیاسی من متهم به کشتن یک نفر است بروید فلان و فلان و فلان آدم ها را هم بکشید و جنازه های شان را در کوچه بیندازید تا مثلا مردم فکر کنند که این آدم های دیگر را هم همو به قتل رسانده. مهم این است که در چنین فرصتی رقیب من تحت فشار قرار بگیرد. جان شهروندان که و سیله یی بیش نیست و اهمیتی نه دارد».

من برای رزاق مامون سلامت و شادکامی آرزو می کنم. در ضمن امیدوارم این تجربه او را به تامل وا دارد و فرصتی برای تجدید نظر در مورد فاشیزم مورد اعتقاد او شود.