برگرفته از شماره 27 آسمایی- فبروری 2004


به عبيدالله لهيب، يار روزگار دشوارم

صبورالله سياه سنگ



زنجير پاره ها


ز پشت ميله ها كردم نظاره
به لوح آسمان پر ستاره
به جاي آفتاب خفته در خاك
همي رخشيد چند الماس پاره

ز پشت ميله ها بر سقف تيره
همه زندانيان خوانند خيره
دو حرفي يادگاري از شهيدي:
بگردد بر سياهي نور چيره

به پشت ميله ها آن كوه پيكر
به دهليز دلش غم بسته لشكر
نه از بيم طناب و چوبه دار
به ياد زخميي تنها به سنگر

به پشت ميله ها شيري به زنجير
به ناخن كرده بر ديوار تصوير
هوا پيما و تانك آتش افروز
تفنگ چقمق و جنگنده پير

به پشت ميله ها ديدم كتابي
همش خنجر، كمان، تيري، طنابي
به آن راهي كه او مي رفت سوگند
ز هر حرفش چكد خون عقابي

به پشت ميله با خط زشتم
سرود واپسينم را نوشتم:
گر اعدامم كني باكي ندارم
به قلب عاصيم ارمان نهشتم

به پشت ميله ها اشكي، نمازي
به ياد كشته گردن فرازي
چه ميراث شگفتي جا نهاده:
پيام كوتهي، راه درازي

ز پشت ميله ها بينم هميشه
كه زندانبان همي كوبد به تيشه
به خط حك شده در قلب ديوار:
به انگشت آفتاب پنهان نميشه

به پشت ميله ها مرد زمانه
نگفت آري به زير تازيانه
رود با قامتي چون _ره كوه
به سوي چوبه دار شادمانه

زپشت ميله ها گفتم عدو را
بيا بنگر نبرد روبرو را
ز جنگ ابزار تو مردم بلرزد؟
به گورستان بري اين آرزو را

به پشت ميله ها يارم ستاده
كف دستم چنين رمزي نهاده:
تمام سنگ هاي كشته كوه شد
تمام " ببرها " از پا فتاده

??
زمستان ????زندان پلچرخي (كابل)