15.08.2016نشر در آسمایی

نَى ها هم گُل مى كنند!

قصه گوى پيرى كه بوى جوانى تاريخ از پودينه زاران سخنش نيش مى زد و "كوچه هاى طرف كهنه ى شهر" را حكايت مى كرد، به قصه هاى خودش پيوست ... و خود قهرمان داستان خود شد!

او را دوست مى دارم كه زندگى كوچك مان را بزرگ كرد!

عمر قصه هاى اين بزرگ دراز باد!

آمين!

فرهاد دريا

*

داكتر اكرم عثمان با داستان هايش بر ادبيات داستانى افغانستان اثر خاصى گذاشت و براى مدتى آن را رهبرى كرد.اكرم عثمان درست مانند محمد على جمالزاده ( در ايران) به ميان مردم رفت و از آنها قصه گفت.در كنار، او به خوبى براى درست نويسى و استفاده از شگردها و تكنيك هاى تازه در داستان نويسى افغانستان كار كرد.برخى از داستان هاى اثرناكش «پرزهء اضافه» ندارند و خيلى حساب شده نوشته شده اند.

خبر مرگش ناگوار و تلخ است.

روانش شاد!

خالد نویسا

*

داکتر اکرم عثمان از “کوچه ی ما” رخت سفر بست و به جاودانگی پیوست.

لازم نیست به جملات قراردادی پناه ببریم و نبودِ داکتر اکرم عثمان را ضایعه ی جبران ناپذیر بشمریم. نه، زیرا پاکیزه و هدفمند زیست، خردمندانه قلم راند، هنرمندانه آفرید، تا آخرین دم از حرکت باز نماند و قبل از این که بار دوش گردد، بارش را بست و به آزادی جاودانه پیوست.

می گویند، مرگ، تولد دوباره ی هنرمندان واقعی و صاحبان اندیشه است. نبودِ فزیکی تأثیری در حضور روشن و گِرَنگِ این گونه شخصیت ها ندارد. به قول فروغ فرخزاد: : “پرنده مردنیست / پرواز را به خاطر بسپار

جبر طبیعت است که آدمی یک روزی می آید و یک روزی هم چهره در نقاب خاک می کشد و جایش را برای نسل های بعدی خالی می کند.

هزاران هزار می آیند، بر اساس غریزه های طبیعی روز را به شب و شب را به روز می رسانند، یک روزی هم می روند و تمام. اما هستند کسانی مانند داکتر اکرم عثمان که می آیند، درک می کنند، “از محنت دیگران بی غم” نمی مانند، دود چراغ می خورند، رنج و مشقت را متحمل می شوند، با بی عدالتی ها دست و پنجه نرم می کنند، خلاف جریان شنا می کنند و می کوشند تا بر اساس بزرگترین پیام ادبیات “دنیای ممکن را جانشین دنیای حاکم سازند” و به این طریق معنیِ بزرگتر از مرگ پیدا می کنند. و حقا که معنی زنده گی داکتر عثمان خیلی بزرگتر از مرگ است. مبارکش باد!

نام چو جاوید شد، مردنش آسان کجاست

کاوه شفق

*

«بازخوانی  یادداشت  در هفتادساله گی شادروان دوکتور اکرم عثمان»

دوکتور اکرم عثمان، زبان کابلستان و تصویر پرداز کاکه های کابل قدیم!

داکتر اکرم عثمان، به باور من ، خوشنام ترين قلمزن افغانستان است. بابرخورد های فروتنانه ، رعايت دلها ودودمانها و نگهداشت دور انديشی ها ، توانسته است ، بسياری را گرويده خويش گرداند. او داستان پردازيست صاحب سبک؛ از نوک قلم او ، جويباری تابناک از گويشها ، زمزمه ها، لهجه ها ،امثال سايره ، تکيه کلامها و سرانجام درد و ديوانه گی کابلستان وخراسان، جاری گشته است. اسم گذر های تاريخی ، کوی وکوچه های کابل، تصوير پيشه ور ها، صدای کفتر بازها ، روسپی ها ، کاکه ها ، مردها ونامرد ها ، همگان بر گيسوان داستانی او آويخته اند . اکرم عثمان گويا، توانسته است، شبح خاک آلود « کاکه اکبر » را بر سکوی دکان دينوی سماوارچی ، جاودانه سازد ، انگار همين اکنون شف لنگی ابريشمين اين کاکه ، در کوچه های کابل ، آويزان است و خون او در کمر کوچه تنور سازی ، موج ميزند!

تقابل مردی ونامردی ، نمک داستان های داکتر اکرم عثمان است.

اما داکتر عثمان تنها مرد قلم نيست . مرد مبارزه نيز هست. او به گواهی نوشته هايش، آدمی است جسور و شيفته ء آزادی ودلبسته سربلندی ميهن، گويا د رين راه از جان خويش مايه گذاشته است....»

روح این نویسندهء برجسته شاد . بر خانواده گرامی و یاران سوگوار او استدعای شکیبایی!

دکتور  عارف پژمان 

*

«مردا ره قول اس» مگر «کوچه‌ی ما» سیاه‌پوش است.

نخستین‌بار با داستان «از بیخ بُته» با آثار زنده‌یاد اکرم عثمان آشنا شدم؛ نوجوان بودم. و حالا فکر می‌کنم در این‌جا ما همه از بیخ بته‌ایم! مگر به گفته‌ی کودکی‌هایم که می‌گفتم: از بیخ بته‌ی کابل!

اکرم عثمان خالق داستان‌های «از بیخ بته» و «مردا ره قول اس» بیش از 55 سال از کوچه‌های کابل و کابلیان نوشت و رسم کاکه‌گی را پراکند و امروز حسرت دیدار دوباره‌ی کاکه‌ها را با خود برد.

از همان نوجوانی که داستان‌‌هایش را می‌خواندم، می‌دیدم نخستین ‌چيزي كه در داستانهاي اكرم عثمان جلب توجه مي‌كند، نثر ‌روان و شيرين او است‌؛ و سپس شيوه ي نقالي روايتهايش ‌كه يادآور افسانه ها و حكايتهاي قديم فارسي است. بله او از فرهنگ مردم خوب استفاده ميكرد و قصه ي كاكَه هاي كابل را كه در ميان مردم محبوب‌اند، مينوشت. يا از اين قصه ها الهام ميگرفت و قهرماناني دوست‌داشتنی ميآفريد.

«مردا ره قول اس» (1354خ) و «وقتيكه نيها گل مي‌كنند» (1355) دو تا از بهترين داستانهاي عثمان است كه براي او محبوبيت به ارمغان آورده بودند‌‌‌؛ داستانهاي عاشقانه يي كه در بين مردم راه باز كردهاند و جوانمرديها و سنت‌ها و رقابت‌هاي مردم در آنها به زیبایی به نمایش درآمده‌اند. ‌ عثمان در ‌قصه‌ی «مردا ره قول اس» در اوج قصه‌گويي و نقالي است‌؛ ‌قصه ي عاشقانه يي كه آميخته با جوانمردي و قول و قرار است.

و امروز کاکه‌های «کوچه‌ی ما» در سوگ آن قصه‌گو هستند.

خدایش بیامرزاد!

محمد حسین محمدی

*

د خدای بخښلي ډاکټر اکرم عثمان  مړینه  زموږ  د هیواد لپاره او په ځانګړي توګه د ادب او فرهنګ په ډګر کې  یوه ستره ضایعه ده .

زه نه یوازې د ده د مړینې په مناسبت د زړه له کومې خپګان او ژوره خواشیني څرګندوم، بلکې د ده کورنۍ او خپلوانو ته او د ادب او فرهنګ  ټولومینه والو ته  د صبر، زغم  او تسلیت مراتب وړاندې کوم، او دلوی خدای(ج) څخه ده ته د فردوس جنت غواړم .

خدای بخښلی ډاکټر اکرم عثمان  د حقوقو او سیاسي علومو  ډاکټر،  نامتو لیکوال، وتلی ادیب، تکړه داستان لیکونکی ، ژباړونکی او خوږ ژبې دیکلماتور وُ.

دی هغه  روڼ او روښانه ستوری وء چې  د  ده  په   ګټورو او اغیزمنو  آثارو کې  داسې هنري  ښکلا،  ټولنیز،   ملي او وطني   احساسات ، لوړ خیالونه  او  ژور  فکرونه،  عاطفي  او  انساني  پیغامونه  نغښتي دي، چې  د اوسنیو او  راتلونکو نسلونو لپاره  د یو لوی  ادبي  درس  او هنري  ښوونځی  حیثیت  لري . علمي، کلتوري  او لنډه دا چې   د ادب او فرهنګ په ډګر کې د خدای بخښلي ډاکټر اکرم عثمان ګټور او اغیزناک  آثار  د یوې فرهنګي  زیرمې او معنوي  پانګې په توګه، لویه او بډایه شتمني ده، چې زموږ د ادب  مینه وال  کولای شي  د خپل  ژوند په  بیلابیلو  اړخونو کې ، ترینه  خوند او پند واخلي .

ده د خپل پیاوړي استعداد او ذکاوت په وسیله زموږ د ادب او فرهنګ ډګر توود او ځلانده ساتل وء . نوموړي په خپل خوږ او زړه وړونکي آواز کې خپل داستانونه او د یو شمیر نورو لیکوالو او شاعرانو داستانونه او شعرونه په ډیر ښکلي انداز سره دیکلمه کړي دي چې د ادب مینه وال  ترینه خوند اخلي او دیکلمې یې زموږ د هیواد والو په ذهن او زړونو کې ځانګړی ځای او مقام لري .

خدای بخښلی ډکټر اکرم عثمان نه یوازې چې یو نوښتګر او مخکښ ادیب او لیکوال وء ، خو د خورا لوړو او سپیڅلو اوصافو او اخلاقو خاوند شخصیت هم وء د یو دروند، متواضع، ریښتینی ، صادق  او زړه سواندی انسان وء .

عبدالقادر مسعود

 

برای من آن دستها ارزش بوسیدن را داشتند

یازده سال قبل شنیدم داکتر اکرم عثمان در فلان برنامه در استکهلم خواهد بود. با بچه نوزادم خود را از گوتنبرگ در آن برنامه رسانیدم و آن صدای گرم را که خاطرات بچه گی هایم را در من زنده میکرد، از نزدیک شنیدم. به من کتابی را هدیه داد که در دوره مهاجرتش در سویدن نوشته بود. خیلی هیجانی بودم وقتی دستهایش را میبوسیدم. دوستی میگفت مردم کابل عادت ندارند دست بزرگان را ببوسند ولی برای من آن دستها ارزش بوسیدن را داشتند. دستهایی که بهترین آثار ماندگار را در تاریخ داستان نویسی معاصر افغانستان بجا گذاشتند. بعد از آن چند بار کوشش کردم ببینمش و یا در برنامه های ادبی و اجتماعی دعوتش کنم ولی گفتند به دلیل کهولت سن و خسته گی نمیخواهد در جمع ها حضور داشته باشد و یا کسی را به حضور بپذیرد.

به نظر من آثار اکرم عثمان باید در سه دوره متفاوت زمانی نقد و بررسی شوند. آثار قبل از انقلاب، بعد از انقلاب و آثاری که در آوان مهاجرت خلق شده. اما "کوچه ما" ترکیبی است از این سه دوره و به باور من یکی از بزرگترین بخش ژانر ادبی بیوگرافی نویسی در افغانستان.

روان این انسان خوب و مهربان شاد و خاطرات اش گرامی باد!

فرشته بیگم (فرشته ضیایی)