رسیدن:  18.02.2014  ؛ نشر : 19.02.2014 

دکتور اکرم عثمان

 

فیل در گِل مانده را شاه فیل می باید کشید!

 

ما و موافقتنامه ی امنیتی با امریکا

 

آورده اند که سالها پیش حکومت مرکزی حاکمی را به یکی از مناطق اطراف فرستاد که سلیقه ی خاصی داشت. او هم دریشی میپوشید و هم دستار میبست و بر رعیت گوش به فرمان تفاخر میفروخت. اما زیردستانش که تا کنون چنین معجون مرکبی ندیده بودند ، ‌بین خود ریشخندش میکردند و با طعن و تعریض میگفتند:‌چه عجب، ‌سرش ملا،‌ زیرش میرزا !

از قضا قرعه ی فال به نام آن مردک بی نام و نشان اصابت کرد ،‌ گنج بادآورده را از راه یافت و شد امیری صاحب قران کشور کهسار!

امیر صاحب قران که مردک  ظاهر بین  بود برای اثبات خودش تقلا میکند . از شمار تمام کارها به رنگ و رخشِ لباسهایش توجه میکند و میکوشد قلمرو زیر نگینش برجسته ترین نشانه ها را به خود بچسپاند و مظهر تمام نمای کشورش معرفی شود .  از جمله چپن را از شمال،‌ دستار را از جنوب ،‌ پاپوش را از غرب و ازار را از شرق انتخاب میکند . با این ترفند میشود یک رهبر منتخب و مرکب از تمام رنگها و تمام جامه ها . ولی رنگارنگی او را در کار یکرنگی و بیرنگی مدد نمیرساند . رعیت سُر رقص شان را زیر طبل خالی او گم میکند . هیچکس نمیداند که چگونه دستها و پاهایش را با ساز جنوب ، ‌شمال یا خاور یا باختر بجنباند . ناهماهنگی بر رفتار و کردار همه گان چیره میشود . یک جماعت پراگنده چنان به اجزأ کوچک کوچک تجزیه میشود که گفتی باشنده های هزارها سیارهٔ مجزا از یکدیگر در پهنای آسمان هفتم استند .

اگر از زبان استعاره و کنایه بگذریم باید روشن کنیم که آن شخصیت شخیص با آن عبای بلند و قبای شاهانه کسی جز حامد کرزی فرمانروای تصادفی افغانستان ،‌ دیگری نیست .

زهی سعادت ملتی که مفت و رایگان رهبر شان را از سر راه پیدا می کنند . بعد از شجاع الملک و ببرک کارمل این سومین زمامداری بود که از آن بالا ! نازل شده بود . به قول شاعر :

با خدا داده گان ستیزه مکن

که خدا داده را خدا دادست !

زعیم ملی و ممثل وحدت جامعه ی ما به غیر از لباس فاخر و رنگارنگ ، ‌یک رنگارنگی دیگر نیز دارد و آن این که از گردن به بالا مدرن و امروزی میباشد و از گردن به پایین دیروزی و قرون وسطایی ! و همین  « پرادوکس ! » یا تناقض از او شخصیتی Paradoxal ساخته است . یعنی این که به قول از ما بهتران ، ‌اگر ملامزاجی چون رهبر ما سوار خر شود ، ‌هرگز پیاده نمیشود مگر این که یا خر را بکشیم و یا او را ! از آن جا که انصاف نیست آدمی در ازای یک الاغ به قتل برسد بنابر آن الاغ مظلوم به قصاص میرسد .

این معضل را حتی چهل قاضی کور نیز حل کرده نمیتواند مگر این که دست دعا برداریم و از حضرت حق صلاح کار بجوییم .

 بر همین مبنا گفته میشود که حضرت کرزی روزگاری عضویت تنظیم نجات ملی حضرت صبغت الله مجددی را داشت و از همین قرینه برمیآید که او سابقه ی جهادی و احیاناْ طالبی نیز دارد و بارها گفته است که با طالبها پیوند برادری دارد !!

برگردیم به مبحث اصلی ما که چگونه گی امضای موافقتنامه ی امنیتی با دیگر کشورها میباشد . شایان ذکر است که ما در طول تاریخ قراردادهای نابرابر فراوان داشته ایم . اگر قدرت و توان ما بیشتر بود دیگران را ناگزیر به اطاعت کورکورانه کرده ایم و اگر دیگران قوی تر بوده اند ما را ناگزیر از تمکین و تسلیم نموده اند . به این صورت زمانه های زیادی سرآمد تا قراردادهای عادلانه نافذ و پدید شدند که ما به ندرت سهمی از آنها برده ایم .

ولی در قرن نزدهم همین که دو ابرقدرت استعمارگر انگلیس و روس به مرزهای ما رسیدند ما متحمل بدترین زیانهای ناشی از موقعیت خویش شدیم و آن هر دو ابرقدرت متناسب به توان نظامی شان اندامهای وطن ما را به سود خویش قطع کردند .

بی تردید ما در جغرافیای بسیار نامناسب برای زنده گی کردن حضور داریم . این جغرافیا فاقد اکثر امکانات سازنده برای پیشرفت اقتصادی و اجتماعی میباشد . کوه های هندوکش چون اژدهایی بر سینه ی مملکت ما کلچه بسته  رفت و آمد ،‌ داد و ستد و مبادلات فرهنگی را مانع شده است . از همین سبب در طول تاریخ ما در گستره ی جزایری از طبایع ، ‌سنن ،‌ عنعنه ها و پیشینه های مختلف اجتماعی به سر برده ایم . هر جزیره یی در طلاقِ کاملِ یکدیگر ،‌ به زاد و ولد ادامه داده و مانع تاسیس و تشکیل یک ملت واحد شده اند .

از سوی دیگر به دلیل همان موانع طبیعی و ثقافتی و ضعف و آشفته گی های دوامدار ،‌جهانخواران زیادی را تحریص کرده تا تشکل پایدار در بسیط سرزمین ما را جلو بگیرند .

در جنگهای اول و دوم افغان و انگلیس ( ۱۸۳۹-۱۸۷۸ میلادی ) متجاوزان مجبور شدند که از نابودی کامل وطن ما چشم بپوشند و سیاست های شان را تغییر بدهند .

به موجب قرارداد ۱۹۰۷ آن دو ابرقدرت به توافق رسیدند که افغانستان تحت الحمایه و حوزه ی نفوذ بریتانیا شناخته شود . سپس آن دو ابر قدرت با تفاهم با یکدیگر مرزهای موجود را ترسیم نمودند که البته نقش عمده را در آن ماجرا «کلنل رجوی» ‌و «سر ماتیمور دیورند» بازی کردند . به این صورت مردم ما اضرار یک جغرافیای بد را به چشم سر دیدند .

از آن پس ندای استقلال طلبی را مشروطه خواهان بلند کردند - جانبازانی که نخستین بار آگاهانه و شعوری با الهام از اندیشه ی مدرن رایت آزادی طلبی را برافراشتند . از آن پیشتر مبارزان آزادیخواهی ما پا در سنت داشتند و از دسایس پشت پرده واقف نبودند .

آن چه را که آزادیخواهان ما در قرن نزدهم طلب میکردند در حقیقت پیکارهای نامشخص بود که سمت و سویش چندان معلوم نبود . در بیشتر آن نبردها کسانی زمام مبارزات را به دست گرفتند که طالب بقای نظام مسلط حاکم بودند .

و اما در رابطه با ایالات متحده ی امریکا ،‌ آن ابرقدرت چه در دوران جهاد ،‌ چه در حکومت مجاهدین و چه در دوره ی حاکمیت طالبها ،‌ تمام کارت هایش را به سود بنیادگراها به کار برده است . زمانی امریکایی ها بنیادگرایی را به هدف اضمحلال کمونیزم تقویت کردند ؛ ‌و اما ملتفت نبودند که سلاح مورد استفاده ی آنها مانند تیغ دو دم کاربرد دوگانه داشت . لبه یی علیه کمونیزم به کار میرفت و لبه ی دیگر مخالف تمام مظاهر تمدن معاصر و مدرنیزم بود . به گفت «بینظیر بوتو» صدراعظم اسبق پاکستان پروژه ی ایجاد طالبها در اصل یک پروژه ی انگلیسی بود که سیاستگذاران بریتانیای کبیر آن را با درک علاقه مندی های امریکا و پاکستان طراحی کردند و در اختیار امریکایی ها گذاشتند و واشنگتن نیز بعد از مراتب قبولی آن را به دولت پاکستان سپرد تا زمینه ی اجرایش را سبک و سنگین نماید . بنابراین در آن مثلث شیطانی ، ‌انگلیس برنامه گزار ، ‌امریکا مسوول امور مالی و پاکستان زمینه ساز کارهای تطبیقی در مدارس مذهبی مستقر در آن سرزمین شد .

خلاصه این که ابرقدرت های قرنهای نزدهم و بیستم ،‌ با پرامترهای خود شان از بر و درازی مملکت ما کاسته اند و به مذاق خود آن را خُرد و خردتر کرده اند .

این مثله کردن ها میرسانند که سیاست پدر و مادر ندارد و در متن و بطن روابط بین المللی بیرحمانه ترین بازیها شکل میگیرند و عطوفت ،‌ حسن سلوک ،‌ جوانمردی و پیشامد عاطفی بعد از تامین منافع ممالک قدرتمند لحاظ میشوند . از همین سبب آن مقوله ی معروف در سرلوحه ی روابط بین المللی میدرخشد که « ما دوست و دشمن دایمی نداریم و آن چه نباید هرگز از نظر بیافتد منافع دایمی است ! »‌ که باید به مثابه ی عنوان دایمی سیاست خارجی پذیرفته شود .

هرچند نباید هیچ ابرقدرتی به حیث ولی ،‌ وصی و برادر ارشد قبول شود ، ‌مع الوصف در طول سی سال اخیر ایران و پاکستان بیشتر از دیگران کمر به نابودی ما بسته اند . پاکستان میخواست افغانستان صوبه ی پنجمش باشد و ایران چشم به هرات ، ‌فراه  و غور... دوخته بود . از این باعث ما حق داریم که به عوض آنها در جستجوی دوستان قدرتمندتری باشیم و که برای تحکیم موضع خود ، ‌با آنان پیمان تدافعی ببندیم . از این سبب امضای پیمان ستراتیژیک با ایالات متحده ی امریکا یک ضرورت مبرم حیاتی میباشد . به قول معروف «ففیل در گِل مانده را شاه فیل می باید کشید ! » باید که هر چه زودتر خود را بازیابیم و به توازن و تعادل برسیم . به امید آن روز