1393.01.02 مطابق به 04.2014 .21

داکتر اکرم عثمان

انتخابات افغانستان یک تحول بزرگ روحی

به نظر می آید که انتخابات اخیر افغانستان در کشور دیگری اتفاق افتاده است - در سرزمینی در قیاس با ما صدها سال پیشرفته تر، آزموده تر، گدازدیده تر و فرهیخته تر می باشد - در جایی که مردمش برادروار با هم زنده گی می کنند و بی توجه به تفاوت هایی چون رنگارنگی تیره و تبار، زبان، رسم و رواج، محل بودوباش، رنگ پوست، قد و قواره و آبا و اجداد همدیگر را غمشریک، خونشریک، هموطن و همدرد میدانند.

به فکر من این یک معجزه، یک رویداد شهودی و یک واقعۀ باور نا کردنی بود. پیر زنی در حدود نود ساله گی، چادری برنگ آبی تیره، پیراهنی بسیار کهنه و چهره ای پر آژنگ و نهایت خسته، سرانگشت آبی رنگ سبابه اش را به علامت رای دهندۀ انتخابات بلند گرفته بود. از کجا و چگونه تا حوزۀ رای دهی خود را رسانده بود!؟ سوار بر الاغ، پای پیاده یا به طریق دیگری از دهکدۀ دور دستی خود را جایگاه مورد نظر رسانده بود؟

تصویر او را بیشتر از ده بار در سایت آسمایی دیدم. شباهت عجیبی به خدابیامرز مادرم میرساند - عیناً مثل او بود - گفتی خواهرش بود. بهشت آشیان مادرم، در آخرین روزهای حیاتش درست مثل او شده بود - تکیده، زار و نزار و نگران از فردا و پس فردای حیاتش. آیا میتوان انگشت شمار روزهایی را که از عمر همزاد مادرم باقی بود زنده گی نامید؟

پس چه انگیزه یی او را به بیرون کشانده بود؟ آیا شخصیت مورد نظرش را برای آخرت بر می گزید؟ آیا آن عجوزه از بین چندین کاندیدای ناشناس با کسی معرفت داشت که مصمم بود ورقه اش را در صندوق او بیندازد؟

به همین منوال پیرمردی همانند آن پیرزن در صف رای دهندگان منتظر نوبت بود. جوانکی او را قدم به قدم جلوتر میبرد. از وضعیت برمی آمد که مرد ساخورده خوب نمی بیند و به کومک عصا یا مددگار خود را به پیش می کشاند.

آیا بعد از زایل شد فروغ چشمهایش کدام افق معلوم یا مجهول این جهان مد نظرش بود که میخواست ازحق انتخابش بهره برد و شخصیتی را برای مدیریت امور وطنش برگزیند؟ مملکتش در کجای این دنیا قرارداشت؟ در جابلسا یا در جابلقا؟ - از آن همه پرسی به او چه میرسید؟ یک آبادی معمور و سرسبز، بدون دغدغۀ خاطر، بدون بمگذاری انتحاری، بدون چوب و چماق، بدون تفتین و توطیه، و بدون زندان و زندانبان؟ پس آن چشمهای خیره و درد رسیده چه چیزی را از آن انتخابات متوقع بود؟ در صفی که او نوبت گرفته بود باران های های می گریست. ده ها منتظر و مصمم یک حفاظ پلاستیکی خیلی دراز را بر سرشان گرفته بودند که مرد مهربانی ارتجالاً برای آنها خریده بود. ولی اگر از آسمان سنگ هم می بارید آن جماعت لجوج و دلاور حاضر نبودند صف شان را ترک نمایند. صف هایی از این گونه از بیشتر روستاها و شهرها چشم انتظار رسیدن به صندوقها بودند. ولی پرسیدنیست که زادبوم آن بابای بی توش و توان در کجای جهان قرار داشت؟ در "روم یا در ری".

از آن همه پرسی به او چه رسید؟ کاندید دلخواه او کی بود؟ احمد یا محمود؟ زید یا بکر؟ برای او فرقی نمیکرد که کی بنده می شود. او فقط میخواست رای بدهد. او تازه فهمیده بود که رای دادن یک فریضه است و اگر رای ندهد دشمنان دین و دنیای او شاد می شوند و بعید از احتمال نیست که فردا یا پس فردا همسایه ها با طعن و تعریض به فرزندان و نواده های بگویند که بابای خانوادۀ تان از مرگ و تهدید ترسید و حاضر میدان نشد.

مشارکت در انتخابات مرد و نامرد را مشخص میکرد. ازدید او یک مرد یکبار می مرد و نامرد هزار بار! با رنگین شدن سر انگشتش بزرگ راهی را که او را به حق و یقین میرساند به پایان میبرد. در غیر آن می مرد و سر افگنده و ذلیل از دنیا میرفت. مشارکت در انتخابات یک تحول درونی بود که تنها یگان بار حادث می شود و خبر از بیداری تمام عیار میدهد.

در جهان نتوان اگر مردانه زیست

همچو مردان میتوان مردانه مرد!!

***

پیوند ها:

صفحه ی ویژه ی انتخابات  2014

انتخابات در تصاویر- ورود به صفحه ی ویژه