22/06/2014

محمد سرور

ملت تعویض نا پذیر

 

ولی نصر  دیپلومات ورزیده امریکایی -ایرانی تبار ،‌ کتاب اخیرش را تحت عنوان «ملت تعویض نا پذیر » در هشت بخش ( 300 صفحه ) در سال 2013 به چاپ رسانیده و آن را به ریچارد هولبوروک اهدا نموده است. ما نکات جالبی از این اثر گرانبها رادر رابطه به انکشافات کشور و منطقه بر گزیده به اطلاع علاقه مندان میرسانیم. البته ارزیابی های  این دیپلومات ، که خود در شکلدهی حوادث و رویدادها نقش داشته است ، میتواند ما را در درک یهتر حوادث روان منطقه و کشور یاری رساند.

مردم امریکا از جنگ خسته شده اند. آنان خواهان مذاکره اند تا نتنها به موجودیت عساکر شان بل اصلآ به معاملات شان در منطقه پایان دهند. من بدین امر موافقم تا به درگیریهای افغانستان و عراق و در کل به جنگ علیه تروریزم خاتمه بخشید ؛ البته به شرط آن که به منافع ما و ثبات منظقه آسیبی نرسد.

پیش بینی دورنمای نزدیک و حتی دراز مدت منطقه شرقمیانه دشوار نمیباشد. شرقمیانه بار دیگر به منطقه رقابت قدرتهای بزرگ مبدل شده و چین جای شوروی را پر خواهد نمود.

اوباما در اثنای کارزار انتخاباتی و ایفای ماموریت ریاست جمهوری تصریح داشت که حل مساله افغانستان از ارجحیت خاص برا ی اداره اش برخوردار است . هولبوروک که من را به حیث مشاور ارشدش یر گزید معتقد بود که حل درست مساله افغانستان پایان جنگهای امریکا در جهان اسلام خواهد بود در غیر آن «جنگ برای همیش » تداوم خواهد یافت.

جنرال اشفاق پرویز کیانی  لوی درستیز وقت پاکستان ، حین بازدید از قصر سفید در اکتبر2010 سند سیزده صفحه  یی حاوی مطالب ذیل را به رییس جمهور اوباما ارایه داشت. شما نمیتوانید در جنگ پیروز شوید و یا افغانستان را دگرگون سازید. این سرزمین امپراطوریها را به زانو در آورده است. به طرحهای بزرگ تان نکته پایان بخشیده ؛ بیاید به طور عملی با هم مذاکره نموده و به نتیجه نهایی که همه گان بتوانیم با آن زیست نمایم ،‌ نایل گردیم.

موصوف ، مانند بسیاری از دیگران ، معتقد بود که مفکوره ایجاد ارتش افغانی احمقانه بوده ، باید با طالبان در مورد ستراتژی خروج مذاکره نمود. پاسخ وی سریع و قاطع بود: « لطفآ سعی در جهت ایجاد ارتش افغانی ننماید . این امر به ناکامی خواهد انجامید. شما آن را رها نموده و این ارتش نیمه تربیه یافته به ملیشه ها پارچه پارچه شده چیزی جز درد سر برای پاکستان نخواهد بود.»

افغانستان نبرد خوبی بود که به جنگ بد مبدل شد. اوباما ، با روپوش قرار دادن جنگ افغانستان ، به حیث نبرد الزامی کوشید تا جنگ عراق را نبرد انتخابی خوانده و به آن پایان بخشد. موضعگیری اوباما در داخل و خارج کشور به طور گسترده طوری درک گردید که امریکا اقدامات ممکنه را در راستای تخصیص پول و اعزام نیروهای بیشتر ، جهت نابودی طالبان و اعمار دولت نیرومند دموکراتیکی که توان ایستاده گی در برابر تروریزم را داشته باشد ، رویدست میگیرد.

پس از سپری شدن چهار سال رییس جمهور اوباما دیگر از جنگ خوب سخن نرانده ، میکوشد تا هر چه سریع دستهای اش را از این جنگ بشوید. تصور عمومی آن است که امریکا منافعی در افغانستان ندارد که جنگ تمام عیار زمینی را توجیه کند.

همزمان با تغیر افکار عامه در مورد افغانستان اوباما با اعلام پیروزی ، خواهان فراخواندن قوا شد. اقامات وی از همان آغاز تا انجام از سیاست سرچشمه گرفته در داخل مورد تائید قرار گرفت. لیک برخورد ما در خارج ، در میان دوستان و دشمنان به طور یکسان ، صادقانه به نظر نمیاید. آنها این واقعیت را درک مینمایند که ما افغانستان را به سرنوشت اش رها مینمایم. خروج ما حتی با زمانی مصادف است که علایم و آثار آشفته گی منطقه یی دوباره منافع ما را تهدید مینماید.


2

زمانی که رییس جمهور اوباما مدیریت امور را به دست گرفت ، هشت سال از جنگ افغانستان میگذشت. پیروزی سریع امیدواری برای آینده کشور را پس از دو دهه جنگ بوجود آورد. افغانستان با یاری جامعه جهانی دارایی قانون اساسی ، حکومت و رییس جمهور جدید گردید. امریکا در و جود حامد کرزی چهره پیشرفته یی را میدید که میتوانست آن کشور را در تآمین اهدافش مبنی بر رهایی جهان اسلام از سیطره بنیاد گرایی مساعدت نماید. تام فورد ، دیزاینر مشهور ، کرزی را «شیک پوش ترین »مرد جهان خواند.

همزمان با مساعی امریکا غرض اعمار افغانستان دموکراتیک و پیشرفته در جهت رویارویی با تروریزم ، واشنگتن بر دوستی نزدیک اش با پاکستان جهت ضریه زدن به القاعده حساب مینمود. در زمان اداره بوش ، بلیونها دالر به افغانستان و پاکستان غرض تقویت اقدامات ضد تروربستی و گسترش دموکراسی ، انکشاف دهات و اعمار مکاتب نسوان ارسال گردید.

لیک این سرمایه گذاری ها نتوانست به امیدها و آرزوها جامه عمل بپوشاند. چالش عمده در آن طرف سرحد یعنی در پاکستان نهفته است. طالبان نیرویی است که کمیت آنان تا الحال مستور است. امریکا در سال2009 تعداد طالبان را 35000 تخمین زد.

استیف کول ، ژورنالست و آگاه امور افغانستان ، مینویسد که سی آی ای در دهه هشتاد ، زمانی که جهادیان علیه قوای اشغالگر شوروی میجنگیدند ، تلاش ورزید تا شخصی را جهت تعبیه بم در تونل سالنگ بگمارد. انفجار در تونل ، که شمال و جنوب کشور را وصل مینماید ، میتوانست شاهرگ کومکهای شوروی را قطع نماید. بم ، بخاطر موثریت اش ، میبایست در داخل تونل انفجار داده شده مرگ تعبیه کننده آن حتمی بود. به عباره دیگر سی آی ای در صدد پیدا نمودن یک افغان انتحاری بود. لیک کسی آماده به انجامش نشد. افغانان میگفتند که انتحار گناه بزرگ و مخالف عقاید مذهبی شان است. ولی اکنون در سال2009 ما شاهد 180 حمله انتحاری هستیم. طالبان افغانستان را به جایگاه خیلی خطرناک مبدل نموده اند.

هولبوروک معتقد بود که پیشبرد راهکارهای سیاست خارجی توسط نظامیان اشتباه بوده به تداوم جنگ در افغانستان می انجامد. صرف دیپلوماسی میتواند این جنگ را به پایان منطقی برساند. وی تصریح مینمود که در افغانستان نیز نظامیان نقش کلیدی را ایفا مینمایند.

رییس جمهور امریکا در سال 2009 وادار شد تا به حل نظامی مساله تن در دهد. هولبوروک در آن زمان متیقن بود که چنین تلاشها به ناکامی انجامیده و مساعی امریکا در جهت تقویت تعهد نظامی اش به ستراتژی نافرجامی بنا یافته که میتواند تکرار خطرناک فاجعه ویتنام را در قبال داشته باشد.

این رسالت و وجیبه دیپلومات ها است تا چاشهای بزرگ ستراتژیک را که در برابر امریکا قرار دارد حل نموده و به منازعاتی چون افغانستان پایان بخشند. نیروی نظامی باید به حیث یکی از وسایل کاربرد در بکس دیپلوماتها جا داده شود. این همان شیوه یی است که در بالکان و ویتنام به کار گماشته شد. نبرد ویتنام برای سالیان متمادی در میدانهای جنگ به پیش برده شد ، لیک انجام آن در میز مذاکرات پاریس رقم خورد.

پیروزی تمام عیار در میدان نبرد از نادرات است. صرفآ در جنگ جهانی دوم بود که چنین امر به منصه اجرا در آمد. این امر مستلزم تعهداتی است که امریکا به هیچوجه حاضر نیست به آن در افغانستان تن در دهد.

هولبوروک تصور مینمود که میبایست مذاکره و جنگ را همزمان به پیش برد. یعنی باید چنان مبارزه نمود که تمایل مذاکره را در دشمن بر انگیخت. مصالحه هدف نهایی و جنگ باید تسهیل کننده ی آن باشد. مصالحه به مفهوم توافق صلح میان کرزی و طالبان استک ه به شورش پایان داده ، به نیروهای امریکایی امکان آن را فراهم سازد تا به منازل شان بر گردند.


3

نظامیان از همان اول با این نظر مخالف بودند. پنتاگون معتقد بود که مذاکره با طالبان و حتی صحبت از مذاکره نوعی از تسلیمی به تروریزم تلقی میگردد. سی آی ای نیز چندان تمایلی نداشته و تصور مینمود که طالبان آماده مذاکره نمیباشند. مصالحه از دیدگاه آنان توطیه پاکستان غرض تخفیف حملات امریکا در افغانستان و کاهش فشار امریکا بر پاکستان میباشد.

امریکا از سیاست خارجی نظامیگرانه بوش فاصله گرفته با جدیت دیپلماسی و سیاست تماس را تعقیب خواهد نمود. این کشور میبایست همه اجزای متشکله نیروی ملی اعم از قدرت نظامی و دیپلوماتیک را جهت خروج از منازعاتی چون افغانستان به کار گمارد.

وجه مشترک در مورد افغانستان آن است که هیچ کشور، از جمله پاکستان بدون در نظر داشت این که چه منافعی را تعقیب مینماید ، نمیخواهند در افغانستان بنیادگرایی و هرج و مرج مسلط باشد. نکته منطقی مورد توافق آن است که در مورد ایجاد افغانستان صلح آمیز که با همسایه گانش در صلح و صفا زیست نماید به تفاهم نایل آمده و همه گان باید هم نظر باشند که افغانستان نباید هیچوقت تهدیدی را علیه همسایه گانش مواجه نموده و بر عکس آنان نیز نباید افغانستان را به خاطر جنگهای نیابتی شان به کار گمارند.

این پرنسیپها و موازین عمومی است که میتوانند بستر توافقات مشخص را تشکیل دهد. به طور مثال پاکستان شاید بخواهد که خط دیورند به عنوان سرحدش با افغانستان مورد توافق قرار گیرد. « افغانان هیچوقت به شناخت چنین سرحد ناقص بین المللی توافق ننموده اند.»

اثرات مثبت امنیتی چنین شناخت شاید دلیل بر آن شود تا اسلام آباد نقش ضعیف تری را در افغانستان ایفا نماید. مداخلات پاکستان در امور افغانستان در راستای حمایت از شورشیان و مداخله در استراتژی امریکا به همگان هویدا است. پاکستان یکنوع جنگ بازدارنده را در افغانستان به پیش میبرد. این کشور خواهان آن است تا کابل را در حالت تدافع و پشتونها را تحت سلطه دوستانش ، طالبان ، نگهداشته تا افغانستان نتواند چالشی را علیه پاکستان ایجاد نماید.

هولبوروک ، ضمن ملاقاتهایش در کابل ، مساله خط دیورند را با جانب افغانی در میان گذاشت. حین یکی از بازدیدها ، زمانی که وزرای دفاع ، داخله و مسوول امنیت ملی از مداخلات پاکستان شکایت نمودند ، هولبوروک با نقل قول از جنرال کیانی اظهار داشت که در صورتی که افغانستان خط دیورند را برسمیت بشناسد ، پاکستان دیگر انگیزه جهت سرمایه گذاری بر طالبان نخواهد داشت. طرح این مساله برای جانب افغانی خلاف انتظار بود. امرالله صالح مسوول آبدیده امنیت و ستراتژیست خوب در پاسخ اظهار داشت : «این امر از دیدگاه سیاسی عملی نمیباشد. هیج حکومت افغانی به آن تن نخواهد داد.»

استیفن کرسنر ، دانشمند علوم سیاسی ، در مقاله اش منتشره نشریه سیاست خارجی ، در جولایی 2012 نوشت که علی الرغم کومکهای سخاوتمندانه ایالات متحده طی سالیان متمادی ، پاکستان هنوز هم از سازمانهای افراط گرا پشتیبانی مینماید. لوی درستیز وقت امریکا ، مایک مولن، گروه تروریستی حقانی را در بسیاری ابعاد دستیار ستراتژیک آی اس آی خواند. به نظر استیفن چنین شواهد روشنگر آن است که برخورد ما با پاکستان باید مشابه به موضعگیری ما در برابر نیروهای متخاصم جون ایران و کوریای شمالی باشد. به جای کومک ما باید در صدد جلوگیری از اعمال پاکستان با شیم. با حملات متداوم طیارات بی سرنشین میتوان بدون یاری پاکستان بر ضد تروریزم مبارزه نمود.

برای سالیان متمادی امریکا در واقعیت بهای همکاری پاکستان را با پول پرداخت. در ده سال پس از سپتامبر2001 امریکا اضافتر از بیست بلیون دالر کمک نظامی - ملکی به آن کشور اعطا نمود. اداره بوش پس از حمله بر افغانستان اعلام داشت که ماموریت به اتمام رسید. طالبان از کابل و تمام نقاط کشور رانده شدند و جورج واشنگتن افغانستان ، حامد کرزی ، به اعمار شهری در تپه آغاز نمود.

در زمان پرویز مشرف پاکستان صرفآ خروج تاکتیکی را از افغانستان آغاز نموده و منتظر فرصت مناسب بود تا دوباره به آن کشور بر گردد. افغانستان از زاویه هواخواهی های ستراتژیک و تآمین امنیت برای پاکستان انقدر با اهمیت است که نمیتوانست صرفآ به اشاره امریکا به مداخلات خویش در انکشور پایان دهد.


4


در واقعیت پرویز مشرف معمار حیات دوباره طالبان بود. اوجگیری طالبان در سالیان 2008 تا 2009 نمیتوانست بدون آماده گی ، سربازگیری ، تربیه و حمایت گسترده پاکستان به منصه اجرا در آید. کسی نمیتواند این امر را کتمان نماید که پاکستان دارایی اهداف ستراتژیک در افغانستان میباشد.

یکی از شواهد دیگر تمایلات رذیلانه پاکستان این است که کمیت بمهای کنار جاده یی در افغانستان در2010 به رقم 14661رسید. نایتریت مورد نیاز جهت اعمار چنین وسایل از فابریکات مواد کیمیاوی پاکستان تهیه میگردد. امریکا کوشید تا پاکستان را به قطع تجارت نایتریت وادار سازد لیک دستاورد ان نا چیز بود.

مساله مبرم که در پاکستان وجود دارد ، ترس و حسادت با هندمیباشد.جای تعجب نیست که پاکستان ، افغانستان را از دریچه چالشهای هند میبیند.

کمیت پشتونها در افغانستان تقریبآ چهل و در پاکستان پانزده فیصد نفوس کل کشور اند. اشکارا منافع پاکستان در آن نهفته است تا تمایل پشتونان را در جهت تفکر پیرامون اسلام و جنگ علیه تاجیکان و اوزبیکان در شمال افغانستان سوق دهند. به این صورت آنان از اندیشیدن در باره ناسیونالیزم و اعمار سرزمین شان به دور نگهداشته میشوند. در این راستا پاکستان مناسبات عمیقی را با جنبش طالبان ، که برای اولین بار به حیث شاگردان مذهبی در سال1994 در افغانستان ظاهر شدند، بنیاد نهاده و به آنان مساعدت نمود تا بر قلمرو وسیع در افغانستان تسلط یابند. واقعیت عمده آن است که در وجود طالبان پاکستان توانست در رقابت با هند در منطقه دست برتر یابد. پاکستان ، در تناسب با کلیه همسایه گان افغانستان ، اولین کشوری بود که از اتش افروخته در افغانستان آسیب ببیند. در دهمین سال رویدادهای یازدهم سپتامبر ، تقریبآ 35000 پاکستانی حیات خویش را از ناحیه حملات انتحاری و تروریستی از دست داده اند.

آیا زمان آن فرا نرسیده است تا پاکستان از سیاست بی تفاوتی اش در برابر افراط گرایی دست برداشته ، زیانهای ناشی از جنگ با آتش را درک نموده و یکبار و برای همیش تروریزم را به حیث وسیله سیاست خارجی تقبیح نماید. میتوان به اسلام آباد گوشزد نمود که مرغ به تخم دادن در کاشانه اش آغاز نموده است. چالشهای افغانستان چون افراطگرایی ، طالبان ، انتحاری و بی ثباتی دامنگیر پاکستان نیز شده است.

ادامه دارد.