15.08.2016نشر در آسمایی

پرتو نادری

و آن روایت‌گر بزرگ، خود به روایتی بدل شد ...

درختان انبوه شاخ ادبيات و فرهنگ افغانستان يگان يگان فرو مي غلتند و به خاك مي پيوندند. درختان انبوه شاخ ادبيات و فرهنگ افغانستان چاره ديگري ندارند، جز آن كه مرگ را پذيرا شوند، بي آن كه زمزمهء نسيم آشنايي از سرزمين خود بشنوند. فرو افتادن هر درخت در اين باغستان سوخته مصيبت بزرگيست و اما مصيبت بزرگتر اين است كه هنوز نفس مسيحايي بهار، مژده يي از رويش هاي تازه ندارد. هنوز معلوم نيست كه تا فصل شگوفه چندين و چندين بهار فاصله است. هنوز معلوم نيست كه زمستان سوزان غربت چي يلدا هاي درد ناكي ديگري را تجربه ميكند.

وقتی خبر دردناک خاموشی آن روایت گر بزرگ داکتر اکرم عثمان را شندیم، مانند آن بود که صدای فرو افتادن کاجی را شندیم، کاجی به شکوه کاج کاشمر. تا یادم می آید مردی به مهربانی و شکسته نفسی او ندیده‌ام. باری چیزی نوشته بودم زیر نام « کتاب سوزان در انجمن نویسنده گان». خوانده بود، پیامی برایم فرستاد. از این که او را در کنار نویسنده‌گان دیگر درون آن بخاری کتاب خوار دیده بودم و سطرهایی نوشته بودم، شاد بود. آن سطرها را این جا می آورم.

»صدايي از گوشهٔ ديگر بخاري بلند شد و آن گاه هر دو به جستجوي صدا بر آمدند و ديدند كه داكتر اكرم عثمان بر بساطي از دود و خاكستر، داستان «مرد ها ره قول اس» را با صداي گيرا و غمگيني تكرار ميكند. حبيب و سليمان لايق هر دو در ميان خاكستر زانو زدند تا داستان را بشنوند، ولي هنوز داستان پايان نيافته بود كه آن ها از مجراي تنگ دودرو به فضا بيكرانه رها شدند.

دلم براي داكتر عثمان بيشتر فشرده شد با خود گفتم: خداوند به اين ستايشگر و دلبستهٔ آيين عياري و كاكه گري چه حوصلهٔ بزرگي داده است كه در اين روز گار بي مروت كه پيشوايان پيوسته قول پشت قول زير پا مي کنند، او هنوز در كوشش آن است تا نجابت آيين عياري را حتي از منبر دود و خاكستر نيز فرياد بزند

از نو جوانی با صدای گرم و آهنگین داکتر عثمان آشنا شدم. جای دارد بگویم دکلمه های او در بر نامۀ زمزمه های شب هنگام در پرورش ذوق شاعر در من بسیار بسیار تاثیر بود. شعر در صدای او جان می یافت. او یگانه کسی است که شیوه خاصی دکلمۀ شعر را در افغانستان پایه گذاری کرده است.

ازهمه ویژه گی های دیگر داستان ها و رمان های زنده یاد اکرم عثمان که بگذریم، آثار او گنجینه یی است از واژه گان گویش کابلیان قدیم. به همین گونه ضرب المثل ها و دیگر جلوه های فرهنگ شهریان کابل. از این نقطه نظر هیچ نویسنده یی با او قابل مقایسه نیست.

با خود زیاد اندیشیدم که آیا که آن شهسوار اقلیم روایت های کابل را در کجا به خاک می سپارند، چه دردناک است که اگر در جایی دیگری جز کابل به خاک سپرده شود. از این دولت انتظاری نمی توان داشت، امیدوارم تا فرهنگیان مقیم اروپا و نهادهایی که آن جا وجود دارند، زمنیۀ انتقال پیکر آن روایت گر کابل را به کابل فراهم کنند، کابل باید روایتگر خود را در آغوش گیرد، شاید روان پاکیزه اش این جا به آرامش بیشتری برسد.

روانش شاد باد!

نامش ستوده باد!